روانشناسی مثبت نگر

روان شناسی یادگیری،شیوه های مطالعه، مهندسی معکوس تست های کنکور

روانشناسی مثبت نگر

روان شناسی یادگیری،شیوه های مطالعه، مهندسی معکوس تست های کنکور

رمز شادابی و آرامش

رمز شادابی و آرامش
شادابی ،نشاط ، لذت بردن از زندگی و هدفمندی مستلزم داشتن شخصیت سالم است . ازطریق آشنایی با معیارهای سلامت روانی و تطابق آن باویژگی های شخصی ،تعامل با دیگران و محیط پیرامونی اندکی می توانیم عوامل آسیب زا به شخصیت سالم را شناسایی و با اصلا ح آنها ، در کسب شخصیت سالم تلاش کنیم .
سلامت روانی و جسمانی خواست همه انسانهاست و همه در تلاشیم شخصیت های سالمی درزندگی برای برقراری مناسبات سالم انسانی پیدا کنیم .اما آیا تا کنون اندیشیده اید که چه فردی ازشخصیت سالم بهره مند است .
گوردن آلپورت یکی از نخستین روان شناسی بود که توجه خود را به شخصیت سالم معطوف داشت . از نظر وی افراد سالم در سطح معقول و آگاه عمل می کنند ،از قید و بندهای گذشته آزادند و از نیروهایی که آنها را هدایت می کنند کاملا آگاهند و می توانند برآنها چیره شوند . راهنمای اشخاص بالغ ، زمان حال ،‌هدفها و انتظارهایی است که از آینده دارند .جنبه بنیادی شخصیت آدمی را مقاصد سنجیده و آگاهانه (امیدها و آرزوهای او ) تشکیل می دهد . این هدفها ، انگیزه شخصیت سالم قرار می گیرد و بهترین راهنما برای فهم رفتار کنونی انسان هستند .وجود آدمی برداشتن هدفهای دراز مدت استوار است و انسا ن را از حیوان ، کودک را از سالمند ،در اکثر موارد ،‌شخصیت سالم را از بیمار متمایز می کند .
از نظر آلپورت ،‌انسانهای سالم نیاز مداومی به تنوع ،‌احساس و درگیری تازه دارند .کارهای روزمره و عادی را کنار می گذارند و درجست و جوی تجربه های تازه هستند . ماجراجو هستند ،‌خطر می کنند و چیزهای تازه کشف می نمایند . همه این فعالیتها ایجاد تنش می کند و در هر صورت تنها از راه تجربه ها و خطرهای تنش زاست که بشر می تواند ببالد . نگاه شخص سالم به آینده او را پیش میراند و این نگرش با هدفهای خاص خود شخصیت را یگانه می سازد و سبب افزایش میزان تنش او می شود .
از دیدگاه آلپورت
گسترش مفهوم خود ،ارتباط صمیمانه خود با دیگران ، امنیت عاطفی ، ادارک واقع بینانه ، مهارتها و وظایف ، عیینیت بخشیدن به خود و فلسفه یگانه سازندگی هفت معیار شخصیت سالم است .
ازسوی دیگر اریک فروم معتقد است که به سبب اهمیت نیروهای اجتماعی و فرهنگی برای درک یکایک اعضای جامعه ،باید ساختار آن جامعه درگذشته و حال تجزیه و تحلیل گردد . بنابراین شناسایی ماهیت جامعه کلید درک شخصیت متغیر انسان است . شخصیت ،خواه سالم و ناسالم به فرهنگ بستگی دارد . فرهنگ مانع یا حامی رشد و تکامل مثبت انسان است .
فروم شخصیت انسان را بیشتر محصول فرهنگ میداند . از نظر وی سلامت روان بستگی به این دارد که جامعه تا چه اندازه نیازهای اساسی افراد جامعه را برآورده می کند ،نه اینکه فرد تا چه حد خود را با جامعه سازگار می کند . در نتیجه ، سلامت روان بیش از آنکه امری فردی باشد . مساله ای اجتماعی است . جامعه ناسالم در بین اعضای خود دشمنی بدگمانی بی اعتمادی میآفریند و مانع از رشد کامل آنها می گردد . درمقابل جامعه سالم به اعضای خود امکان می دهد به یکدیگر عشق بورزند ،بارور، کارآمد و خلاق باشند و قوه تعقل و عینیت خود را بارورو نیرومند سازند .
از نظر مزلو نیز که یک روانشناس انسانگر است .شخص سالم در حال خودشکوفایی یا تحقیق ذات است ،شخصی است که شایستگی بودن و شدن را داراست .
درگ درست ازواقعیت ،ذهن بازداشتن به تجربه ها ،‌افکار ، اطلاعات جدید ،وحدت شخصیت هویت راسخ ، خود را می شناسد و برآن اساس رفتار می کند ،توانایی گسترش روابط صیمیانه ،خلاقیت و برخورداری از رفتار اخلاقی مبتنی بر اصول معنوی را ویژگی های شخصیت سالم می داند و معقتد است افرادی که خواستار خود شکوفایی هستند به نوبه خود نیازهای سطوح پایین تر شان (یعنی نیازهای جسمانی ،‌ایمنی ، تعلق ،‌محبت و احترام ) را برآورده سازند آنان دچار بیمارهای روانی نیستند ،آنان الگوهای بلوغ ، پختگی و سلامتی هستند و با حداکثر استفاده از همه قابلیتها تواناییهایشان خویشتن را فعلیت و تحقق می بخشند . میدانند چسیتند ،کیسیتند و کجا می روند . به اعتقاد وی جوانان نمی توانند کاملا خواستار تحقق خود باشند ،آنان احساس هویت نیرومند و استقلال ندارند ، به رابطه عاشقانه پایدار نرسیده اند ، اما می توانند به سوی تحقق خود پیش بروند و از خود ویژگیهای نشان دهند که حاکی از توجه به بلوغ و سلامت روان باشد .
به اعتقاد مزلو ویژگی دیگرافراد خود شکوفا ،‌ادراک صحیح از واقعیت عینی شناخت عینی از موضوعهاو اشخاص پیرامون خود به همانگونه که وجود دارد و تشخیص ریاکاری و نادرستی است .شخصیتهای نا سالم ،‌جهان را با قالب ذهنی خویش ادارک می کنند و می خواهند به زور آن را به شکل ترسها ، نیازها ،‌وارزشهای خود درآورند .
ازسوی دیگر روان شناسان شناخت گرا ، براین باورند که شخص سالم ،‌رویدادهای محیط را با استفاده از روشهایی تعبیر و تفسیر می کند که به احساس خوب (یا امید ) می انجامند و او را قادر می سازند به اینکه برای حل مسائل زندگی خود مهارتهای خاصی را به بکار برد .
وین و دایر با پیش کشیدن بحثی تحت عنوان تصویر اشخاصی که نقاط ضعف شخصیت خویش را از بین برده اند . معتقد است که این اشخاص همه چیز زندیگ را دوست دارند ،‌ازانجام هیچ کاری ناراحت نمیشوند .اوقات خود را با شکوه و شکایت ، یا این آرزو که اوضاع طوردیگری باشد ،‌تلف نمی کنند . نسبت به امور زندگی احساس شور و هیجان دارند .خواست و توقعشان از زندگی تاحدی است که دستیابی به آ‌ن برابیشا ن امکان داشته باشد . وقتی افراد دیگری نزدیک چنین افرادی هستند ،‌در وجود آنان هیچگونه ناله و شکایت یا حتی آههای افسوس بار نمی بینند . در مهمانی ها یا درتنهایی ، به سادگی به آنچه که در اطرافشان قراردارد خود را سرگرم میکنند . تظاهر به لذت بردن نیم کنند . بلکه هر آنچه را که هست بطور خردمندانه میپذیرند و توانایی شگفت انگیز در لذت بردن ازواقعیات دارند . اگر لازم باشد که اوضاع و شرایطی عوض شود . سعی در تغییر آن می کنند و از این تلاش و کوشش لذت می برند . به راستی دوستدار زندگی هستند و تا حد امکان ازآن بهره میگیرند .
نگرش کارل را حرز به الگوی شخصیت سالم ،تصویر خوش بینانه ای از طبیعت انسان عرضه می کند که مضمون عمده آن این ست که شخص باید فقط بر تجربه ای که خود از جهان دارد متکی باشد چرا که این تجربه تنها واقعیتی است که هر فرد می تواند بشناسد .به اعتقاد وی ، ادراک آگاهانه از خویشتن و دنیای پیرامون است که شخص راهدایت می کند ، نه نیروی ناآگاهی که در اختیار و به فرمان او نیست . تجربه هوشیار و آگاهانه زیربنای عاطفی انسان رامی سازند و شخصیت سالم ،اهمیت زمان حال و چگونگی ادراک آن ،بیش از گذشته است . البته نباید منکر تاثیر رویدادهای گذشته برشیوه نگرش کنونی شد زیرا رویدادها در میزان سلامت روانی انسانها موثر واقع می شود ، اما تاکید عمده بر رویدادهای کنونی است نه آنچه در کذشته پیش آمده است .
راجرز برای شخصیت سالم ازخود پنداری مثبت و سالم سخن به میان می آورد و پذیرش احساسات ،عزت نفس ،ارتباط خوب با دیگران ، زندگی کامل در زمان حال ،‌ادامه یادگیری چگونه آموختن ،ذهن بازداشتن به افکار خود ، توانایی تصمیم گیری مستقل وخلاقیت را از خصایص شخص سالم برمی شمارد .
معیارهای سلامت روانی
براساس نظر کارشناسان سازمان جهانی بهداشت ،‌سلامتی نه فقط به فقدان بیماریو نقص عضو بلکه به حالت رفاه کامل جسمی ، روانی و اجتماعی اطلاق می شود بنابراین تعریف ، سلامت روانی به عنوان یکی از معیارهای تعیین کننده سلامت عمومی شناخهت می وشد . فردی که از سلامت روانی برخوردار است ،ضمن احساس راحتی و آسایش قادر است در اجتماع به راحتی و بدون اشکال به فعالیت بپردازد و ویژگی های شخصی وی در آن اجتماع ،‌موجب خشنودی و رضایت است .
سلامت روانی و بدنی لازم و ملزومند . متخصصان علوم تغذیه و پژوهشگران تناسب فیزیکی ،بین سلامت روان و بدن با کیفیت تغذیه و میزان تحریک جسمی ،‌ارتباط معناداری یافته اند . مطالعات زیستی ـ شیمیایی مغز انسان نشان می دهد که سلامت روان و ذهن ،احتمالا به منظم و متعادل بودن فعالیتهای الکتروشیمیایی سلولهای مغز ی و دستگاههای عصبی بستگی دارد .
به سختی می توان کسی را یافت که متعادل منطقی و آگاه به اعمال خود باشد هر فرد در دوره هایی از ندگی خود دارای ویژگیهایی از قبیل شیدایی ، افسردگی ،اجتماعی بودن ،بیگانگی ،‌جست و خیز و انفعالی بودن است ،بنابراین به شکلی رفتارهای غیرم نطقی را تجربه می کند . تفاوت رفتارهای عادی و غیر عادی یک امر رتبه ای و درجه بندی شده است .برخی از مردم بیش از دیگران غیر منطقی هستند . و بعضی دیگر چنان غیر منظقی هستند که در زمینه سازگار شدن با زندگی به کمک نیاز دارند .
همچنین فرانکل اراده معطوف به معنا را ملاک سلامت روان می داند . او نظریه معنا درمانی را برای درمان کسانی که زندگیشان بدون معناست معرفی می نماید .در این نظریه ،‌طبیعت انسان بر سه محور استوار است :آزادی اراده ،اراده معطوف به معنا و معنای زندگی .او معتقد است با آنکه در معرض شرایط بیرونی معینی هستیم که برزندگی ماتاثیر می گذارد با این حال در انتخاب واکنشهای خود نسبت به این اوضاع و شرایط آزاد هستیم . اراده معطوف به معنا و معنای زندگی به نیاز مداوم انسان به جست و جستجو نه برای خویشتن بلکه برای معنایی که به هستی ما منظور می بخشد ارتباط می یابد . هرچه بتوانیم از خود فراتر رویم و خود را در راه چیزی یا کسی ایثار کنیم انسان تر می شویم . مجذوب شخص یا چیزی فراسوی خودشدن معیار نهایی رشد و پرورش شخصیت سالم است . به اعتقاد فرانکل جوهر وجود انسان را سه عامل معنویت ،آزادی و مسولیت تشکیل می دهند .
برای دسترسی به سلامت روانی باید بپذیریم که در رفتار خود آزادی انتخاب داریم و این آزادی را هب کار ببریم و مسوولیت انتخاب نیز با خودماست . بنابراین سلامتی و عدم سلامتی روانی به مقدار زیادی ناشی از تجارب موفق و ناموفق در دوران تحصیلی و واکنشهای معلمان و والدین نسبت به اآنان است .
زمانی که شخصیت کودک شکل نگرفته ،سالهای نخست زندگی تحصیلی خود را آغاز می کند ،‌در مسیر رشد و بالندگی قرار می گیرد و درطول بهترین سالهای عمر خود ،‌با عوامل مختلف موثر بر تحول شناختی ،عاطفی و اجتماعی به کنش متقابل می پردازد که نتیجه اش همان چیزی است که به صورت جوان 19 ـ 18 ساله ای به جامعه تحویل داده می شود .
حال چنانچه این فرد به ویژگی ها و خصایص شخصیت سالم آشنا و در جهت کسب آنها تلاش کند . زندگی ای سرشار ازامید ، شادی ،‌آرامش و همراه با موفقیت خواهد داشت .

رموز موفقیت در درس و تحصیل

رموز موفقیت در درس و تحصیل
در هر کارى براى رسیدن به (هدف) و کسب موفقیت, رمز و راز و شیوه ها و قواعدى است که رعایت آنها, راه را میان بُر مى سازد. درس خواندن و (موفقیّت تحصیلى) نیز از این قاعده مستثنا نیست. پس سزاوار و بجاست که جوانان این رموز و روش ها را بشناسند و به کار بندند تا از تلاش علمى و آموزشى خود, بیشترین بهره و سریع ترین ثمره را به دست آورند. برخى از این رموز عبارت اند از:
1 ـ سؤال
دانش آموز, با برخوردارى از روحیه تواضع و کنار گذاشتنِ غرور, آنچه را نمى داند باید بپرسد و مشکلات درسى خود را با معلّم در میان بگذارد. اگر کسى غرور و تکبر داشته باشد, راه فهم و علم را به روى خود مى بندد و (پرسیدن) ـ که اعتراف ضمنى به ندانستن است ـ براى او دشوار مى شود.
پرسش, (کلید گنجینه دانش) است. این حکمت, در کلمات پیامبر خدا(صلى الله علیه و آله)آمده است: (العلمُ خزائن و مفتاحُها السؤال. )1
گاهى هم شرم و خجالت مانع پرسیدن مى شود. امام باقر$ فرمود: (بپرس و از پرسیدن روى بر نگردان و خجالت نکش, چرا که این دانش را هر کس تکبّر یا خجالت داشته باشد, نمى آموزد. )2
2 ـ فراغت خاطر
ذهن آشفته و خاطرِ پریشان, مانع تحصیل است. پراکنده کارى و جدّى نگرفتن درس, سبب سستى چرخه آموزش مى شود. آن که هر روز موضوعى و هر فصل رشته اى بر مى گزیند و امروز و فردا مى کند و در کنار درس به کارهاى جنبى و متفرّقه مى پردازد و فرصت تحصیلى را به کارهاى غیر درسى صرف مى کند. عقب خواهد ماند.
پیامبر خدا(صلى الله علیه و آله)از جمله وصیت هاى حضرت خضر به موساى حکیم را چنین نقل مى کند: (یا موسى! تَفَرّغْ للِعلمِ انْ کنتَ تُریدُه, فانّما العلمُ لمَنْ یَفْرَغُ له;3 اى موسى! اگر علم مى خواهى, خود را براى آن خالص و فارغ بساز, چرا که دانش از آنِ کسى است که خود را براى آن فارغ و یکدل کند.) در توصیه هاى امام سجاد$ راجع به حقوق معلّم آمده است که عقل و ذهن و دل و فهم خود را براى معلّمت خالى و فارغ بساز تا بهتر بتوانى از دانش او بهره بگیرى.4
3 ـ توجّه و گوش دادن
تمرکز فکر و جمع بودن حواس در هنگام تحصیل و فراگیرى دانش, عامل مهمّى براى یادگیرى است. در متون دینى از موضوعى به نام (حُسن الإستماع) یاد شده است; یعنى خوب گوش کردن. کسى که هنگام مطالعه و درس خواندن یا شنیدن درس استاد, حواسش جمع نباشد و خوب گوش ندهد, یادگیرى او هم دچار اختلال و آسیب خواهد شد. از سخنان امام على$ در این زمینه چنین مى خوانیم: (وقتى نزد دانشمندى نشسته اى, بیش از آن که حرف بزنى, بر شنیدن حریص و مشتاق باش و همان طور که خوب حرف زدن را یاد مى گیرى, خوب گوش دادن را هم بیاموز.5
علامه طباطبائى در باره شهید مطهرى مى فرمود: (مرحوم مطهرى یک هوش فوق العاده اى داشت و حرف از او ضایع نمى شد. حرفى که مى گفتیم, مى گرفت و به مغزش مى رسید… هر چه مى گفتیم هدر نمى رفت ; مطمئن بودم که هدر نمى رود. )6
4 ـ یادداشت
اگر علم را ثبت و ضبط و یادداشت نکنیم, فراموش مى شود. به حافظه هم چندان نمى توان تکیه کرد. بسیارى افراد توفیق علمى خود را مدیون یادداشت هاى خویشند. حضرت رسول(صلى الله علیه و آله)فرمود: علم را به قید و بند بکشید (قیّدوا العلم). پرسیدند: به بند کشیدن علم چگونه است؟ فرمود: (کتابَتُهُ; با نوشتن آن. )7
امام حسن مجتبى$ فرزندان و برادر زادگان خود را گرد آورد و به آنان فرمود: شما کوچک هاى قومى هستید و امید است که بزرگ هاى قوم دیگر شوید, پس دانش بیاموزید. هر کس از شما نتوانست علم را حفظ کند و به خاطر بسپارد, آن را بنویسد و در خانه اش بگذارد.8 امام صادق$ نیز فرمود: (اکتبوا, فًإنّکم لا تحفظون حتّى تکتبوا;9 بنویسید, شما آموخته هاى خود را حفظ نمى کنید تا آن که بنویسید. )
ییادداشت بردارى از درس ها, آموخته ها و شنیده ها, یکى از رموز موفقیّت در تحصیل است. بسیارى نیازمند دفترها و جزوه هاى هم کلاسى هاى خویشند, چرا که خود ننوشته اند و از (یادداشت) بهره نگرفته اند.
5 ـ پیگیرى و استمرار
عامل دیگر موفقیّت, جدیّت, پیگیرى, سخت کوشى و خسته نشدن است. هر هدفى با تداوم و تلاش, قابل دسترسى است. اگر با کمترین ضعف و ناکامى به وجود آمده آموزش را کنار بگذاریم و دلسرد شویم, ناکامى هاى بیشتر و بزرگ ترى در انتظارمان خواهد بود. البته جاذبه هاى فرعى و دل مشغولى هاى گوناگون و کشش هاى غیر درسى وجود دارد, اما دانش آموز موفق کسى است که بر این جاذبه ها غلبه کند و از پیمودن راه و کوشش براى نیل به هدف, خسته نشود.
پیگیرى و تداوم, هم هدف را همیشه زنده مى دارد, هم آموخته ها را زنده و با طراوت نگه مى دارد و هم انگیزه آموزشى را تقویت مى کند. امام على$ فرمود: (هر کس دانش را زیاد مرور و بررسى کند, آنچه را آموخته فراموش نمى کند و آنچه را هم نمى داند, مى آموزد).10 این موضوع به نوعه با مسئله (تکرار) هم مرتبط است. خواندن و تکرار کردن آموخته ها, آن را در ذهن و دل مستقر مى سازد و از فراموشى جلوگیرى مى کند.
6 ـ اغتنام فرصت ها
(زمان), سرمایه هر دانش آموز است. فرصت جوانى و نشاط شباب, زودگذر و غیر قابل بازگشت است. افسوس خوردن بر فرصت هاى سوخته و از دست رفته هم مشکلى را حل ّ نمى کند. اگر بزرگان دین فرصت را همچون ابر, گذرا دانسته اند, هشدارى براى بهره گیرى از (حال) و (فرصت امروز) و هدر ندادن این سرمایه است.
بهره گیرى از صبحدم, سحرخیزى و از دست ندادن فرصت هاى پر نشاط آغاز روز, بهره هاى فراوانى دارد. در تقسیم بندى وقت ها, باید سرشارترین لحظه ها و پر انرژى ترین ساعت ها را براى کارهاى علمى و فکرى گذاشت; نه آن که در ساعات اولیّه بامداد خوابید و این (زمان طلایى) را در خواب و رختخواب سپرى کرد. پیامبر اکرم(صلى الله علیه و آله)فرمود: در کسب دانش, سحر خیز باشید و اوّل روز در پى آن روید, چرا که سرخیزى مایه برکت و کام یابى است.11 در سرمشق هاى خوشنویسى هم به ما آموخته اند: (سحر خیز باش تا کامروا باشى).
7 ـ برنامه ریزى
تنظیم وقت, تقسیم درست زمان و به کارگیرى صحیح فرصت به تناسب اهمیّت موضوعات, در رسیدن به هدف مؤثّر است. تا هدف مشخّص نباشد, امکان برنامه ریزى هم نیست. تا محدوده زمان و میزان توانایى و فرصت و امکانات, معیّن نباشد, این (اولویّت بندى) عملى نخواهد شد. با برنامه ریزى مى توان فرصت و وقت را توسعه داد و به همه کارها رسید و مشکلِ (نمى رسم) و (وقت نمى کنم) را حل کرد. بدون نظم و برنامه ریزى, فرصت هاى زیادى هدر مى رود و بدون (اولویت بندى) زمان و عمر ما صرف کارهاى بیهوده و کم اهمیّت مى شود. حضرت على$ فرمود: (من اشتغل بغیر المهم ضیّع الاهم ّ;12 هر کس به کار غیر مهم مشغول شود, کار مهم تر را تباه و ضایع مى سازد). این همان (مدیریت زمان) و برنامه ریزى و اهم و مهم ّ کردن کارها و برنامه هاست.
آن حضرت در سخن دیگرى فرموده است: (بسیارى از مردم در پى کارهاى زاید و غیر لازم (و حاشیه اى و کم اهمیّت) مى روند و کارهاى اصلى و عمده را وا مى گذارند).13 کلام امام, نقد شیوه کسانى است که برنامه ریزى حساب شده اى در کار خود ندارند. اگر دانش آموزان تنظیم حساب شده اى در مورد اهداف, برنامه ها, کارها و صرف اوقات نداشته باشند, زیان خواهند کرد.
8 ـ معلّم خوب
تأثیر یک معلّم دانا, دلسوز, آگاه و صمیمى در رشد علمى و فرهنگى دانش آموز بسیار است. بسیارى از انسان هاى موفق, کام یابى هاى علمى خود را مدیون برخوردارى از چنین اساتیدى هستند که هم تجربه کارى دارند, هم برتریِ علمى, هم دلسوزى در تعلیم و تربیت و هم رابطه هاى صمیمى با شاگردان. از این رو انتخاب استاد و بهره گیرى از محضر علمى چنین اساتیدى, از جمله رموز موفقیت تحصیلى است.
در کتاب هاى تفسیر, در ذیل آیه (فلینظر الأنسان الى طعامه) (انسان باید به طعام خود به دقّت بنگرد) از امام باقر$ روایت شده است: یعنى این که بنگرد علم و دانش خود را از چه کسى مى آموزد.14 وقتى ذهن و دل دانش آموز در اختیار استاد قرار مى گیرد, شکل گیرى شخصیت علمى و اخلاقى و پیشرفت او نیز از استادش اثر مى پذیرد.
امام حسن مجتبى$ فرمود: (عجبت لمن یتفکّر فى مأکوله, کیف لا یتفکّر فى معقوله, فیجنّب بطنه ما یؤذیه و یودع صدره ما یزکیّه;15 شگفت از کسى که در خوراکى خود دقت مى کند, اما در مسائل عقلى و فکرى خود اندیشه نمى کند; شکم خود را از آنچه آزارش مى دهد دور مى دارد, اما سینه و دل و جانش را به چیزى که او را تزکیه کند, وا مى گذارد). تأکید حضرت بر دقت بر (غذاى فکرى) و (تغذیه علمى) است که باید از مجراهاى صحیح انجام گیرد و شکل گیرى شخصیت و ثمر دهى وجود انسان, در دست افراد به تعهّد قرار نگیرد.
9 ـ اعتماد به نفس
خداوند, استعداد و توان آموختن و پیشرفت را در همه کس قرار داده است; هر چند ممکن است در افراد, متفاوت باشد. شناخت خود و ایمان به توان مندى ها و اعتماد به نفس سبب مى شود که دانش آموز, زود مأیوس نشود و طى کردن راه پیشرفت را براى خود غیر ممکن نشمارد. مطالعه در باره انسان هایى که در شرایط مساوى یا مشابه با شما هستند, اما به درجاتى از رشد علمى و موفقیت دست یافته اند, نشان مى دهد که آن گونه توفیق ها محال نیست و براى شما نیز فراهم مى شود, به شرط آن که خود را و روحیه تان را نبازید و از ناکامى ها و شکست ها, پلى براى پیروزى هاى بعدى بسازید و تحقیرها و ملامت هاى دیگران سبب دلسردى و نامیدى شما نشود. داشتن (روحیّه) و (امید), نقش مهمّى در کام یابى دارد. توجّه به (داشته ها) و شناخت نعمت هاى الهى و زمینه هاى رشد, اعتماد مى آفریند. مهم ّ, کشف آن دنیاى باطن و ایمان به توانستنِ خویش است.
10 ـ همّت بلند
بى دلیل نگفته اند که:
همّت بلند دار که مردان روزگار از همّت بلند به جـایى رسیده اند
هر چه هدف متعالى تر و همّت والاتر باشد, تلاش انسان هم به تناسب آن افزون تر و به کارگیرى توانایى ها بیشتر خواهد شد. در کوهنوردى, آنان که (رسیدن به قلّه) را در نظر داشته باشند, نسبت به کسانى که صعود به ارتفاع کمى از یک قلّه سرکشیده را مدّ نظر دارند مسافت بیشترى طیّ خواهند کرد. معروف است که یکى از دانشمندان از فرزند خود پرسید: تو مى خواهى در علم و دانش به کجا برسى؟ گفت: مى خواهم به رتبه و مقام تو برسم. پدر گفت: قطعاً به جایى نخواهى رسید, چون من مى خواستم به مقام علمى امام صادق$ برسم که به این جا رسیده ام; تو که مى خواهى به حدّ من برسى, به مقامى نخواهى رسید.
یک نمونه خوب
اگر بخواهیم نمونه اى از یک انسان شایسته را نام ببریم که خوب درس خواند و خوب آموخت و در مقام شاگردى و معلّمى, انسان موفّقى بود, شهید آیة الله مطهرى نمونه مناسبى است. وى با اشتیاق و شور درس مى خواند, به استادان خود نهایت احترام را مى گذاشت, از فرصت هاى خود حدّاکثر بهره را مى گرفت, وقت خود را صرف آموختن لازم ترین و مفیدترین علوم مى کرد, از هدر رفتن وقت خود جلوگیرى مى نمود, با افراد صالح و جدّى همدرس بود, نزد اساتید پخته و با شخصیت و دانا درس مى خواند, ذهن خود را از پراکندگى و تشویش باز مى داشت, در درس خواندن بسیار جدّى, کوشا, صبور و مقاوم بود, علم آموزى او بسیار ژرف بود و با دانش به صورت سطحى برخورد نمى کرد. در کنار آموختن, به تهذیب نفس و توجّه به معنویّات و اخلاص و عبادت هم اهتمام مى ورزید, براى پخته شدن مباحث علمى به نقد و گفت وگو و مباحثه مى پرداخت, نقدهاى دیگران را صمیمانه مى پذیرفت و از آنها بهره مى گرفت.
در پایان به گوشه اى از توصیه هایى که شهید مطهرى به فرزند بزرگوارش داشته, اشاره مى کنیم, که براى همه ما آموزنده است و مى توان راز و رمز موفقیّت را از آن شناخت:
(… در انتخاب دوست و رفیق, فوق العاده دقیق باش, که مار خوش خط و خال فراوان است. همچنین در مطالعه کتاب هایى که به دستت مى افتد, بر اطلاعات اسلامى و انسانیّت بیفزا. اگر جلسات خوبى در تبریز هست شرکت کن. اگر کتابى از این دست لازم شد پیغام بده تا برایت بفرستم. حتّى الإمکان از تلاوت روزى یک حزب قرآن که فقط پنج دقیقه طول مى کشد, مضایقه نکن و ثوابش را هدیه روح مبارک حضرت رسول(صلى الله علیه و آله)بنما که موجب برکت عمر و موفقیت است. ان شاءالله. )16
محورهاى پژوهش:
1 ـ معناى موفقیت چیست؟
2 ـ عوامل توفیق کدام است؟
3 ـ نقش دوستان, معلّمان و خانواده در موفقیت دانش آموز چیست؟
4 ـ چگونه مى توان از استعدادها بهترین بهره را گرفت؟
5 ـ ویژگى هاى انسان هاى موفق چیست؟
6 ـ قواى جسمى و توان مندى هاى بدنى و فکرى چه تأثیرى در رشد علمى دارد؟
7 ـ تأثیر حافظه و نبوغ فکرى در موفقیت دانش آموز چیست؟
8 ـ وضعیّت روانى دانش آموز, چه سهمى در توفیق او دارد؟
9 ـ عوامل عقب ماندگى درسى کدام است؟
10 ـ چه کنیم که شکست, ما را به یأس نکشاند؟
11 ـ نقش امید در موفقیت درسى.
12 ـ تأثیر اخلاص و بعد معنوى در موفقیت تحصیلى.
13 ـ نقش تغذیه سالم در موفقیت درسى و تحصیلى.
14 ـ میزان تأثیر ورزش و تفریحات سالم در موفقیت درسى.
15 ـ نمونه هایى از انسان هاى موفق در کسب علم.
16 ـ نمونه هایى از شکست خوردگان در مسیر دانش آموزى.
منابع پژوهش:
1 ـ شیوه هاى موفقیت در تحصیل, محمدحسین حقجو.
2 ـ جلوه هاى معلمى استاد مطهرى, انتشارات مدرسه.
3 ـ رمز پیروزى مردان بزرگ, جعفر سبحانى.
4 ـ مسائل آموزش و پرورش, محمد طاهر معیّرى.
5 ـ حدیث رویش, ابوالقاسم حسینى ژرفا.
6 ـ تعلیم و تربیت در اسلام, مرتضى مطهرى.
7 ـ الحیاة, ج 1 (بخش علم و تعلم).
8 ـ العلم و الحکمة فى الکتاب و السنّه, محمد محمدى رى شهرى.
9 ـ اگر نوجوان مى شدم!, مولود شمس نژاد.
10 ـ سى درس براى موفقیّت, ج. کامیارراد.
11 ـ مهارت در اندیشیدن, ادوارد. د. بونو, ترجمه بهمن لطیف.
12 ـ آداب تعلیم و تربیت در اسلام, شهید ثانى, ترجمه محمد باقر حجّتى.
13 ـ وظایف اخلاقى معلم و شاگرد, محمد اسماعیل نورى.
14 ـ دفتر را باز کنیم, حمید گروگان.
15 ـ در مکتب تجربه, حمید گروگان.
16 ـ نگرانى ها و ناامیدى ها, محمد جعفر امامى.
17 ـ کلیدهاى تربیتى و تعلیمى, دکتر رجبعلى مظلومى.
پى نوشت ها:
1ـ تحف العقول, ص 51.
2ـ علل الشرائع, ص 606.
3ـ العلم و الحکمة فى الکتاب و السنّه, ص 238.
4ـ ر. ک: رسالة الحقوق, بخش (و اما سائسک بالعلم).
5ـ المحاسن, ج 1, ص 364.
6ـ جلوه هاى معلمى استاد مطهرى, ص 30.
7ـ تحف العقول, ص 36.
8ـ العلم و الحکمة فى الکتاب و السنه, ص 240.
9ـ اصول کافى, ج 1, ص 52.
10ـ غرر الحکم و درر الکلم, حدیث 10758: (من اکثر مدارسة العلم لم ینس ما علم و استفاد ما لم یعلم).
11ـ العلم و الحکمة فى الکتاب و السنه, ص 252: (اغدوا فى طلب العلم, فان ّ الغدوّ برکة و نجاح).
12ـ الحیاة, ج 1, ص 308.
13ـ همان: (فان ّ کثیراً من الناس یطلبون الفضول و یضعون الأصول).
14ـ اصول کافى, همان, ص 49.
15ـ العلم و الحکمة فى الکتاب و السنه, ص 236.
16ـ جلوه هاى معلمى استاد مطهرى, ص 41

روابط سالم و سازنده بین همسران

روابط سالم و سازنده بین همسران
ارتباط چیست؟
ارتباط انگاره اى است که با آن دو نفر یکدیگر را مى سنجند و همچنین وسیله اى است که به واسطه آن، این سطح مى تواند براى هر دو تغییر کند. ارتباط شامل رشته کامل راه هاى ردّ و بدل کردن اطلاعات بین مردم است، و یا اطلاعاتى را که مى دهند و مى گویند و نیز راه هاى استفاده از این اطلاعات را در بر دارد. ارتباط نحوه معنا بخشیدن به این اطلاعات به وسیله مردم را نیز در برمى گیرد. ارتباط آموخته مى شود. شاید تا وقتى که به سن پنج سالگى مى رسیم بیش از یک میلیارد تجربه شرکت در ارتباط را آموخته باشیم. در آن سن، از اینکه چطور خود را ببینیم، از دیگران چه انتظارى مى توانیم داشته باشیم و در دنیا، چه چیز به نظرمان ممکن یا ناممکن مى آید، تصورهایى پیدا کرده ایم. این تصورها راهنماى ثابتى براى بقیه عمر ما خواهند بود.1
همین که آدمى دریافت همه ارتباط خود را از راه یاد گرفتن به دست آورده است، اگر دوست داشته باشد، مى تواند براى تغییر آن دست به کار شود. ذکر این نکته سودمند است که هر طفلى که چشم به جهان مى گشاید، تنها چیزى که همراه مى آورد مواد خام است. او نه از خود مفهومى دارد، نه تجربه ارتباط با دیگران، و نه تجربه پرداختن به دنیاى اطرافش. او همه این چیزها را از طریق ارتباط با کسانى که پس از تولّد مسئول تربیت او هستند، مى آموزد.2
ارتباط مانند دوربین فیلم بردارى مجهّز به دستگاه صدابردارى است، فقط در زمان حال کار مى کند; همین جا، همین حالا، بین من و تو.
ارتباط چنین عمل مى کند: تو و من روبه روى هم قرار داریم. حواس تو درمى یابند که من چه شکل هستم، صدایم چطور است، چه بویى مى دهم، و اگر بر حسب اتفاق، مرا لمس کنى، چه احساسى به تو مى دهم. آن گاه مغز تو گزارش مى دهد که این ها براى تو چه معنایى دارند، به تجربیات گذشته ات رجوع مى کند و بر اساس آنچه مغز گزارش مى دهد، احساس راحتى یا ناراحتى خواهى کرد.3
زمینه ارتباط
زمینه ارتباطى اشخاص در تمام مدت زندگى شان شکل مى گیرد و روى همه روابط آن ها اثر مى گذارد. چگونگى ارتباط در خانواده پدرى، فرهنگ، جنسیت، طرز برقرارى رابطه با دیگران، تجارب ناشى از روابط صمیمانه قبلى، برداشت از روابط و شخصیت، روى چگونگى این زمینه تأثیر مى گذارند. بخش اعظم زمینه ارتباطى هر فرد زمانى شکل گرفته که هنوز به رابطه موجود قدم نگذاشته است. اما با این وجود، بر رابطه کنونى شما تأثیر مى گذارد.
اینکه تفاوت در زمینه هاى ارتباطى به رابطه بهتر کمک مى کند یا از کیفیت آن مى کاهد، بستگى به آگاهى طرفین از آن ها دارد. وقتى از زمینه ارتباطى همسر خود بى اطلاع هستیم، اغلب به اشتباه فرض را بر این مى گذاریم که همسر ما از زمینه اى مشابه ما برخوردار است. اما این تصور به روشنى مسئله ساز مى شود.4
در روابط صمیمانه، یکى از رایج ترین تفاوت ها در زمینه ارتباط، به جنسیت برمى گردد. براى مثال، بسیارى از زوج ها نمى دانند و متوجه نیستند که زن و مرد از دو شیوه ارتباطى متفاوت استفاده مى کنند. اغلب مردها بر این باورند که وقتى کسى مسئله اى را با آن ها در میان مى گذارد، انتظار دارد که مسئله اش حل شود و به همین دلیل، بى درنگ راه حل ارائه مى دهند. از سوى دیگر، اغلب زن ها معتقدند که در میان گذاشتن مسائل خود با دیگران راهى براى پیوند و رسیدن به احساس حمایت است، حتى اگر مسئله آن ها لاینحل باشد. بى توجهى به این موضوع، اغلب ایجاد ناراحتى مى کند: زن از مسائلش شکایت مى کند و مرد راه حل نشان مى دهد. در این شرایط، هرگز عجیب نیست اگر زن احساس کند که همسرش به صحبت هاى او گوش نمى دهد، مرد هم به این نتیجه برسد که زنش تنها قصد شکایت دارد; زیرا هرگز به راه حل هاى پیشنهادى او توجه نمى کند.
اما زوجى که از تفاوت زمینه هاى ارتباطى زن و مرد آگاهند، گرفتار این سوءبرداشت از ارتباط نمى شوند; زیرا زن و مرد هر دو از مطلبى که دیگرى مخابره مى کند اطلاع دارند. وقتى شما و همسرتان از تفاوت هاى موجود در زمینه ارتباطى یکدیگر آگاه باشید، این تفاوت ها بسیار کمتر تولید اشکال مى کنند و به زندگى علاقه و تنوّع بیشترى مى بخشند.5
«زمینه ارتباطى» هر فرد در حکم عینکى است که از پشت آن به همه اتفاقاتى که در زندگى رخ مى دهد، نگاه مى کند. اگر بداند که او و همسرش از چگونه لنزهایى استفاده مى کنند، به راحتى مى توانند میان واقعیت ها و برداشت خود از واقعیت ها تمیز قایل شوند.
پایه‌هاى روابط
روابط صمیمانه درازمدت نیاز به آن دارد که فرد به شکلى کلّى براى شریک زندگى خود ارزش قایل شود. ارزش قایل شدن را مى توان به سه مهارت ارتباطى جداگانه تقسیم کرد:
1. احترام متقابل
وقتى از احترام صحبت مى کنیم، به نگرشى اشاره داریم که همسران در آن، براى همدیگر احترام بالایى قایل هستند و یکدیگر را منحصر به فرد و ارزشمند تلقّى مى کنند. علاوه بر این، همسرانِ داراى این نگرش، دوست دارند احترامشان را بر زبان آورند و آن را به نوعى، عملى سازند. بنابراین، تعجب آور نیست اگر هنگام بروز تمایل براى حل مشکلات مربوط به زوج، شاهد احترام هستیم. احترام در اصلى ترین شکل خود، از طریق توانایى گوش کردن و توجه به همسر نشان داده مى شود. روشن است که این توانایى ها از نگرش صرف فراتر مى روند و در حوزه ارزش گذارى فعّالانه و قدردانى احترام آمیز قرار مى گیرند.6
معناى احترام این نیست که زن و شوهر عواطف و احساسات خود را، خواه به صورت خشم و سرسختى و ناراحتى روحى و خواه غیر آن، از یکدیگر پنهان و آن ها را به صورت عقده هاى روانى روى هم جمع کنند. خشم هاى سطحى و بگومگوهاى مختصر و کوتاه بین زن و شوهر در زندگى زناشویى مانند رعد و برق است و همیشه پس از رعد وبرق، باران مى بارد و این باران درخت زناشویى را بارور مى سازد.
همچنین احترام متقابل به معناى عدم انتقاد از یکدیگر نیست. گاهى لازم مى شود به صراحت از رفتار نامناسب یکدیگر انتقاد کنند و از تندخویى بپرهیزند. در این صورت نیز باید به این نکته توجه کنند تا انتقاد آنان بى اثر و بى نتیجه نماند.
2. درک و فهم متقابل
درک و فهم نیز فرایندى پیچیده است که همسران به وسیله آن اطلاعات متقاعدکننده و توضیح دهنده را از یکدیگر به دست مى آورند. هنگامى که ابهام وجود دارد، مى توان به همسران آموزش داد که این عبارت ساده را بیان کنند: «مطمئن نیستم که حرف هایت را به خوبى مى فهمم، مى توانى بیشتر توضیح بدهى؟» این جمله ظاهراً یک تقاضاى ساده براى کسب اطلاعات بیشتر است. با وجود این، در معناى ظریف تر، همسران به اشاره مى گویند: «من واقعاً تلاش مى کنم که این مسئله را از دیدگاه تو ببینم.» در حقیقت، این همه آن چیزى است که درک و فهم به آن مربوط مى شود; یعنى توانایى دانستن و درک همدلانه آنچه همسر تجربه کرده است. افزون بر این، نوعى پذیرش تجربه نیز هست. این به آن معنا نیست که همسران پیوسته با یکدیگر موافقند، بلکه به این معناست که آنان به چارچوب هاى داورى یکدیگر مشروعیت مى بخشند. در اصل، هر فرد مى داند که «متقاعد شده است»; یعنى طرفین در مفاهیم ارتباطى شرکت داده شده و مورد تأیید و موافقت قرار گرفته اند.7
3. حسّاسیت
آگاه بودن از نیازهاى همسر، یک جزء کلیدى در فرایند ارتباط است. متأسفانه به نظر مى رسد که این کار نسبتاً مشکل است. افراد اغلب آن قدر به فکر خود هستند که حتى از شناخت خواسته هاى همسرشان نیز کوتاهى مى کنند. در برخى موارد دیگر، آنان براى شنیدن نیازهاى همسرشان به آسانى وقت صرف نمى کنند. اما زوج هایى نیز هستند که تصمیم مى گیرند نسبت به یکدیگر حسّاس نباشند; چون مى ترسند از سوى همدیگر مورد سوء استفاده قرار گیرند. در همه این موارد، نتیجه نهایى یکسان است: همسران در شناسایى و یا ارضاى نیازهاى یکدیگر شکست مى خورند و بنابراین، از هم دورتر و دورتر مى شوند.8
ویژگى هاى روابط سالم و سازنده همسران
روابط سالم و صحیح زوجین زمانى میسّر مى شود که زوجین در امر مبادله اطلاعات و احساسات، مسائل خاصى را رعایت کنند. در این بخش، به این مسائل اشاره مى شود:
1. درک متقابل یکدیگر
شک نیست که زن و شوهر از دو خانواده و در دو فرهنگ جداگانه پرورش یافته اند. طرز فکرها، سلیقه ها، طرز تلقّى ها و برداشت ها متفاوتند و ممکن است درباره هر مسئله اختلاف نظر وجود داشته باشد. در اختلاف نظر است که هریک مدعى اتخاذ شیوه اى مى شود و چون با همدیگر کنار نمى آیند، مى گویند: همسرم مرا درک نمى کند. این خود موجب پیدایش انفجار در زندگى خانوادگى است. اما اگر دو نفر بکوشند که یکدیگر را بشناسند و از علایق و اندیشه هاى یکدیگر آگاهى پیدا کنند، مطمئناً به موفقیت هایى دست مى یابند.
در راه درک یکدیگر و رسیدن به تفاهم، زوجین باید به این اطمینان برسند که محبوب یکدیگرند و در بینشان پیوندى حقیقى وجود دارد.
این نکته را نباید فراموش کنیم اگر انتظارات افراد از دیگران با مقدورات آن ها برابرى داشته باشد، آنجا درک کردن وجود دارد. در چنین موقعى، تلاش و کوشش و امید حرکت به وجود خواهد آمد. ولى وقتى انتظارات از حدود مقدورات فرد خارج باشد، درک کردن وجود ندارد و در نتیجه، سردى و یأس و سکوت به وجود خواهد آمد; به جاى حرکت بیشتر، سکون و رکود جایگزین خواهد شد; زیرا وقتى کسى را درک نکرده باشیم، طرف مقابل دچار رنج و ملال شده، از حرکت و پویایى باز خواهد ایستاد.9
2. تکریم یکدیگر
در زندگى مشترک زوجین، شاید رعایت آداب به صورتى کامل امکان پذیر نباشد، ولى وجود احترام متقابل براى آن ها اصلى اساسى است. درگیرى ها و اختلافات آشکار هنگامى پدید مى آیند که پرده حرمت فیمابین دریده شود و طرفین براى یکدیگر ارزش و احترامى قایل نباشند. مهم ترین شیوه براى جلوگیرى از بروز درگیرى ها در بین زن و شوهر تحکیم روابط و تکریم یکدیگر است. تکریم کردن زن به شوهر و بر عکس، طرفین را دل باخته و اسیر یکدیگر مى سازد; آن چنان که هرگز از زندگى با همدیگر احساس سیرى و خستگى نمى کنند و سعى دارند همیشه در کنار یکدیگر و دور از همه گونه فریب ها زندگى کنند. حرمت گذاردن به هم یک حُسن است و هر زن و مرد باید در جست‌وجوى نقاط مثبت در زندگى همسر و تکریم او به خاطر آن نقطه مثبت باشد.10
بزرگداشت و تکریم به شخصیت، براى همسران، بلکه هر انسانى یک نیاز طبیعى است. در اثر غریزه حبّ ذات که در طبیعت انسان نهاده شده، به ذات خویش علاقه دارد، میل دارد دیگران نیز شخصیت او را بپذیرند و گرامى بدارند.
اگر نیاز طبیعى به تکریم شخصیت هر فرد در خانواده تأمین شد، احساس آرامش مى نماید و به نفس خویش اعتماد پیدا مى کند. از توانایى هاى خود استفاده مى نماید و با دل گرمى و امید به موفقیت و کسب رضایت سایر اعضاى خانواده در مسیر زندگى قدم برمى دارد، به خانواده همسر و دیگر مردم خوش بین مى شود و آنان را قدرشناس و قابل اعتماد مى داند و از همکارى با افرادى که قدر او را شناخته و شخصیتش را گرامى مى دارند، هراسى ندارد.11
همسرى که مورد تکریم و احترام خانواده قرار گرفته است، به خانواده خود عشق مىورزد و در احترام متقابل همسر خود، از هیچ کوششى دریغ نمى کند.
انسان براى حفظ کرامت ذات و مقام و موقعیت خود، حاضر مى شود حتى از خواسته هاى درونى خویش چشم پوشى نماید. در احادیث معصومان(علیهم السلام) نسبت به این امر نیز اشاره شده است. امیرالمؤمنین(علیه السلام) مى فرماید: «هر که نفس خویش را گرامى بدارد، او را به ذلّت معصیت نمى کشاند.»12
ایشان همچنین مى فرماید: «هر که نفس خویش را گرامى بداند، ترک خواسته هاى نفسانى برایش آسان خواهد بود.»13
اگر این نیاز طبیعى در چارچوب روابط سالم همسر تأمین نشود، بلکه بر عکس، همسر مورد تحقیر قرار گیرد و به شخصیتش ضربه وارد شود، خود را ضعیف و ناتوان و همسر خود را قدرناشناس به حساب مى آورد; چون از همسر و خانواده احترام ندیده است، نسبت به همسر خود بدبین مى شود. در این زمان است که سوءظن ها و بدبینى ها سراسر وجود او را مى گیرد و درصدد انتقام جویى برمى آید. از این رو، در احادیث معصومان(علیهم السلام) در مورد کسانى که مورد تحقیر قرار گرفته اند و عزّت نفس آن ها مورد خدشه واقع شده، روایات بسیارى وارد شده است.
امیرالمؤمنین(علیه السلام) مى فرمایند: «هر که نفس خویش را پست بداند، خیرى از او امید نمى رود.»14
در حدیثى دیگر امام صادق(علیه السلام) مى فرماید: «هیچ کس تکبّر و طغیان نمى کند، مگر در اثر ذلّتى که در نفس خویش احساس مى کند.»15
3. چشم پوشى از خطاها
بیشترین سفارش اسلام در مورد مسائل خانوادگى، در زمینه گذشت و اغماض هریک از زن و شوهر در لغزش ها، کج خلقى ها و اشتباهات یکدیگر است; زیرا زن و شوهر دو انسانى هستند که همانند همه انسان هاى دیگر، روحیات و طرز تفکرهاى دوگانه دارند. آن ها که مدعى اند ما در همه موارد یک طرز تفکر داریم و در همه مسائل موافق و هماهنگ هستیم، شاید هنوز زمینه و موقعیت برایشان پیش نیامده است که خصلت هاى واقعى همدیگر را بشناسند، ضمن آنکه اگر زن و شوهرى با روحیه مشترک پیدا شوند، باز هم هیچ کدام از اشتباه و خطا و عصبانیت مصونیت ندارد. از اینجاست که اهمیت گذشت و تأثیر آن در تداوم روابط سالم آشکار مى شود.16
وجود عفو و گذشت به یقین کانون خانواده را گرم نگاه مى دارد، عشق و محبت را سرزنده مى کند و اختلاف و مشاجرات را به پایان مى برد. عفو و گذشت نشانه حسن نیت و خوش بینى به زندگى است. عفو و اغماض به طور قطع، در عواطف دو طرف اثر خوبى مى بخشد و در طرز تفکر و شیوه عمل آن ها تحوّل ایجاد خواهد کرد. چه بسیار تیرگى ها که در پرتو این صفت از میان برخاسته و جاى خود را به صفا و صمیمیت داده است.17
زن و شوهر، هر دو باید توجه داشته باشند که انسان به این سادگى و سرعت توان رسیدن به آگاهى و پى بردن به خطاها و اشتباهات خود را ندارد، باید با شیوه اى بسیار لطیف و با روشى بسیار ملایم و دقیق او را به قله آگاهى رسانید، خداوند در قرآن کریم سفارش مى کند که از خطاى دیگران چشم پوشى کنید بلکه خطاى آنان را نادیده بگیرید.
«وَلیَعفوا و لیصفَحوا الا تُحبُّونَ ان یَغْفِرَ اللّهُ لَکُم واللّهُ غفورٌ رحیم» (نور: 22); باید عفو کنید و چشم بپوشید، آیا دوست نمى دارید خداوند شما را ببخشد؟! و خداوند آمرزنده و مهربان است.
4. برخورد منطقى
از ویژگى هاى روابط سالم و سازنده همسران این است که در عین انتقاد و اعتراض هایى که به عملکرد یکدیگر دارند، با همسرشان برخوردى انسانى و منطقى دارند. در مواردى ممکن است شما قدرت داشته باشید حرف خود را بر کرسى بنشانید و برترى خود را اثبات کنید و حتى آبروى همسرتان را به خطر اندازید، ولى قدرت منطق و رفتار منصفانه مانع از وقوع چنین امرى مى شود.
همچنین ممکن است توقّع حقى را از همسر خود داشته باشید، ولى وقتى با دیدى منطقى به آن مى نگرید، درمى یابید که وصول به آن امکان پذیر نیست و از عهده همسرتان خارج است. متأسفانه برخى از افراد به دست و پاى همسر خود مى آویزند و نیروى حرکت او را مى گیرند و یا او را از کار مى اندازند تا به خواسته و هدف خود برسند. به نظر مى رسد اگر فردى این چنین به هدف خود دست یابد، از آن سودى نخواهد برد و در واقع، محروم و ناکام خواهد ماند، ضمن اینکه همسرش را از خود گریزان کرده است.
تعادل در زندگى مشترک زمانى برقرار مى شود که روابط متقابل بر پایه هاى عقلانى استوار باشد. آدمى به دلیل حبّ نفس (خودپرستى)، پیوسته گرایش به جانب منافع شخصى دارد و سیاست جلب منفعت و دفع ضرر را بر خط مشى هاى دیگر ترجیح مى دهد. چنین نگرشى در زندگى دوران تجرّد، تا حدى عملى و امکان پذیر است، ولى در زندگى مشترک، با لحاظ پیدایش روابط و مناسبات جدید، سلیقه هاى شخصى زن و شوهر در تقابل با یکدیگر قرار مى گیرند; چون هریک از دریچه منفعت شخصى به زندگى مى نگرد و ترجیحات او از نوع نفسانى است تا عقلانى.18
در چنین شرایطى، اگر زوجین داراى اخلاق ملایم و تربیت صحیحى باشند، مى توانند به جاى اعمال سلیقه شخصى و حاکمیت زور و قدرت در عرصه زندگى، پایه هاى استوار و مطلوبى براى حل اختلاف سلیقه هاى خود بیابند و منطق در صحنه زندگى شان حاکم باشد. زوجین، بخصوص مردها، باید این واقعیت را بپذیرند که هرگز اعمال قدرت، قدرت نمى آفریند، بلکه از زور و قدرت باید زمانى استفاده کنند که از راه هاى دیگر مأیوس گردیده باشند.19
5. رعایت احکام و ارزش هاى الهى در زندگى
بسیارى از اختلافات و درگیرى ها بدان دلیل است که طرفین به اصول و ارزش هاى دینى و اخلاقى خود و همسرشان پایبند نیستند و هرگونه خلاف و ناشایستى را مرتکب مى شوند، بدون اینکه از آن اندیشناک باشند. حفظ عفّت و تقوا براى ادامه زندگى سالم ضرورى است. زن و شوهر در این رابطه، باید مراقبت هایى داشته باشند و ارزش هاى دینى را رعایت کنند. اهمّ مسائلى که در این زمینه باید مورد نظر زنان و مردان باشد عبارت است از:
الف. حفظ عفاف: نه تنها از دید مذهب، بلکه از دید مادى هم براى تداوم حیات زناشویى حفظ تقوا و عفاف ضرورى است. این واقعیتى است که همسران پس از ازدواج در رابطه با همسر خود مالکیتى قایلند و دوست دارند همسرشان تنها از آن خودشان باشد، حتى نگاهش، خنده اش، معاشرت نیکویش انحصاراً از آنِ او باشد. شخصیت زن و شوهر در رابطه با حیات خانوادگى، باید در سایه پاک دامنى ارزیابى و محاسبه شود و اگر طرفین نتوانند در این راه قدمى بردارند و یا اگر به گونه اى عفاف همدیگر را خدشه دار کنند، براى همدیگر کفو (همسنگ) نخواهند بود. مرد با رعایت تقوا و حفظ عفّت خود، مى تواند زن خویش را از آسیب و تجاوز نامحرمان حفظ کند و با مراقبت هاى خویش، او را از خطرات گوناگون دور بدارد; چنانکه قرآن مى فرماید: «هُنَّ لباسٌ لکُم و انتم لباسٌ لهُنَّ» (بقره: 187); آنان (زنان) لباس شما هستند و شما (مردان) لباس آنانید. همسران عفیف لباس و پوشش همدیگرند. و این زیباترین و در عین حال، کامل ترین تعبیرى است که خالق منّان درباره حفظ عفّت یکدیگر و نحوه روابط همسران بیان فرموده است.
ب. لغو معاشرت هاى بى حساب: زن و شوهر پس از ازدواج، در حصن و حصارى قرار مى گیرند که خداوند برایشان معیّن نموده است. خنده و معاشرتشان، حتى با محارمشان تحت ضابطه درمى آید تا سبب سوءظن ها و تحریک ها و بددلى ها نشود.
مرد حق ندارد با هر زنى بگوید و بخندد، بدان حساب که چشم و دلم پاک است. زن هم حق ندارد با هر اجنبى مشاوره یا سخن داشته باشد، بدان دلیل که او را قصدى نیست. دست و چشم و گوش و دل بیش از پیش باید در فرمان خدا باشند و معاشرت ها، خنده ها، نگاه کردن ها و سخن گفتن هایشان به گونه اى نباشد که موجب برانگیختن غیرت ها و حسادت ها گردند.20
ج. دورى از مواضع اتّهام: رعایت ارزش هاى الهى از سوى زن و شوهر و پاکى و طهارت آن ها سعادت خانواده را تضمین مى کند. این خطاست که انسان به گونه اى عمل کند که در موضع اتّهام قرار گیرد.
6. پایه گذارى روابط بر اساس ایثار
اگرچه آشنایى به حقوق در روابط زناشویى و رعایت حقوق متقابل، همسران را از سردرگمى نجات داده، وظایف هریک را مشخص مى کند، اما نباید این نکته فراموش شود که محیط خانه را نمى توان همانند محیط سربازخانه دانست و یا نمى توان ضوابط ادارى را در خانه مورد عمل قرار داد. خانه مرکز صفا و صمیمیت و انس است; در عین رعایت تکالیف، باید بر اساس ایثار و فداکارى اداره شود.
در روابط همراه با ایثار، سخنى از فخر فروشى نیست; توقّعات خارج از اندازه و جود ندارند; زن و شوهر در پى آن نیستند که رتبه و مقام خود و مال و زیبایى خویش را به رخ دیگرى بکشند.
در روابط همراه با ایثار، هرچه هست، صفا و گذشت است، صمیمیت و اخلاص است، و طرز برخوردها به گونه اى است که گویى طرفین در هاله اى از قداست و نور قرار دارند و حیاتشان شبیه حیات فرشتگان است، نه جانورانى که دایم درصدد آزار و ایذاى یکدیگرند.
یکى از جنبه هاى ایثار و فداکارى همیارى و همکارى مرد با زن در کارهاى خانه است. اگر مرد به دنبال ایجاد محبت و مودّت در دل همسر خود باشد، باید در خانه همکار همسر خود باشد.
روزى حضرت رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) به خانه حضرت على(علیه السلام)وارد شدند. حضرت على و فاطمه(علیهما السلام) را دیدند که به کمک یکدیگر، با آسیاب دستى آرد مى کنند. پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) فرمودند: کدام یک خسته ترید؟
حضرت على(علیه السلام) عرض کردند: فاطمه خسته تر است.
پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله) به او فرمودند: برخیز، دخترم.
فاطمه(علیها السلام) برخاستند و پیامبر به جاى او نشستند و حضرت على(علیه السلام) را در آرد کردن کمک نمودند.21
عوامل مؤثر در ایجاد روابط سالم
1. شناخت حقوق متقابل
اصولا خانواده اى سالم است که محیط سالمى براى سعادت زن و شوهر و فرزندان باشد، و این مقصد قابل وصول نیست، مگر آن گاه که طرفین به تعهداتى پاى بند باشند; در هر جا که اشتباهى و لغزشى پدید آمد، توقف کنند، و با تلاش براى تطبیق خود با ضوابط و قواعد، دوباره به پیش بروند. افرادى هستند که در اثر عدم آگاهى از ضوابط و حقوق و یا بى توجهى به اصول حیات مشترک، دایم دچار درگیرى و اختلاف بوده، فرصت عمر را، که باید صرف خودسازى شود، در راه مشاجره و اختلافات مى گذرانند.
در زندگى زناشویى، در عین اینکه اصل بر مودّت و صفا و ایثارگرى است، اما این اصل نباید فراموش شود که میزان خواسته ها و توقّعات و تلاش ها نمى تواند بى حساب و بر اساس سلیقه شخصى باشد. اگر بخواهید در زندگى زناشویى و در کنار همسر حقى را به خود اختصاص دهید، ناگزیرید همان حق را براى همسرتان نیز قایل باشید و شک نیست مادام که شما اداى حق همسر را نکرده اید، نخواهید توانست توقّع اداى آن را از او داشته باشید.
شناخت حقوق متقابل و توجه به این حقیقت که اگر براى یک فرد حق در نظر گرفته مى شود براى طرف مقابل، مسئله تکلیف مطرح است که باید به آن تکلیف عمل کند، زندگى را از زوایاى تاریک بیرون مى آورد و ابعاد وظایف هر دو طرف را روشن مى کند.
اسلام براى هریک از اعضاى خانواده، حقوق خاصى معیّن کرده است که در صورت آشنایى با این حقوق، تکلیفى را در مقابل این حقوق باید بر دوش بگیرند. ضرورى است زن و شوهر هر کدام حقوق و وظایفى که در قبال یکدیگر دارند مورد مطالعه و بررسى قرار دهند تا بتوانند در قبال یکدیگر موضعى نیکو اتخاذ کنند. آگاهى به حقوق و وظایف خود، مقدّمه عمل است و جلوى بسیارى از اختلافات و درگیرى هاى فیمابین را مى گیرد.
2. شناخت خواسته ها و نیازهاى همسر
خواسته ها و نیازهاى انسان حد و مرزى ندارد; بخشى از آن ها جنبه تخیّلى و غیر منطقى دارد که فرد به غیر ممکن بودن آن ها واقف است، اما گاهى در تخیّل به آن ها مى پردازد و از نظر روانى به نوعى، آرام و دل خوش مى گردد و از این طریق، تخلیه روانى مى کند. بخشى دیگر نیز به نیازها، خواسته ها و انتظارات او از خود و دیگران برمى گردد.
آن قسمتى که مربوط به خواسته ها و نیازهاى فرد از خود است و جنبه عملى و منطقى دارد، موجب انگیزه و در نتیجه، تحرّک و فعالیت او مى شود. بخشى که مربوط به دیگران است، مشخص نیست که آیا برآورده مى گردد یا خیر؟ این خواسته ها و نیازها نیز مى تواند منطقى و واقعى باشند یا حد و مرزى نداشته باشند.
در روابط بین زن و شوهر، به دلیل اشتراک در همه زمینه ها، خواسته ها و نیازهاى متقابلى وجود دارند که بخشى از آن ها طبیعى و منطقى است و معمولا در بیشتر زندگى ها یکسان است. با این وصف، این بستگى به نوع شخصیت افراد دارد که بتوانند خواسته هاى طبیعى خود را ابراز کنند و حد و مرز آن را نیز حفظ نمایند. آگاهى به اینکه چه نوع و چه میزان انتظارات، خواسته ها و نیازهاى زن و شوهر از یکدیگر شکل طبیعى و منطقى دارند، از نکات مهمى است که باید به آن توجه دقیق داشت.22
فردى که از همسرش توجه، عاطفه و محبت مى خواهد باید توجه داشته باشد که دیگرى نیز این حق را دارد که چنین انتظارى داشته باشد. از سوى دیگر، درک نیازهاى واقعى و طبیعى همسر به دور از اینکه به آن اعتقاد داشته باشد یا نه، برآورده کردن آن موجب رضایت از زندگى مى شود و بى توجهى به آن خودخواهى است.23
اگر مردى دوست دارد که در هر فرصتى به گردش و مسافرت برود، باید به این امر توجه داشته باشد که همسر او نیز چنین نیازى دارد و داشتن فرزند و مسئولیت خانه دارى نمى تواند دلیلى بر این باشد که زن فرصت گردش و مسافرت ندارد و یا همیشه باید در خانه بماند. گاهى اتفاق مى افتد که در کشمکش ها و در برآورده نشدن خواسته ها و نیازها، به مقایسه زندگى هاى دیگران پرداخته مى شود. اگرچه ـ همان گونه که گفته شد ـ بخشى از خواسته ها و نیازهاى زن و شوهر از یکدیگر جنبه هاى مشترک دارند، اما بخش هاى دیگر تنها اختصاص به آن خانواده دارد. ضمن اینکه هر زندگى مشکلات و کشمکش هاى خاص خود را دارد و هر خانواده سعى مى کند ضمن حفظ ظاهر در جامعه، براى رعایت احترام دیگران به خود، زندگى خود را مطلوب و خوشایند نشان دهد. از این رو، مقایسه زندگى خود با دیگر زندگى ها نه تنها مشکلى را حل نخواهد کرد، بلکه باعث بروز کشمکش هاى بیشترى خواهد شد.24
3. همسویى بینش ها و باورهاى مذهبى
یکى از شرایط ازدواج در اسلام «کفو» بودن است و اولین مرتبه از کفویت، همسانى در مذهب و دین. مسلمان نمى تواند با کافر ازدواج کند. اختلاف در مذهب یکى از عوامل مهم درگیرى و از هم پاشیدگى است. اگر مسلمانى را مى بینید که با فردى بى دین ازدواج کرده است و زندگى شان در کمال مهر و آرامش مى گذرد، مطمئن باشید که آن مسلمان از اصول و ارزش هاى خود صرف نظر کرده است و در حفظ و دفاع از آن ها کوتاه مى آید.
زندگى یک مسلمان بر اساس اسلام و فرهنگ اسلامى صورت مى گیرد و کارهاى غیر مسلمان بر اساس فرهنگ غیر اسلامى او در زندگى مشترک، باید مواضع مشترک وجود داشته باشند. چگونه دو نفر، که داراى دو فرهنگ متضادند، مى توانند در مقام اجرا و عمل هماهنگ باشند؟ بنابراین، یا کارشان به اختلاف و نزاع مى کشد و یا یک طرف دست کم، باید از مواضع خود صرف نظر کند.25
اینجاست که اسلام در آغاز ازدواج، مسئله کفو بودن در مذهب و دین را مطرح کرده است تا علاوه بر جنبه هاى معنوى دیگر، کانون خانواده از گرمى و عاطفه مذهبى نیز برخوردار باشد.
بدون تردید، از مهم ترین عوامل پیوند پایدار و ازدواج موفق و زندگى آرام، همسویى بینش ها و باورهاى دینى و پاى بندى عملى زوجین به ارزش ها و فرایض شرعى است. بر همین اساس، مردان و زنان خداباور و پاک اندیش در آرزوى داشتن همسرى مؤمن و نیک سیرت و عامل به ارزش هاى قرآنى هستند. چنین گرایشى در امر روابط خانوادگى، برخاسته از نهاد پاک و فطرت کمال جوى ایشان است و از همین روست که خداوند متعال بهترین ازدواج را وصلت پاکان و متقیان با یکدیگر مى داند: «الطَّیباتُ للطَّیبینَ و الطَّیبونَ للطَّیبات» (نور: 26); زنان پاک از آنِ مردان پاک، و مردان پاک از آنِ زنان پاکند.
خصلت هاى پاک بشرى ـ این عظیم ترین سرمایه هاى وجود ـ ناشى از خداباورى و تقواپیشگى هستند و تقواپیشگى نیز حاصل توحید و معاد اندیشى. به بیان دیگر، نزد زنان و مردان پاک دل، ارزشمندترین معیار براى روابط سازنده، همسرى همراه و همدلى نیک سرشت، خداپرستى و معاد باورى است، و این خصایص از گران قدرترین و پایدارترین جاذبه ها در زندگى زناشویى هستند.26
کم توجهى و یا بى توجهى به این امر مهم در روابط، به معناى بناى ستون هاى کانون زندگى بر زمینى سست و ناپایدار است. چگونه ممکن است که از همان آغازین روزهاى زندگى مشترک، زن سحرگاهان و با نغمه اذان برخیزد و نماز صبح بگذارد و مرد همچنان تا ساعتى پس از طلوع آفتاب در بستر آرمیده باشد و یا به عکس؟!27
بنابراین، حفظ و تقویت مستمر و تعالى باورها و ارزش هاى مذهبى توسط زوجین از مهم ترین عوامل مؤثر و قوى ترین جاذبه هاى زندگى مشترک است و برخوردارى از اندیشه مذهبى مشترک و همگانى و همراهى در التزام به فریضه هاى مذهبى، زیباترین «حلقه روابط سازنده» را به همسران ارزانى مى دارد.
4. هماهنگى دیدگاه هاى سیاسى، فرهنگى و اجتماعى
از جمله عوامل مؤثر در ایجاد روابط سالم و سازنده میان همسران، هماهنگى و همسویى دیدگاه هاى اجتماعى و باورهاى فرهنگى آنان است.
به یقین، آنان که از نظر اعتقادات و بینش هاى عمیق دینى و رفتارهاى متعالى مذهبى، همسویى کامل دارند، در نگرش ها و برداشت هاى اجتماعى و فرهنگى نیز از اندیشه و زبان مشترک برخوردار خواهند بود. براى مثال، زمانى که مباحثى همچون تحصیل و کار و فعالیت اجتماعى زنان در عرصه هاى مختلف مطرح مى گردد، ایشان براساس مبانى و ارزش هاى اسلامى و معیارهاى قرانى و به دور از تعصّبات فردى و جنسیتى و مشاجرات و جدال هاى بیهوده، به صراحت و آسانى، مواضع فکرى مشترک و مشابهى اعلام مى دارند و با صداقت و صلابت، از جایگاه و منزلت زنان به عنوان آرامشگران کانون خانواده سخن مى گویند و بر این باورند که به هنگام ضرورت و بر حسب استطاعت، زنان آماده خدمت به جامعه در عرصه هاى تعلیم و تربیت و بهداشت و درمانگرى خواهند بود. اینان هرگز تحصیل و تحقیق را در انحصار مردان نمى بینند و در ارتباطات اجتماعى، انتخاب شیوه زندگى و فرزندپرورى نیز آراء مشابهى دارند.28
در زمینه سیاسى، افراد بعضاً خود را تابع یک «ایسم» یا یک مکتب مى دانند و حتى ممکن است در این رابطه و در طرف دارى از آن مکتب، داغ شوند و شعارهایى نیز بدهند. اگر طرز تفکر زوجین در مسائل سیاسى واحد نباشد، چه بسا منجر به اختلافات گردیده، این اختلافات بر روابط سالم آسیب وارد کند. طرز تفکر درباره اصل حکومت و هیئت حاکمه، مسئولان اجرایى کشور، خوش بینى و یا بدبینى نسبت به آن ها، اعتقاد به درستى یا نادرستى کارگزاران جامعه و در نهایت، موضع گیرى هاى مثبت یا منفى در رابطه با رهبرى باید واحد باشند.
موضع گیرى هاى سیاسى، که منشأ عقیدتى داشته باشند، نقش مهمى در ایجاد هم دلى و هم فکرى همسران در زندگى خانوادگى دارند. تاریخ انقلاب اسلامى کشورمان در این زمینه بهترین نمونه است. چه بسا مادرانى که فرزندان خود را به دادگاه ها معرفى کرده، روانه زندان نموده اند و چه بسا خانواده ها که در اثر اختلاف فکرى در رابطه با انقلاب و رهبرى، از هم جدا شده اند. همسرانى که نقطه نظرهاى سیاسى مشترکى درباره نظام و رهبرى داشتند، در ایجاد آرامش در محیط خانه براى همسر خود، از هیچ کوششى دریغ نمى کردند تا همسر خود بهتر بتواند بیرون از خانه با خاطرى آسوده انجام وظیفه کند.
هماهنگى در زمینه فرهنگى نیز در ایجاد روابط سالم و سازنده نقش مهمى دارد. اگر زن و شوهر هنگام ازدواج، همان گونه که کفو بودن در اعتقادات دینى را لحاظ نموده اند، کفو بودن در فرهنگ و سطح فکر را نیز مراعات کرده باشند، یعنى با خانواده اى ازدواج کنند که در آن طرز فکرها و طرز تلقّى ها از امور و حوادث و آداب و رسوم و خلقیات و ارزش هاى مورد پسندشان شبیه به همدیگر است، اختلافى نخواهند داشت.
در نظر گرفتن سطح تحصیلات مى تواند در این زمینه مؤثر باشد. بعضى افراد در آغاز ازدواج، به فکر فرداى خود نیستند. جنبه هایى را براى انتخاب همسرى مى پذیرند که ممکن است در آینده در روابط آنان ایجاد مشکل کند. مردى که داراى تحصیلات عالى است، با زنى بى سواد یا کم سواد ازدواج مى کند، پس از چندى به فکر ارزیابى خود و او مى افتد و مى کوشد برترى علمى خود را ثابت کرده، نشان دهد که زن درک و فهم کافى و کفویّت لازم را براى زندگى با او ندارد. همین موجب بروز درگیرهاى و خدشه دار شدن روابط سالم او و همسرش مى گردد.
5. گفت‌وگوهاى متقابل و بیان احساسات
زوج ها باید با کلام و با احساس، با یکدیگر ارتباط برقرار سازند تا صمیمت و صفا در بین آن ها حاکم شود. بسیارى از افراد هرگز براى همسر خود ابراز احساسات نمى کنند، مى ترسند که رفتارشان احمقانه به نظر برسد، فکر مى کنند که ابراز احساسات نوعى رفتار بچه گانه و در بعضى موارد، نوعى ریسک کردن است و با طرح احساسات خود آسیب پذیر مى شوند. اغلب زن ها از ارتباط با همسرشان شکایت دارند، ولى هیچ اقدامى براى بهتر شدن این روابط انجام نمى دهند; آنچه در درون خود دارند بیان نمى کنند.
وقتى زن و شوهر احساس خود را با همدیگر در میان مى گذارند، به تدریج با هم دوست مى شوند و از حالت صرفاً زن و شوهر و عاشق و معشوق بیرون مى آیند. این عنصر دوستى را اغلب زوج هایى که با یکدیگر روابط حسنه دارند به زبان مى آورند: «ما دوستان خوبى هستیم. مى توانیم درباره هر موضوعى با هم حرف بزنیم.» از آنجا که اغلب ازدواج ما در اثر جاذبه هاى جنسى شروع مى شود و پاى دوستى در میان نیست، بعضى از زوج ها هرگز دوست خوب بودن را نمى آموزند.29
دوست خوب بودن مستلزم در میان گذاشتن نقطه نظرها، فعالیت ها و احساسات، بدون داشتن احساس مالکیت و داورى است. امروزه بسیارى از زوج هاى جوان نمى خواهند پاى دوستى را به روابط زناشویى بکشند; معتقدند که ماهیت دوستى تغییر مى کند و آن ها مایل نیستند که روابط زناشویى خود را به خطر بیندازند.
متأسفانه این باور بدى است که بسیارى از زوج ها معتقدند زن و شوهر نمى توانند دوستان یکدیگر باشند.30
بیان احساسات و گفتوگوهاى متقابل در شناخت بهتر آن ها بسیار ضرورى است. مردى را در نظر بگیرید که از شرکت در مهمانى ها و برنامه هاى اجتماعى متنفّر است، در مقابل، همسر او این برنامه ها را دوست دارد. هر بار که در یک مهمانى شرکت مى کنند، مرد بدون اینکه با کسى حرف بزند، تک و تنها در گوشه اى مى نشیند، ولى زن به شدت با دوستانش گرم مى شود و بعد در راه مراجعت به خانه زن از رفتار غیر اجتماعى شوهرش عصبانى مى گردد و مشاجرات شروع مى شوند. اما اگر مرد احساس خود را براى همسر خود بیان کند که «دوست دارد او هم با دیگران رفتار گرم و صمیمى داشته باشد و به شیوه همسرش غبطه مى خورد، ولى به علت خجالتى بودن نمى تواند این گونه رفتار کند» چنین مشاجراتى پیش نمى آید.
6. ارضاى نیاز جنسى
بدون شک، اگر انسان ها فاقد غریزه جنسى بودند، تن به ازدواج و تشکیل خانواده نمى دادند و هرگز از کانون گرم خانواده جدا نمى شدند و مسئولیت هاى دشوار زندگى مشترک را نمى پذیرفتند. همه انسان ها بر اساس کشش و جاذبه غریزه جنسى به ازدواج مى پردازند و بدین وسیله، نسل بشریت استمرار و دوام پیدا مى کند.
نکته بسیار حسّاسى که توجه به آن ضرورى است، اینکه همان گونه که غریزه جنسى عامل اساسى در پیدایش خانواده و زندگى مشترک است، همین غریزه در استمرار و استحکام خانواده نیز نقش مهمى دارد.
تحقیقات انجام شده حاکى از آن است که بخش معظمى از طلاق ها معلول عدم ارضاى جنسى صحیح و متعادل این غریزه مى باشد. سرد مزاجى زنان یا مردان و یا بى اهمیتى به ارضاى صحیح و طبیعى غریزه جنسى، خانواده تشکیل شده را در آستانه طلاق قرار مى دهد.31 روابط زناشویى با ارضاى غریزه جنسى فرق دارد. چه بسیارند افرادى که به عمل زناشویى اقدام مى کنند، ولى به هیچوجه غریزه جنسى آنان ارضا و اشباع نمى گردد. به عبارت دیگر، تحقق ارضاى جنسى تنها در ارتباط با برقرارى روابط جسمى نیست، بلکه احتیاج به آمادگى جسمى و روحى دارد.
مردان باید بدانند زنان تنها به دفع عمل جنسى نیاز ندارند، بلکه از نظر روحى و تمایلات زنانه، احتیاج دارند که از طرف مردان به عنوان زن بودن و تمایلات زنانگى مورد تأیید قرار گیرند. مرد پیش از عمل جنسى، باید با ابراز اعمال و رفتارى که نشانگر بازى و شوخى است، زن را براى عمل جنسى مهیا سازد. نتیجه دیگرى که از این رهگذر عاید مى گردد، آن است که زن تمام شخصیت زنانه خود را در این حالت حس مى کند و مى فهمد که شریک زندگى مرد بوده، همتاى اوست.32
بسیارى از مردان بدون توجه به این نکات عاطفى و روانى، زن را در بلوغ جنسى و لذت جنسى یارى نمى دهند، بلکه شخصیت او را تنزّل داده، عملا او را در حدّ یک وسیله و ابزار پایین مى آورند.
امام صادق(علیه السلام) از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نقل مى کنند که فرمود: «هرگاه مردى بخواهد با همسرش هم بستر شود، نباید در انجام این کار شتاب کند.»33
امام صادق(علیه السلام) همچنین مى فرمایند: «هرگاه یکى از شما اراده کرد با همسرش هم بستر گردد، باید پیش از شروع، با همسرش ملاعبه و مداعبه داشته باشد.»34
ملاعبه و مداعبه یعنى بازى و شوخى هاى مناسب و نشاط انگیز پیش از هم بستر شدن با همسر. این کار عمل جنسى را پاکیزه تر و لذت بخش تر مى کند و به عبارت دیگر، با این کار، آمادگى زنان در وصول به اوج لذت جنسى تشدید مى گردد و رضایت خاطر آن ها محسوس تر خواهد شد.
حضرت على(علیه السلام) فرمودند: «هرگاه یکى از شما اراده کرد که با همسرش هم بستر شود، نباید در انجام این کار شتاب نماید، زیرا زنان نیازمندى هایى دارند.»35
روشن است که ناز و کرشمه خریدار مى طلبد و مردان باید با برگزارى مقدّماتى به عنوان ملاعبه، زنان را در وصول به اوج لذت جنسى یارى رسانند، بخصوص آنکه این کار در آماده ساختن ترشّحات و هورمون هاى جنسى زنان نقش مهمى دارد.
7. تنظیم رابطه صحیح بین دو خانواده
دختر و پسرى که از کودکى در دامن خانواده اى رشد یافته است، نمى تواند و نباید خانواده خود را به راحتى و سادگى فراموش کند. احساسات و عواطف هر فرد در مورد خانواده اش، حتى اگر خاطراتى ناخوشایند نیز داشته باشد، ریشه دار و عمیق است.
از آنجا که دل بستگى دخترها به خانواده خود و نیازشان به دیدار خانواده بیشتر است، دل تنگى و غمگینى در دخترانى که پس از ازدواج ناچار به ترک بستگان و شهر خود هستند، بیشتر بروز مى کند. از این رو، زن و شوهرى که ازدواج مى کنند، نباید چنین انتظارى از یکدیگر داشته باشند که با افراد خانواده خود قطع رابطه کنند و یا در این مورد اعتراضى داشته باشند و یا چنین تلقّى شود که رابطه هر کدام با خانواده خود دلیلى بر بى مهرى و بى توجهى او به همسرش است. البته میزان این روابط باید به گونه اى باشد که خللى به روند زندگى زناشویى زن و شوهر وارد نسازد و موجب غفلت و یا کوتاهى از انجام وظایف زندگى مشترک نشود.
در صورت امکان، بهتر است که زن و شوهر به اتفاق همدیگر با خانواده هاى خود رفت و آمد داشته باشد، اگرچه از نظر روانى لازم است که گه گاه زن و شوهر به تنهایى با خانواده هاى خود معاشرت کنند و به گفتوگوهاى خصوصى و خانوادگى بپردازند.36
مسئولیت تنظیم روابط و رفتار مناسب و درست زن و شوهر با دو خانواده بر عهده فرزند آن خانواده است که نقش مهمى در ایجاد رابطه اى صمیمى و دوستانه بین همسر و خانواده خود دارد و شخص اوست که باید به گونه اى رفتار کند که محبت و صمیمیت بیشترى بین آن ها برقرار شود. ذکر نکات مثبت همسر در زندگى مشترک و مطرح نکردن نکات منفى و کشمکش هاى زندگى خصوصى با خانواده خود، از نکات بسیار مهم است.37
باید توجه داشت که زن و شوهر اگر اختلاف سلیقه و یا برداشت هایى از خانواده دیگرى دارند، بهتر است تا حد امکان از بیان آن خوددارى کنند; چرا که هیچ فردى به سادگى نمى تواند انتقادات دیگران را نسبت به افراد خانواده خود بپذیرد و بعضى از انتقادها باعث بروز واکنش هاى عصبى مى گردد که همراه با مقاومت هاى روانى است و یا موجب ابراز انتقاد و عیب جویى متقابل از خانواده دیگرى خواهد شد، مگر در بعضى موارد که انتقاد و یا گله به گونه اى ملایم بیان شود و همسر او انسانى منطقى باشد. البته نمى توان پذیرفت که هر انتقاد و یا گله شوهر و یا زن از خانواده دیگرى مى تواند درست و صحیح باشد، بلکه این احتمال وجود دارد که این انتقاد ناشى از سوءتفاهم ها و یا اختلاف فرهنگ دو خانواده باشد.38
زن و شوهر باید به گونه اى با خانواده هاى خود رفتار کنند که آنان را از ابراز انتقاد و یا گله از همسرشان باز دارد. دو خانواده نیز نباید چنین تصور کنند که مانند گذشته مى توانند و یا باید از جزئى ترین مسائل زندگى مشترک و زناشویى فرزندشان اگاه شوند و یا به خود اجازه دهند که در زندگى مشترک فرزندشان دخالت کنند. آن ها باید این حقیقت را بپذیرند که فرزندانشان حق دارند و باید با مشورت و تفاهم در مورد زندگى شان تصمیم گیرى کنند و به همین دلیل، اصلاح زندگى آن ها در این است که بسیارى از روابط خصوصى و چگونگى روش زندگى شان را پنهان نگه دارند.39
قطع رابطه یک طرفه و یا دو طرفه با خانواده ها موجب بروز خلأ عاطفى خواهد شد که نه تنها زن و شوهر را تحت تأثیر قرار خواهد داد، بلکه بر نوه ها نیز از جهات روانى و اجتماعى تأثیر خواهد گذاشت. آن ها نیاز دارند که با خانواده هاى پدر و مادر خود در ارتباط باشند، و گرنه آنان نیز احساس کمبود عاطفى خواهند کرد.
پى‌نوشت‌ها
1و2و3ـ ویرجینا ستیر آدم سازى در روان شناسى خانواده، ترجمه بهروز بیرشک، تهران، رشد، 1370، ص 43ـ 44 / ص 44 / ص 45.
4و5ـ فرانک فینچام و همکاران، رابطه همسران، ترجمه مهدى قراچه داغى، تهران، پیک بهار، 1380، ص 47 / ص 49.
6و7و8ـ فیلیپ اچ. برنشتاین، مارسى تى. برنشتاین، شناخت و درمان اختلاف هاى زناشویى (زناشویى درمانى)، ترجمه حمیدرضاسهرابى،رسا،1377،ص125ـ124/ص125 / ص 126.
99ـ مجید رشیدپور، تعادل و استحکام خانواده، تهران، اطلاعات، 1373، ص 154.
10ـ على قائمى، خانواده و مسائل همسران جوان، تهران، امیدى، 1362، ص 258.
11ـ ابراهیم امینى، اسلام و تعلیم و تربیت (2)، تهران، انجمن اولیا و مربیان، 1372، ص 178 با تلخیص.
12و13،ـ آمدى،غررالحکمودررالکلم،فصل77،ش1076/ش1117.
14ـ غررالحکم، ج 2، ص 298.
15ـ محمدبن یعقوب کلینى، اصول کافى، ج 2، ص 312.
16و17ـ احمد حسینیا، بهداشت روانى ازدواج و همسردارى، تهران، مفید، 1380، ص 208 / ص 201.
18و19ـ محمدرضا شرفى، خانواده متعادل، تهران، انجمن اولیا و مربیان، 1374، ص 96.
20ـ على قائمى، پیشین، ص 252.
21ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 43، ص 50.
22و23و24ـ حسین عسکرى، نقش بهداشت روان در زندگى زناشویى ازدواج طلاق، تهران، گفتگو، 1380، ص 266 / همان / ص 267.
25ـ حبیب الله طاهرى، سیرى در مسائل خانواده، سازمان تبلیغات اسلامى، 1370، ص 113.
26ـ غلامعلى افروز، همسران برتر، تهران، انجمن اولیا و مربیان، 1377، ص 66ـ65.
27و28ـ همان، ص 66 با تلخیص / ص 67.
29ـ دولورس کوران، استرس و خانواده سالم، ترجمه مهدى قراچه داغى، البرز، 1375، ص 41.
30ـ همان، با تلخیص.
31ـ مجید رشیدپور، تعادل و استحکام خانواده، ص 102.
32ـ مجید رشیدپور، روان شناسى ازدواج در اسلام، تهران، انجمن اولیا و مربیان، 1365، ص 91.
33ـ فضل بن حسن طبرسى، وسائل الشیعه، ج 14، ص 82، ح 2، باب 56.
34و35ـ همان، ج 14، ص 82، باب 56، ح 3 / ص 83.
36ـ حسین عسکرى، پیشین، ص 252.
37و38و39ـ همان، ص 253ـ 254 / ص 255.
منبع : ماهنامه معرفت ، شماره 75

روان‏شناسى دین و نقش دین در سلامت جسم و روان(1)

روان‏شناسى دین و نقش دین در سلامت جسم و روان(1)
اشاره
آنچه در پى مى‏آید ترجمه دو مقاله از کتاب دائرة‏المعارف روان‏شناسى و علم رفتار کورسینى مى‏باشد. در مقاله اول به روان‏شناسى دین و در مقاله دوم به نقش دین در سلامت جسم و روان پرداخته شده است. نویسنده مقاله اول G.R. Collins و نویسنده مقاله دوم T. E. Woodsمى‏باشد. به دلیل ارتباط تنگاتنگ این دو موضوع، هر دو در یک مقاله درج شده‏اند.
الف.مذهب‏وروان‏شناسى(2)
چرا برخى از مردم داراى اعتقادات عمیقا مذهبى هستند، در حالى که عده‏اى دیگر هیچ اعتقادى به خدا ندارند و هیچ‏گاه در مراسم مذهبى شرکت نمى‏کنند؟ چرا برخى از مردم پیرو کلیساى پرسبیترى (Presbyterian) هستند، در حالى که برخى دیگر، پیرو کلیساى اسقفى(3)، پنتکاستل Pentecostal))، کاتولیک، یا بودایى مى‏باشند؟ به چه دلیل، بعضى از معتقدان داراى تجارب هیجانى مذهبى سطح بالایى‏اند، در حالى که برخى دیگر مذهب را به عنوان یک «عادت ملال‏آور» تلقّى مى‏کنند؟ چرا عده‏اى از مردم با کمک گرفتن از عقاید مذهبى‏شان تسلّى مى‏یابند و مورد حمایت قرار مى‏گیرند، در حالى که عده‏اى دیگر در احساس گناه و خود سرزنشگرى(4) شدید فرو رفته‏اند؟ مذهب چه نقشى در سلامت روان، روان درمانگرى، پالایش ارزش‏ها(5) و رفتار افراد ایفا مى‏کند؟
این‏ها برخى از موضوعات جالب براى روان‏شناسانى هستند که درباره مذهب مطالعه مى‏کنند. با آن‏که بسیارى تلاش کرده‏اند «روان‏شناسى دین»(6) را تعریف کنند، اما شاید تعریف روبرت اچ. تاولس (Robert H. Thouless)، استاد دانشگاه کمبریج، بهتر از بقیه تعاریف ارائه شده باشد. او در کتاب مقدّمه‏اى بر روان‏شناسى دین(7) مى‏نویسد: «مطالعه روان‏شناختى مذهب در جست‏وجوى آن است که با به کار بردن اصول روان‏شناختى به دست آمده از مطالعه رفتار غیرمرتبط با مذهب، رفتار مذهبى را بشناسد.» در این رشته، روش‏هاى روان‏شناختى نه تنها به منظور مطالعه رفتار مذهبى، بلکه همچنین براى مطالعه نگرش‏ها، ارزش‏ها و تجارب افرادى که به وجود و تأثیر خدا یا دیگر نیروهاى معنوى معتقدند، مورد استفاده قرار مى‏گیرد. هرچند روان‏شناسى دین در بعضى مواقع، پدیده‏هاى فراروان‏شناختى(8) را مورد بررسى قرار مى‏دهد، با این حال، روان‏شناسى دین بیشتر بر اَشکال سنّتى‏تر تجربه دینى، مانند دعا، روى آوردن به دین، تجارب عرفانى، عبادت و شرکت در انجمن‏ها و مراسم مذهبى، تأکید مى‏کند. روان‏شناسى دین، همچنین موضوعات مشاوره‏اى را مورد بررسى قرار مى‏دهد، اما بیشتر با درک و فهم رفتار یا تجربه مذهبى سر و کار دارد و به ندرت به مشاوره مذهبى و دیگر رویاوردهاى مذهبى به درمانگرى مى‏پردازد.
از لحاظ تاریخى، روان‏شناسى دین در اوایل این قرن (قرن بیستم) با شور و اشتیاق فراوان آغاز گردید و در طول پنجاه سال پس از تولد رفتارگرایى، تقریبا خاموش گردید، و اخیرا به عنوان یک رشته پژوهشى موجّه و قابل احترام براى روان‏شناسان، مجددا ظهور کرده است. بخش 36 انجمن روان‏شناسى امریکا(9) یک گروه جالب توجه براى «روان‏شناسانى است که به موضوعات دینى علاقه‏مند مى‏باشند.» در کمتر از ده سال، این بخش به سرعت رشد و توسعه یافته است، به گونه‏اى که تعداد روزافزونى از روان‏شناسان توجه خود را به شناخت رفتار و تفکر مذهبى معطوف کرده‏اند.
هرچند فروید دین را یک «توهّم»،(10) «روان‏آزردگى جهانى»(11) و «مخدّر»(12) توصیف مى‏کند که امید دارد انسان‏ها بر آن غلبه کنند (آینده یک توهّم)، با این وجود، وى علاقه شدیدى به رفتار مذهبى داشت و مقالات متعدد و سه کتاب مهم درباره این موضوع نگاشته است. در اوایل ظهور جنبش «روان تحلیل‏گرى»،(13) یونگ (Jung, C.G)، آدلر (Adler, A)و دیگران، به مطالعه مذهب، اغلب از یک چشم‏انداز کمتر انتقادى و بیشتر تأکیدکننده ارزش روان‏شناختى عقاید کلامى ادامه دادند.
در ایالات متحده امریکا، مطالعه مذهب، یک شاخه مهم از روان‏شناسى عمومى اولیه شمرده مى‏شد. براى مثال، جى استنلى هال (G. Stanly Hall)، یک مربّى برجسته، سردمدار روان‏شناسى کودک و اولین رئیس «انجمن روان‏شناسى امریکا» مى‏باشد. او با هوشیارى، روش‏هاى علمى را براى مطالعه دین به کار برد، مجله روان‏شناسى مذهبى(14) را پایه‏گذارى کرد، و در سال 1917 کتابى تحت عنوان عیسى مسیح در پرتو روان‏شناسى(15) منتشر نمود. کار مشهورتر و بسیار مؤثرتر، سخنرانى‏هاى ویلیام جیمز (William James) در گیفورد (Gifford) است. این مجموعه سخنرانى در سال 1902 در قالب کتابى تحت عنوان گونه‏هاى تجربه مذهبى چاپ و منتشر شد. کتاب جیمز احتمالاً تنها بررسى روان‏شناختى سنّتى مذهب مى‏باشد.
با ظهور رفتارگرایى، روان‏شناسى دین، به عنوان یک حوزه تحقیق براى روان‏شناسان، به سرعت افول کرد. رفتارگرایى با منطق ساده و جذّاب خود، روان‏شناسى را از مطالعه موضوعات پیچیده‏اى مانند تأثیر عقاید، رشد و تحوّل معیارهاى اخلاقى و دلایل درگیر شدن افراد در رفتار مذهبى، منحرف نمود. تنها تعداد اندکى از نویسندگان روان‏شناسى (از جمله آلپورت "Allport, G.W"، آش "Asch"، مورر"Mowrer"، میل "Meehl"، مازلو "Maslow,A"، فروم"Fromm,E"، منینگر "Menninger") کتاب‏ها یا مقاله‏هایى درباره رفتار مذهبى نگاشتند. این امر این رشته را تا نو پدیدآیى اخیر آن به عنوان یک رشته فرعى مهم روان‏شناسى زنده نگه داشت.
هر تلاشى براى تقسیم روان‏شناسى دین به حوزه‏هاى کوچک‏تر مورد علاقه، بدون تردید، کارى سلیقه‏اى است. با این وجود، ما مى‏توانیم نتیجه بگیریم که روان‏شناسانى که در این رشته فعالیت مى‏کنند به موضوعات گوناگونى مى‏پردازند؛ از قبیل روش‏شناسى،(16) خاستگاه‏هاى روان‏شناختى دین، رشد و تحوّل مذهبى، تجربه دینى، پویایى‏هاى رفتار مذهبى، دین و رفتار اجتماعى، تلاش‏هایى که براى ادغام روان‏شناسى والهیّات با یکدیگر انجام مى‏گیرند، و نظریه‏هاى روان‏شناختى دین.
برخى از زمینه‏هاى مورد علاقه
1. روش‏شناسى
پیچیدگى رفتار و تجربه مذهبى روان‏شناسان را واداشته است تا از ابزارهاى اندازه‏گیرى متنوّعى استفاده کنند. این ابزارها شامل تجزیه و تحلیل گزارش‏ها و درون‏نگرى‏هاى(17) شخصى، مشاهده بالینى، طبیعى و مشارکتى، استفاده از نظرسنجى‏ها، پرسش‏نامه‏ها، و مصاحبه‏هاى شخصى دقیق؛ استفاده از اسنادى از قبیل دفتر خاطرات و زندگى‏نامه شخصى افراد مذهبى، استفاده از آزمون‏هاى شخصیت، مطالعه اسناد و مدارک مذهبى مانند کتاب مقدّس و به کار بردن فنون آزمایشگاهى مى‏شوند.(18) مطالعه علمى مذهب رو به پیشرفت است، اما این پیشرفت به کندى و به سختى صورت مى‏گیرد؛ چون تعریف و سنجش دقیق بسیارى از پدیده‏هاى مذهبى (مانند «ایمان»، «اعتقاد»، «روى آوردن به دین» و «تعهد») به آسانى ممکن نیست.
2. خاستگاه‏هاى‏روان‏شناختى دین
دین یک پدیده گسترده (به این معنا که فرهنگ‏هاى بى‏شمارى را در برمى‏گیرد و افراد را در هر سن، وضعیت اجتماعى ـ اقتصادى و سطح تحصیلى تحت تأثیر قرار مى‏دهد)، بسیار بادوام و تأثیرگذار است. به گفته فروید، دین با انسان‏هاى اولیه‏اى آغاز مى‏شود که با احساس گناه و تکانه‏هاى جنسى در چالش بودند. روان‏شناسان متأخّر تحقیق راجع به خاستگاه‏هاى تاریخى دین را کنار گذاشته و در عوض، بر یافتن ریشه‏هاى روانى خاستگاه و تداوم دین در انسان‏هاى عصر جدید متمرکز شده‏اند. برخى از این ریشه‏ها عبارتند از: تأثیرات اجتماعى(19) (مانند تجارب دوران کودکى انسان، تماس با افراد مذهبى، واکنش به قدرت تلقین)، ارضاى نیازها(20) (این دیدگاه که دین به معتقدان کمک مى‏کند تا امورى از قبیل امنیت، معنا در زندگى و مرگ، وجهى براى حرمت خود،(21) قدرت براى اوقات تنیدگى‏زا و بحرانى، و هدفى براى زندگى بیابند)، تأثیر طبیعت (که منجر به این باور مى‏شود که خدا زیبایى و نظم را آفریده است) و بنیان‏هاى کلامى(22) (این اعتقاد که همه مردم احتمالاً توسط نیروهاى مافوق طبیعى، به سوى ماوراءالطبیعه سوق داده مى‏شوند.)
3. رشد و تحول مذهبى
به موازات عبور افراد از چرخه زندگى، در دیدگاه خود نسبت به جهان و در تصور خود از خدا تجدیدنظر مى‏کنند. ایمان کودکان احتمالاً ساده و به صورت جادویى است. به تدریج که سن فرد بالاتر مى‏رود، ارزش‏هاى اخلاقى، مفاهیم مربوط به ماوراءالطبیعه و درگیر شدن در رفتارهاى مذهبى، همگى تغییر مى‏کنند. روان‏شناسان دین این تغییرات را مطالعه مى‏کنند. نویسندگان بعدى مانند آلپورت «فرد و مذهب او»(23) به این نتیجه رسیدند که دیندارى مى‏تواند بالغانه(24) یا نابالغانه(25) باشد.
4. تجربه دینى
این حوزه یکى از عمده‏ترین موضوعات مورد علاقه روان‏شناسانى است که راجع به دین مطالعه مى‏کنند. ویلیام جیمز، علل و تأثیرات روى آوردن به این تجربه عرفانى، پرهیزگارى و دعا را مورد تجزیه و تحلیل قرار داد. پژوهش‏هاى بعدى مطالعه راجع به این موضوعات را نیز بر آن افزودند: غریبه گفتارى(26) (سخن گفتن به زبانى ناشناخته، در نتیجه برانگیختگى مذهبى(27))، محتواى دینى موجود در رؤیاها، ماهیت روان‏شناختى مراقبه،(28) حالات تغییر یافته هشیارى،(29) قدرت اعتراف،(30) و گذشت، تأثیر دو پدیده علوم غریبه(31) و عبادت، تبیین معجزات، استفاده از داروها براى برانگیختن تجارب مذهبى، و تأثیرات مذهبى در آسیب‏شناسى روانى.(32)
5. پویایى‏هاى رفتار مذهبى
پاول پرویسر (Paul Pruyser) در کتابى مهم تحت عنوان روان‏شناسى پویاى دین(33) اظهار داشت که مذهب بر ادراک فرایندهاى عقلى، تفکر، کنش‏هاى زبانى، هیجان، رفتار حرکتى، روابط بین شخصى و رابطه فرد با اشیا، عقاید، و خود تأثیر مى‏گذارد و از آن‏ها تأثیر مى‏پذیرد.
در حال حاضر، هرچند این موضوعات حجم کمى از روان‏شناسى دین را به خود اختصاص داده‏اند، اما رابطه بین روان‏شناسى و مذهب از ظرفیت بالایى براى پژوهش‏هاى آینده برخوردار است.
6. مذهب و رفتار اجتماعى
روان‏شناسان اجتماعى به سازمان اجتماعى کلیساها و کنیسه‏ها، ساختار اجتماعى و تأثیر هیئت‏هاى مذهبى، نقش رهبران مذهبى، و ماهیت عبادات دینى و گروه‏هاى پژوهش دینى، توجه ویژه‏اى دارند.
7. ادغام دین و روان‏شناسى
تعدادى از نویسندگان تلاش کرده‏اند که با کار یا طرحى فرضیاتى مانند این دیدگاه که «همه چیز واقعیت خداوند است» و اینکه بین اقسام گوناگون واقعیت، تعارضى نمى‏توان یافت، روان‏شناسى را با الهیّات ادغام نمایند. در حال حاضر، به نظر مى‏رسد فعّال‏ترین کار در این حوزه، به فرقه مسیحیان پروتستان انجیلى، تعلّق دارد. از رهبران این حوزه پژوهشى، مى‏توان کارتر (Carter)، کولینز (Collins)، نارامور (Narramore)، فلک (Fleck) و دیگران را مى‏توان نام برد.
8. نظریه‏هاى روان‏شناختى درباره دین
تا به امروز، تعداد کمى از نظریه‏هاى روان‏شناسى دین به خوبى بسط و توسعه یافته‏اند. بیشتر کار فروید و نیز برخى از نوشته‏هاى یونگ، فروم، مازلو، پرویسر (Pruyser, P.W) و آلپورت ماهیت نظرى دارند. ظاهرا نویسندگان متأخّر، پیش از بسط نظریه‏هاى معاصر، منتظر رسیدن تحقیقات بیشتر هستند.
به عنوان یک مثال از مطالعات روان‏شناختى راجع به دین، توجه به موضوع «نوگرایى دینى»(34) مى‏تواند مفید واقع شود. ویلیام جیمز، نوگرایى دینى را فرایندى مى‏داند که مى‏تواند به طور تدریجى یا دفعى صورت گیرد و طى آن یک «خود» دو پاره و آگاهانه خطاکار، فرومایه و اندوهگین، به دلیل تسلط پیشین فرد بر حقایق دینى، به صورت یکپارچه، و آگاهانه درستکار، عزیز، و خشنود درمى‏آید.
نویسنده بعدى، لئون سالزمن (Leon Salsman)، این نظریه را مطرح کرد که نوگرایى دینى مى‏تواند براى بعضى از افراد «پیش رونده(35) و بالنده»(36) و براى برخى دیگر، «پس رونده و آسیب‏روانى» باشد. برخى از نویسندگان انواع مختلف نوگرایى دینى، علل متفاوت نوگرایى دینى (مانند فشار اجتماعى، واکنش در مقابل ترس، تمایل به پذیرفته شدن از سوى خدا و معتقدان، تمایل به رهایى از احساس گناه و نیز یافتن معنا براى زندگى خود) و نتایج مثبت و منفى نوگرایى دینى را توصیف کرده‏اند. توصیف بحث‏برانگیز ویلیام سارگانت (William Sargant)از فنون تشویق مذهبى (در کتاب نبرد به خاطر عقیده(37)) به مطالعات بعدى راجع به «بى‏برنامگى» و دیگر شیوه‏هایى منجر شد که مردم را به دست کشیدن از گروه‏هاى مذهبى و کنار گذاشتن عقاید دینى تشویق مى‏کنند. تأثیرات نوگرایى دینى و نیز ارزیابى تفاوت‏هاى فردى در نحوه پذیرفتن، رد کردن و تحت تأثیر قرار گرفتن از سوى عوامل مذهبى، مورد مطالعه و بررسى قرار مى‏گیرند.
«روان‏شناسى دین» مورد علاقه خالصانه روان‏شناسان و نیز ملحدان و لاادرى‏یان مى‏باشد. در حوزه‏اى که به تازگى مجددا مورد علاقه مجدّد قرار گرفته، پیش‏بینى گرایش آینده آن کار مشکلى است. موضوعاتى از قبیل تجربه دینى، نیازها و فروض تشکیل‏دهنده زیربناى باورها و رفتارهاى دینى، تأثیر اجتماعى سازمان‏هاى اجتماعى، جنبش‏هاى دینى داراى گرایش سیاسى و مفاهیم دینى مربوط به مشاوره، احتمالاً مورد توجه قرار خواهند گرفت. به موازات بسط و توسعه این رشته، احتمالاً پژوهش‏هاى تجربى بیشترى جایگزین برخى از گرایش‏هاى کنونى به مشاهدات غیرحضورى خواهند گردید.
ب. مذهب و سلامتى(38)
مدت‏هاست که مذهب و پزشکى، در پاسخ به بیمارى و مرگ با یکدیگر آمیخته شده‏اند. در اغلب جوامع، شفادهندگان پیش‏مدرن، شخصیت‏هاى مذهبى بودند. قربانى، زیارت، دعا و تسکین(39) معنوى، به صورت متداول براى بسیارى از بیمارى‏هاى جسمى توصیه مى‏شدند. یک عقیده مشترک در همه فرهنگ‏هاى قدیمى این بود که بیمارى، نتیجه زیرپا گذاشتن معیارهاى اخلاقى یا مذهبى است. خلاصه اینکه، بیمارى نتیجه گناه شمرده مى‏شد. (کینسلى Kinsley,D، 1996). امروزه على‏رغم کاهش احتمالى ارتباطات بین مذهب و سلامت بدنى، ما شاهد تداوم این ارتباطات مى‏باشیم. غالبا تمایل داریم براى سلامتى‏مان از خدا تشکر کنیم یا براى بیمارى یا مرگ خود دعا نماییم. در واقع، بسیارى از معتبرترین دانشکده‏هاى پزشکى و بیمارستان‏هاى ما، توسط مذاهب رسمى بزرگ به وجود آمده‏اند و حمایت مى‏شوند. اخیرا سؤال از رابطه مذهب ـ سلامتى از بررسى‏هاى علمى دقیق بهره‏مند گشته است. على‏رغم مشکلات روش‏شناختى، کیفیت تحقیق در این موضوع، در حال افزایش بوده، از تألیفات بى‏پایه و اساسى به سوى گزارش‏هاى همبستگى و مطالعات کنترل شده مى‏رود.
مذهب و بهزیستى روانى(40)
مطالعات آزمایشى انجام شده به منظور تعیین نوع بهزیستى روانى در طول حیات هر فرد، پیوسته از مذهب به عنوان یک ویژگى ضرورى براى سلامت مطلوب نام برده‏اند. فرانکل و هویت، 1994؛ ویلکوک و همکاران، 1999؛ ویتر و سویین، 1992؛ آیل (Ayele, H)، مولیگان (Mulligan, T)، جورجیو (Gheorghiu,s) و ریس ـ اورتیز (Reyes - Ortiz, c، 1999) گزارش کردند که در بررسى‏شان درباره 155 مرد، فعالیت مذهبى درونى(41) (مثل دعا، خواندن کتاب مقدّس) به طور معنادارى با رضایت از زندگى، رابطه مثبت دارد. رابطه مثبت بین مذهب و بهزیستى روانى عمومى در طول پیوستار پیر شدن انسان آشکار است. هولت (Holt,M) و جنکینز (Jenkins,m) (1992) بر اهمیت مذهب براى افراد مسن تأکید کردند و بر این امور اصرار ورزیدند که لازم است پیرى‏شناسان(42) نشان دهند که آگاهىِ بیشتر از مذهب، عامل مهم در بهبود سلامتى است. مطالعات دیگر به این نتیجه رسیده‏اند که اعتقادات و رفتارهاى سنّتى یهودى ـ مسیحى احتمالاً با بهزیستى در زندگى آینده رابطه دارند (بوربانک، 1992؛ کونیگ، 1991؛ 1993؛ لوین و کاترز، 1998) ـ پژوهشى (جانسون، 1995) اهمیت خوب پا به سن گذاشتن را از طریق مطالعه اهمیت مذهب در زندگى افراد مسن مورد بررسى قرار داد و به این نتیجه قطعى رسید که مذهب در زمانى که امید انسان از همه جا قطع شده است به افراد مسن امید مى‏دهد.
مذهب و بهداشت روانى(43)
رابطه بین مذهبى بودن افراد و بهداشت روانى در جمعیت‏هاى گوناگون گزارش شده است. نتایج این مطالعات حاکى از آن است که میزان شرکت در کلیسا با افسردگى رابطه‏اى منفى (معکوس) دارد، به گونه‏اى که میزان افسردگى در بین کسانى که به کلیسا مى‏روند، تقریبا نصف میزان آن در افرادى است که به کلیسا نمى‏روند. کونیک، هایز، جرج و بلازر، 1997) وودز (Woods,T)، آنتونى (Antoni,M)، ایرونسون (Ironson,G) و کلینگ (Kling,D، 1991 أ، 1999 ب) گزارش مى‏کنند که استفاده زیاد از مذهب به عنوان یک سازوکار براى کنار آمدن، در دو نمونه مجزّا از افراد مبتلا به بیمارى HIV منجر به بروز نشانگان(44) کمترى از افسردگى و اضطراب گردید. مطالعه دیگرى (میکلى، کارسون، و سوکن، 1995) این نظریه را مطرح مى‏کند که مذهب مى‏تواند تأثیرى مثبت (مثل ترغیب افراد به همبستگى اجتماعى،(45) کمک به ایجاد معنا در زندگى) یا منفى (پروراندن احساس گناه یا شرمسارى بیش از حد در ذهن، به کاربردن مذهب به عنوان یک راه فرار از مواجه شدن با مشکلات زندگى) بر سلامت روانى داشته باشد. این پژوهش همچنین گزارش داد که افراد برخوردار از دین‏دارى درونى سطح بالا، افسردگى و اضطراب کمترى دارند و کمتر در جست‏وجوى توجه نارساى کنش‏ورانه هستند.(46) این افراد همچنین سطوح بالایى از قوى بودن من،(47) همدلى و رفتار اجتماعى انسجام یافته(48) را به نمایش مى‏گذارند. پین (Payne,I)، برگین (Bergin,A)، بیلما (Bielma,R) و جنکینز (Jenkins,P، 1991) در بررسى خود درباره مذهب و بهداشت روانى، تأثیرات مثبت دیندار بودن بر بهداشت روان را از لحاظ ارتباط آن با متغیّرهاى خانواده،(49) حرمت خود، سازگارى شخصى،(50) و رفتار اجتماعى، گزارش کردند. به علاوه، گارتنر (Gartner,I)، لارسون (Larson,D) و آلن (Allen, G، 1991) مشخص کردند که سطوح پایین دیندار بودن اغلب با اختلافات مربوط به کنترل نکردن تکانه‏ها(51) رابطه دارند.
مذهب و سلامت جسمى
مذهب مى‏تواند از طریق افزایش توانایى افراد در حفظ بهزیستى کلى، به ویژه در بین افراد مسن، در محافظت از سلامت جسمى افراد سهیم باشد. (کونیگ، 1999؛ ویتمر و سویینى، 1992) مطالعه‏اى نشان مى‏دهد خطر ابتلا به «آنفارکتوس میوکاردیال» (MI)(52) در آزمودنى‏هایى که خود را «غیر مذهبى» توصیف مى‏کنند، به طور معنادارى بیش از احتمال آن در آزمودنى‏هایى است که خود را «مذهبى» توصیف مى‏نمایند. و این عامل از عوامل دیگرى که احتمال ایجاد این بیمارى را باعث مى‏شوند مستقل مى‏باشد. (فریدلندر، کارک و استین، 1986) بررسى دیگرى نشان مى‏دهد که فقدان توانایى و آرامش منبعث از مذهب در افرادى که تحت عمل جرّاحى باز و اختیارى قلب قرار گرفته‏اند مرگ و میر را بیشتر مى‏کند. (آکسمن، فریمن و منهیمر، 1995)
سازوکارها
1. دستگاه ایمنى بدن(53)
دستگاه ایمنى بدن احتمالاً سازوکارى است که مذهب از طریق آن، در حفظ سلامت جسمانى مشارکت مى‏کند. على‏رغم قلّت پژوهش‏ها درباره تأثیر مذهب بر دستگاه ایمنى بدن، این پژوهش‏ها از لحاظ روش‏شناختى صحیح مى‏باشند و نتایج جالب توجهى ارائه مى‏دهند. یکى از این پژوهش‏ها رابطه‏اى معکوس بین میزان حضور در مراسم مذهبى و اینترلوکین ـ 6 (Interleukin - 6) را که یک سیتوکین التهابى(54) و تنظیم‏گر دستگاه ایمنى شناخته شده است، نشان مى‏دهد. (کرنیگ و همکاران، 1997)
مطالعه دیگرى (وودز و همکاران، 1999 أ) گزارش مى‏کند که آزمودنى‏هایى که داراى رفتار مذهبى (مانند شرکت در مراسم مذهبى، دعا خواندن) سطح بالایى هستند، به طور معنادارى سطوح بالاترى از تعداد سلول‏هاى تولیدکننده کمک کار T (CDA+)(55) و نیز درصدهاى بالاتر از آن را دارا مى‏باشند.
2. حمایت اجتماعى(56) بیشتر
توجه بیشتر به شعائر مذهبى، چون باعث افزایش (احتمالى) شبکه حمایت اجتماعى مى‏شود، با سطح بالاترى از سلامت رابطه دارد. شعائر مذهبى غالبا به صورت جمعى و همراه دیگران انجام مى‏شود. یک سنّت قدیمى تحقیق در زمینه اپیدمیولوژى اجتماعى(57) سودمند بودن حمایت اجتماعى را نشان داده است. (هاوس، لندیس و آمبرسون، 1988) همچنین نشان داده شده که حمایت اجتماعى قادر است بر توانایى افراد در مقابله با بیمارى‏هاى وخیم و بهبود یافتن از آن‏ها تأثیرى قوى و مثبت بگذارد. (کوهن و ویلیس، 1985؛ تایلور، فالک، شاپتاو و لیچمن، 1986)
3. ترس کمتر از مرگ(58)
غالب مذاهب بزرگ درباره یک وجود دایمى و خشنود، پس از پایان حیات بر روى زمین، صحبت مى‏کنند. به معناى دقیق کلمه، سازوکار دیگر در حلقه بین مذهب و سلامتى، ترس کاهش یافته‏اى از مرگ است که افراد مذهبى از خود نشان مى‏دهند. مُدل (Modell, J) و گورا (Guerra,F ،1980) گزارش کردند که در 75% از بیماران مورد مطالعه آنان، ترس از مرگ، منجر به عوارض شدید مربوط به پس از عمل جرّاحى گردید. پریسمن (Pressman, P)، لارسون، لیونز (Lyons,J) و هیونز (Humes,D، 1992) در یک مطالعه موردى بر روى پیرمردانى که به دلیل ابتلا به سرطان مزمن حنجره تحت درمان قرار گرفتند شواهدى یافتند مبنى بر اینکه نبود اضطراب مرگ، که با اعتقاد به خدا تبیین مى‏شود، در مقایسه با دیگر توانایى‏هاى کنار آمدن، نقش مهم‏ترى در کاهش اضطراب جراحى ایفا مى‏کند.
4. رفتارهاى مخاطره‏آمیز کمتر براى سلامتى
با این حال، عامل دیگر در ساز و کار پیونددهنده مذهب و سلامتى، احتمالاً این امر است که رفتار مذهبى، کمتر به رفتارهایى منجر مى‏شود که در تقابل مستقیم با سلامتى مى‏باشند. جارویس (Jarvis,G) و نورثکات (Northcott,H، 1987) رفتار پیروان نُه مذهب بزرگ را مورد بازبینى قرار داده و به تفاوت‏هاى چشمگیرى در زمینه کنترل‏هاى غیررفتارى در دو حوزه عمده دست یافتند. آنان دریافتند که مذهب خطر بیمارى یا مرگ را به دو طریق کاهش مى‏دهد:
1. تجویز رفتارى که مانع از بیمارى یا مرگ مى‏شود، یا به درمان بیمارى کمک مى‏کند؛
2. ممنوع کردن رفتارى که براى زندگى مضر است یا مانع درمان مى‏شود.
وودز و ایرونسون (1999) در بررسى‏شان درباره نقش دین‏دارى و معنویت در بیماران، گزارش کردند: بیمارانى که خود را «مذهبى» مى‏دانستند، بیش از بیمارانى که خود را «مذهبى» توصیف نمى‏کردند، اعتقادات مذهبى را عامل سیگار نکشیدن، شراب نخوردن، و انتخاب غذاهاى سالم ذکر مى‏کردند.
ملاحظات روش‏شناختى(59)
در حالى که بررسى نقش مذهب و معنویت به عنوان عامل سلامت جسمى و روانى، پیوسته نتایج مثبتى به بار آورده است، اما نگرانى‏هاى روش‏شناختى چندى نیز مطرحند: در درجه اول، تعریف یک سازه، خود براى عملیاتى کردن اصطلاحات به کار رفته و اطمینان از اعتبار و تعمیم‏پذیرى یافته‏ها امرى ضرورى است. براى مثال، برخى از پژوهش‏ها مذهب را به عنوان تعداد دفعاتى که یک فرد در مراسم مذهبى شرکت مى‏کند تعریف مى‏کنند. عده‏اى هم اعتقاد به خدا را به عنوان تعریف خود از مذهب، به کار مى‏برند. تعریف دقیق سازه‏ها نه تنها موجب تسهیل ارزیابى مى‏شود، بلکه ماهیت غالبا گیج‏کننده آنچه را که در هنگام سنجش و ارزیابى مذهب مورد سنجش قرار مى‏گیرد، مشخص مى‏نماید.
نگرانى دیگرى که در هنگام بررسى رابطه مذهب و سلامتى وجود دارد به کنترل نامناسب متغیّرهاى بالقوّه تعدیل‏کننده یا میانجى در اغلب مطالعاتى که تا به امروز منتشر شده‏اند، مربوط مى‏شود. آنچه در نگاه اول، به نظر مى‏رسد، آن است که رابطه بین مذهب و سلامت از عوامل و متغیّرهاى دیگر مانند حمایت اجتماعى و غذاى سالم (که متغیّرهاى مزاحم و غلط‏اندازى هستند) تأثیر پذیرفته باشد.
••• پى‏نوشت‏ها
* Craighead, W.E.& Nemeroff. C.B. CCo- Ed.2001),The Corsini Encyclopedia of Psychology and Behavioral Science. (3rded.) New York: John Willy & SOns.
1. Religion and Psychology.
2. Episcopalian.
3. Self - condemnation.
4. Value clarificotion.
5. Psychology of religion.
6. An Introduction to the Psychology of Religion.
7. Parapsy chological.
8. American Psychological.
9. Illusion.
10. Universal neurosis.
11. Narcotic.
12. Psychoanalitic movement.
13. Journal of Religious Psychology.
14. Jesus, the Christ, in the light of Psychology.
15. Varieties of Religious Experience.
16. Methodology.
17. Experimental techniqes.
18. Social influences.
19. need satisfaction.
20. Self - esteem.
21. Theological foundations.
22. The Individual and His Religion.
23. Mature.
24. Immature.
25. Glossolalia.
26. Religious arousal.
27. Meditation.
28. Consciousness.
29. Confession.
30. Occult.
31. Psychopathology.
32. A Dinamic Psycology of Religion.
33. Conversion.
34. Progressive.
35. Maturational.
36. Battle for the mind.
37. Religion and Health.
38. Appeasement.
39. Well - being.
40. Intrinsic Religious Activity.
41. Gerontologists.
42. Mental health.
43. Symptoms.
44. Social cohesiveness.
45. Dysfunctional attention seeking.
46. Ego strength.
47. Integrated social behavior.
48. family variables.
49. personal adjusment.
50. uncontrol of impulse.
51. Myocardial Infarction (MI)
52. The immune system.
53. Inflammatory Cytokine.
54. T- helper inducer cell (CDA+)
55. Social support.
56. Social epidemiology.
57. fear of death.
58. Methodological Considerations.

روش صحیح مطالعه

روش صحیح مطالعه

بارها شنیده ایم که دانش آموز یا دانشجویی می گوید :

(( دیگرحال و حوصله خواندن این کتاب را ندارم ))یا ((آنقدرازاین کتاب خسته شده ام که قابل گفتن نیست))ویا ((هرچقدرمیخوانم مثل اینکه کمتر یاد می گیریم))ویا ((10 بار خواندم و تکرار کردم ولی بازهم یاد نگرفتم))به راستی مشکل چیست ؟ آیا برای یادگیری درس واقعا باید 10 بار کتاب را خواند ؟ آیا باید دروس خود را پشت سرهم مرورکرد؟وآیا بایددهها بار درس راتکرارکردتا یادگرفت ؟ مطمئنا اگر چنین باشد ، مطالعه کاری سخت و طاقت فرسا است . اما واقعیت چیزی دیگر است . واقعیت آن است که این گروه از فراگیران ، روش صحیح مطالعه را نمی دانند و متاسفانه در مدرسه و دانشگاه هم چیزی راجع به چگونه درس خواندن نمی آموزند . یادگیری و مطالعه ، رابطه ای تنگاتنگ و مستقیم با یکدیگر دارند، تا جایی که می توان این دو را لازم و ملزوم یکدیگر دانست. برای اینکه میزان یادگیری افزایش یابد باید قبل از هرچیز مطالعه ای فعال و پویا داشت .

شیوه صحیح مطالعه ،چهار مزیت عمده زیر را به دنبال دارد:

1- زمان مطالعه را کاهش میدهد.

2- میزان یادگیری را افزایش میدهد .

3-مدت نگهداری مطالب در حافظه را طولانی تر می کند.

4- بخاطر سپاری اطلاعات را آسانتر می سازد.

برای داشتن مطالعه ای فعال و پویا نوشتن نکات مهم درحین خواندن ضروری است تابرای مرور مطالب،دوباره کتاب رانخوانده و در زمانی کوتاه ازروی یادداشتهای خود مطالب را مرور کرد .

یادداشت برداری ، بخشی مهم و حساس از مطالعه است که باید به آن توجهی خاص داشت . چون موفقیت شما را تا حدودی زیاد تضمین خواهد کرد و مدت زمان لازم برای یادگیری را کاهش خواهد داد. خواندن بدون یادداشت برداری یک علت مهم فراموشی است.

شش روش مطالعه :

خواندن بدون نوشتن خط کشیدن زیرنکات مهم حاشیه نویسی خلاصه نویسی کلید برداری خلاقیت و طرح شبکه ای مغز

1-خواندن بدون نوشتن:

روش نادرست مطالعه است . مطالعه فرآیندی فعال و پویا است وبرای نیل به این هدف باید از تمام حواس خود برای درک صحیح مطالب استفاده کرد. باید با چشمان خود مطالب را خواند، باید در زمان مورد نیاز مطالب را بلند بلند ادا کرد و نکات مهم را یادداشت کرد تا هم با مطالب مورد مطالعه درگیر شده و حضوری فعال و همه جانبه در یادگیری داشت و هم در هنگام مورد نیاز ، خصوصا قبل از امتحان ، بتوان از روی نوشته ها مرور کرد و خیلی سریع مطالب مهم را مجددا به خاطر سپرد .

2- خط کشیدن زیر نکات مهم :

این روش شاید نسبت به روش قبلی بهتر است ولی روش کاملی برای مطالعه نیست چرا که در این روش بعضی از افراد بجای آنکه تمرکز و توجه بروی یادگیری و درک مطالب داشته باشند ذهنشان معطوف به خط کشیدن زیر نکات مهم می گردد .حداقل روش صحیح خط کشیدن زیر نکات مهم به این صورت است که ابتدا مطالب را بخوانند و مفهوم را کاملا درک کنند و سپس زیر نکات مهم خط بکشند نه آنکه در کتاب بدنبال نکات مهم بگردند تا زیر آن را خط بکشند .

3- حاشیه نویسی :

این روش نسبت بدو روش قبلی بهتر است ولی بازهم روشی کامل برای درک عمیق مطالب و خواندن کتب درسی نیست ولی می تواند برای یادگیری مطالبی که از اهمیتی چندان برخوردار نیستند مورد استفاده قرار گیرد.

4- خلاصه نویسی :

در این روش شما مطالب را میخوانید و آنچه را که درک کرده اید بصورت خلاصه بروی دفتری یادداشت می کنید که این روش برای مطالعه مناسب است و از روشهای قبلی بهتر می باشد چرا که در این روش ابتدا مطالب را درک کرده سپس آنها را یادداشت می کنید اما بازهم بهترین روش برای خواندن نیست .

5- کلید برداری :

کلید برداری روشی بسیار مناسب برای خواندن و نوشتن نکات مهم است . در این روش شما بعد از درک مطالب ، بصورت کلیدی نکات مهم را یادداشت می کنید و در واقع کلمه کلیدی کوتاهترین، راحتترین ،بهترین وپرمعنی ترین کلمه ای است که با دیدن آن، مفهوم جمله تداعی شده و به خاطر آورده می شود .

6- خلاقیت و طرح شبکه ای مغز:

این روش بهترین شیوه برای یادگیری خصوصا فراگیری مطالب درسی است .در این روش شما مطالب را میخوانید بعد از درک حقیقی آنها نکات مهم را به زبان خودتان و بصورت کلیدی یادداشت می کنید و سپس کلمات کلیدی را بروی طرح شبکه ای مغز می نویسد ( در واقع نوشته های خود را به بهترین شکل ممکن سازماندهی می کنید و نکات اصلی و فرعی را مشخص می کنید)تا در دفعات بعد به جای دوباره خوانی کتاب ، فقط به طرح شبکه ای مراجعه کرده وبا دیدن کلمات کلیدی نوشته شده بروی طرح شبکه ای مغز ، آنها را خیلی سریع مرور کنید . این روش درصد موفقیت تحصیلی شما را تا حدود بسیار زیادی افزایش میدهد و درس خواندن را بسیار آسان می کند. و بازده مطالعه را افزایش میدهد.

شرایط مطالعه

((بکارگیری شرایط مطالعه یعنی بهره وری بیشتر از مطالعه ))

شرایط مطالعه ، مواردی هستند که با دانستن ، بکارگیری و یا فراهم نمودن آنها ، می توان مطالعه ای مفیدتر با بازدهی بالاتر داشت و در واقع این شرایط به شما می آموزند که قبل از شروع مطالعه چه اصولی را به کار گیرید ، در حین مطالعه چه مواردی را فراهم سازید و چگونه به اهداف مطالعاتی خود برسید و با دانستن آنها می توانید با آگاهی بیشتری درس خواندن را آغاز کنید و مطالعه ای فعالتر داشته باشید :

1- آغاز درست :برای موفقیت در مطالعه ،باید درست آغازکنید.

2- برنامه ریزی : یکی از عوامل اصلی موفقیت ، داشتن برنامه منظم است .

3- نظم و ترتیب: اساس هر سازمانی به نظم آن بستگی دارد .

4-حفظ آرامش: آرامش ضمیر ناخود آگاه را پویا و فعال میکند.

5- استفاده صحیح از وقت :بنیامین فرانکلین، ((آیا زندگی را دوست دارید؟ پس وقت را تلف نکنید زیرا زندگی از وقت تشکیل شده است .))

6- سلامتی و تندرستی: عقل سالم در بدن سالم است .

7- تغذیه مناسب: تغذیه صحیح نقش مهمی در سلامتی دارد.

8- دوری از مشروبات الکلی : مصرف مشروبات الکلی موجب ضعف حافظه می شود .

9 - ورزش : ورزش کلید عمر طولانی است .

10-خواب کافی: خواب فراگیری و حافظه را تقویت می کند.

11 -درک مطلب:آنچه در حافظه بلند مدت باقی می ماند ، یعنی مطالب است .

چند توصیه مهم که بایدفراگیران علم از آن مطلع باشند.

1- حداکثر زمانی که افراد می توانند فکر خود را بروی موضوعی متمرکز کنند بیش از 30 دقیقه نیست ، یعنی باید سعی شود حدود 30 دقیقه بروی یک مطلب تمرکز نمود و یا مطالعه داشت و حدود 10 الی 15 دقیقه استراحت نمود سپس مجددا با همین روال شروع به مطالعه کرد.

2- پیش از مطالعه از صرف غذاهای چرب و سنگین خودداری کنید. و چند ساعت پس از صرف غذا مطالعه نمائید چون پس از صرف غذای سنگین بیشتر جریان خون متوجه دستگاه گوارش میشود تا به هضم و جذب غذا کمک کند و لذا خونرسانی به مغز کاهش می یابد و از قدرت تفکر و تمرکز کاسته میشود . از مصرف الکل و دارو هم خودداری فرمائید همچنین غذاهای آردی مثل نان و قندی قدرت ادراک و تمرکز را کم می کند نوشابه های گازدارهم همینطور هستند.

3- ذهن آدمی با هوش است اگر یادداشت بردارید خود را راحت از حفظ و بیاد سپاری مطالب می کند و نیز همزمان نمی توانید هم مطلبی را بنویسید و هم گوش دهید . پس در حین مطالعه لطفا یادداشت برداری نمائید

روان شناسى و دین:ضرورت رویکردى جدید

روان شناسى و دین:ضرورت رویکردى جدید
مقدمه
دین و روان شناسى با این که ممکن است چنین به نظر آید که دو قلمرو متفاوت و جداى از هم مى باشند, ولى هم تاریخ طولانى مشترک با هم دارند و هم موضوعات و مسائلشان مشترک و واحداند. موضوع هر دوى آنها انسان بوده و هدف و غایت هر دو سلامت, سعادت و فلاح و رستگارى انسان است (Van Leeowen, 1984). و هر دو براى رسیدن به این فلاح و رستگارى دستورالعمل صادر کرده و تجویزاتى را توصیه مى کنند (Adams, 1976). تاریخ دین, مطمئناً به اندازه خود بشر قدمت دارد; در حالى که روان شناسى معاصر پدیده نسبتاً جدیدى است (Lundin, 1972). این نوشتار, ریشه هاى روان شناسى را در دین, و ظهور آن را به عنوان یک رشته اصلى مجزاى از دین بررسى کرده و درباره رابطه مناسب بین این دو, یعنى روان شناسى و دین به ویژه دین اسلام, پیشنهادهایى را مطرح مى کند.
روان شناسى به عنوان علم توصیفى (descriptive), تجویزى(prescriptive) و تکنیکى (technical)
براى معلوم کردن چگونگى شکل گیرى روان شناسى معاصر آن طور که در طول سال ها ظهور یافته و هم چنین براى شناخت رابطه دین با روان شناسى, بهتر است روان شناسى را داراى سه کارکرد, یعنى کارکردهاى توصیفى, تجویزى و تکنیکى بدانیم (Coe, 1961).
جنبه توصیفى روان شناسى, عمل کردهاى روان انسان را توضیح داده و تبیین مى کند. توضیح پویایى روان, شناخت رابطه و تأثیر سه عامل ـ اراده, ژن و محیط ـ در رفتار, از جمله مثال هاى معدودى از وظایف روان شناسى توصیفى اند. جنبه تجویزى روان شناسى, شامل توصیه ها و دستورالعمل هایى است که غرض از آنها ایجاد تغییر در شخصیت و تأثیر در بهداشت روانى است. این دستورالعمل ها شامل پیشنهادها و راهنمایى هایى به منظور تحصیل بهداشت روان, پیش گیرى از بیمارى ها و رهایى از اختلالات روانى مى باشند.
تحقیقات درباره چگونگى یک زندگى خوب و سالم, تمایز بین تفکر عقلانى و غیر عقلانى, چگونگى اداره مناسب و صحیح زندگى خانوادگى, روابط بین فردى مناسب و توصیه هاى خاص در مورد تربیت و آموزش کودک, مثال هایى از جنبه تجویزى روان شناسى هستند. همان طور که مشاهده مى گردد در تمام این مثال ها یک امر مشترک وجود دارد و آن این که یا اشارتاً و یا مؤکداً تجویز مى شود انسان براى کسب مطلوب ترین مرتبه از بهداشت روان چگونه (باید) باشد و چه کارى (باید) انجام دهد.
سومین وجه روان شناسى که جنبه تکنیکى نام دارد, شامل اعمال و تمرین هاى خاص روان شناختى است که هدف از انجام آنها رسیدن به نتایج تجویز شده مى باشد. فنون تغییر رفتار, شیوه هاى تغییر نگرش و باورهاى شناختى, داروهاى تغییردهنده خلق و جریان ذهن و سطح انرژى, و هم چنین تکنیک هاى خاص روان درمانى به منظور کاهش استرس و افسردگى, از جمله مثال هایى از جنبه تکنیکى روان شناسى مى باشند.
در حالى که جنبه هاى تجویزى روان شناختى به شدت ارزش محور بوده و جنبه هاى توصیفى رنگ و بوى قضاوت هاى ارزشى را دارند, جنبه هاى تکنیکى کمتر ارزش مدار هستند. تکنیک ها, ابزارهاى کاربردى هستند که مى توان از آنها براى هر ارزش و هدفى استفاده کرد.
روان شناسى از دین سرچشمه مى گیرد
روان شناسى در جنبه هاى تجویزى از دین نشأت مى گیرد. دین از طریق تعالیم وحى الهى, بشر را در تمامى جنبه هاى زندگى روزمره هدایت مى کند. رفتارها و نگرش هایى را توصیه مى کند که به سلامتى, سعادت و به کمال نهایى منجر خواهد شد. با توجه به مترادف (هم معنا) بودن سلامتى و نیکى (خیر), دین به انسان مى آموزد که چگونه در تمامى جنبه هاى زندگى سلامتى داشته باشد. هم چنین, زندگى و عادت هاى شخصى, تعاملات میان فردى, روابط خانوادگى و کسب و کار را به انسان تعلیم مى دهد; خلاصه این که انسان چگونه زندگى کند و حتى چگونه بمیرد.
البته, جنبه هاى تجویزى دین بر جنبه هاى توصیفى دین مبتنى هستند; به این معنى که بر شناخت کامل و بى نقص از روان و پویایى آن استوارند; به عبارت دیگر, براساس علم خالق به مخلوق مى باشند.
البته خود وحى در جاى خاصى, تعریف روشن و سیستماتیکى (مدوّن, منظّم و طبقه بندى شده) از روح و روان انسان ارائه نمى دهد, بلکه این تعریف باید به وسیله عالمان دین و متخصصین الهیات استخراج شود. سیماى انسان سالم و کامل را مى توان در وجود پیامبران و ذوات مقدس معصومین: و مقرّبین درگاه خداوند سبحانه و تعالى مشاهده کرد و از روش و سیره زندگى و گفتار آنان بهره برد.
با ملاحظه این که تکنیک, ابزارى براى رسیدن به اهداف مى باشد, لذا دین فاقد تکنیک است. البته دین شامل اعمال و مناسک خاصى است که نباید با تکنیک اشتباه شود. از جمله این اعمال و مناسک مى توان نماز, روزه, حج و هر یک از اعمال عبادى دیگر را نام برد. وقتى هدف از انجام دادن این اعمال قرب به پروردگار باشد, در قلمرو دین قرار گرفته و با ارزش هستند. از نظر دین این اعمال و مناسک با اهداف مقدس خود (قرب به پروردگار) ارتباط لاینفک دارند, و به دلیل همین ارتباط نمى توان از آنها براى اهداف دیگرى استفاده کرد و در نتیجه آنها را به عنوان تکنیک شناخت.
روان شناسى, دین و فلسفه یونان
فیلسوفان یونانى در پى حیرت و جست وجویشان جهت یافتن تبیین هاى عقلانى براى همه مخلوقات, توجه خود را به انسان معطوف کردند (Kantor, 1963). در آثار افلاطون (Plato) و به ویژه در نوشته هاى ارسطو (Aristotle) تلاش هایى را مى توان سراغ گرفت که تصویرى از جنبه هاى توصیفى و تجویزى انسان به دست داده اند. مى توان گفت که یونانى ها, بذر روان شناسى معاصر را کاشته اند, از این حیث که آنان عدول و فاصله گیرى از وحى را به عنوان مبناى شناخت روان انسان مطرح کردند (Watson, 1968).
ییونانى ها روح و روان و قوا و استعدادهاى آن را براى شناخت انسان مهم مى دانستند. بعلاوه, به نظر مى رسد که آنها حتى زندگى پس از مرگ را که در آن روح و روان افراد به نحوى قابل تشخیص است, تصدیق کردند. در ادیسه (Odyssey) اثر کلاسیک یونانى هومر (Homer, 1999) که منعکس کننده تفکر یونانیان باستان است, آمده است: روح (آشیل) (Achilles) جنگ جویى که کشته شد, در (عالم زیرین) (Hades) به زندگى خود ادامه مى دهد. یونانیان بدون تکیه بر وحى, اقدام به تحلیل, بررسى, توضیح و توصیف روح و روان انسان کردند. سقراط حکیم (Socrates) حدود چهارصد سال قبل از میلاد تأکید کرد که وسیله شناخت پدیده هاى عالم, قواى عقلانى روان هستند, و حتى براى شناخت خود روح و روان باید از همین قوا استفاده کرد. او کاملاً مطمئن بود که قواى عقلانى روان, ابزارى هستند که نه تنها شیوه هاى صحیح کسب و کار, و جنگیدن (موضوعات زندگى روزمره) را تعیین مى کنند, بلکه مشخص کننده حقایق اخلاقى زندگى فردى و اجتماعى نیز مى باشند (Murphy and Kovach, 1972).
ارسطو به پیروى و تبعیت از مطالب سقراط و با استفاده از قوه عقلانى خود به دنبال فهم و شناخت روان انسان برآمد. او در کتاب نفس (De Anima, 1940) به موضوعاتى پرداخته است که امروزه در روان شناسى معاصر رایج مى باشد; مسائلى مانند: تفاوت هاى جنسى, وضعیت ذهن و روان در بیدارى و خواب, فرایندهاى حافظه و بازشناسى, عمل کرد حس ها و حتى اهمیت رؤیا(Aristotle, 1992 edition).
در کتاب خطابه (De Oratore, 1992) در حول و حوش حالات مختلف روان همچون عواطف, هیجانات و احساسات بحث مى کند. و در کتاب اخلاق (Ethics, 1992) و سیاست (Politics, 1992) با پرداختن به مسائل خویشتن دارى و کف نفس و روابط میان فردى, جنبه هاى تجویزى و تکنیکى را به نوشته هاى توصیفى خود مى افزاید.
با توجه به مطالب مذکور این نتیجه حاصل مى شود که یونانیان باستان روان شناسى توصیفى, تجویزى و تکنیکى را به دور از تأثیر دین وحیانى بنا نهادند.
فاصله گیرى روان شناسى از فلسفه یونانى و بازگشت آن به دین
با سقوط دولت شهرهاى یونان و بروز جنگ در آسیاى صغیر, نظریه هاى روان شناسى معاصر که توسط یونانیان ایجاد شده بود, به دست فراموشى سپرده شد تا این که دانشمندان اسلامى به خاطر بررسى و ارزش یابى متون یونانى به مطالعه, ترجمه و تعمّق در آنها مبادرت ورزیدند. در نتیجه, تفکر یونانى در سرزمین هاى اسلامى رونق مجدد یافت (Bronowski and Mazlish, 1975). این احیا و رونق مجدد, در اروپاى غربى و جنوبى گسترش پیدا کرد. بدین طریق تفکرات یونانى مورد توجه الهیون مسیحى قرار گرفت; آنها از این تفکرات براى ایجاد جنبه توصیفى روان شناسى استفاده کردند و آن را به جنبه تجویزى که در دین وجود داشت, افزودند.
دین و روان شناسى, بعد از مدت کوتاهى در دوره یونان, در این دوره بار دیگر به هم پیوند خوردند. الهیون مسیحى قرن سیزده, همچون توماس آکویناس (Thomas of Aquinas) که روحانیونى فیلسوف بودند, براى فهمیدن ماهیت انسان از قوه عقلانى استفاده مى کردند. شاید بتوان گفت که آنها بیشتر نحله فیلسوفان را داشته اند تا نحله کشیشان مسیحى را, زیرا برخى معتقدند آنها به جاى این که از وحى به عنوان مبناى مباحث فلسفى خود استفاده کنند از کتاب مقدس به عنوان ابزارى براى تأیید تفکرات فلسفى خود بهره مى جستند (Russell, 1972).
آکویناس نه تنها بر موضوعات تجویزى اخلاق تمرکز کرده, بلکه به موضوعات توصیفى درباره رابطه روح و عقل نیز پرداخته است. از نوشته هاى او مى توان دریافت که آن زمان کاملاً قابل قبول و پذیرفته شده بود که کلیسا علاوه بر بیانات تجویزى به مسائل و مطالب توصیفى نیز بپردازد. بدین طریق مى توان گفت که یک روان شناسى دینى مشتمل بر جنبه هاى توصیفى و تجویزى شکل گرفت. البته, در آن زمان کلیسا در تمام علوم نفوذ و دخالت داشت, ولى از آن زمان که کلیسا یافته هاى کُپرنیک (Copernicus) و گالیله (Galileo) را رد کرد و هر دوى آنها را تهدید کرد تا از گفته هاى ستاره شناسى خود در برابر نظر کلیسا صرف نظر کنند, از حدود و ثغور خود فراتر رفته و در نتیجه, خود را از قلمرو گفتمان و اظهارنظرهاى علمى خارج ساخت (Dingle, 1953).
در همان زمان فیلسوفان سکولار, در حال ایجاد روان شناسى توصیفى خود بودند. از جمله مباحث آنها این بود که آیا انسان آن طور که قدما فرض مى کردند, ذاتاً خوب است؟ یا چنان که هابز (Hobbes, 1972) قائل است, وضعیت طبیعى زندگى انسان بدون کنترل و نظارت جامعه بر آن, منزوى, بدون کیفیت مناسب, کثیف و نامطبوع, حیوانى و کوتاه است؟
ضرورت معرفت شناسى جدید: ابتدا و شروع اثبات گرایى
در حالى که فیلسوفان و روحانیون کلیسا درباره ماهیت انسان و کارکردهاى روان مباحثه و مجادله مى کردند, اروپا دست خوش تغییرات عمیق و خشونت آمیزى گردید. حکومت هاى سلطنتى سرنگون شدند و تازه به دوران رسیده ها بر تمامى فرانسه و انگلیس تسلط یافتند (Coser, 1977). کلیسا به هم دستى در تزویر و نیرنگ هاى حکومت سلطنتى متهم گشت و در پرتو رفتارهاى افراطى با کپرنیک و گالیله, مخالف با تحصیل آزاد و بى طرفانه علم و دانش تلقى شد. انقلاب صنعتى و تقسیم کار رو به افزایش, تغییرى ناگهانى در هویت و ارزش ها به وجود آورد که بعدها دورکهایم (Durkheim, 1951) آن را آنمى (anomie) نامید.
اما فرانسه على رغم ناآرامى سیاسى اش, توانست همواره از متفکران و دانشمندان خود حمایت کند. این موقعیت هرگز در انگلیس کسب نشد و در آلمان هم حتى کوشش براى رسیدن به این چنین هدفى انجام نگرفت, چرا که در آن زمان متشکل از چند دولت شهر غیر منسجم بود که براى استقلال خود از زیر یوغ فرانسه مى جنگید (Bronowski and Mazlish, 1975).
آگوست کنت (Auguste Comte, 1988) متفکر فرانسوى که از خشونت خون بار انقلاب هاى پى درپى مبهوت و به تنگ آمده بود, براى حل این بحران در طلب علم جدیدى که عالى تر و جامع تر از همه علوم باشد, برآمد. این علم جدید که به تعبیر او ملکه علوم مى باشد, در پى توصیف جدیدى از انسان است, توصیفى که مى تواند تجویز تازه اى را براى زندگى اجتماعى ایجاد کند. این توصیف بر معرفت شناسى تجربه گرایى یا به تعبیر او اثبات گرایى مبتنى است. او معتقد است براى شناخت انسان و هدایت او به سوى سلامت و سعادت نباید به دین و فلسفه متکى بود.
کنت تحت تأثیر موفقیت هاى سریع در علوم زیستى آن زمان, نظیر پیدایش میکروسکوپ براى مشاهده موجودات زنده اى که قبلاً قابل مشاهده نبودند, کشف نقش باکترى ها در ایجاد بیمارى و به دنبال آن, اختراع واکسن ها براى پیش گیرى, و نیز پیش رفت هایى در زمینه علوم غیر آلى, مثل فیزیک و شیمى, قرار گرفت. او معتقد بود که (فیزیک اجتماعى) (social physics) باید سر سلسله علوم اجتماعى قرار گیرد و به اوضاع زندگى انسان رسیدگى کند. ابتدا باید انسان را به طور دقیق مشاهده کند, و بدین وسیله گزارش توصیفى درباره تعاملات اجتماعى او ارائه داده و در نهایت یک نظام تجویزى درباره هدایت او توصیه کند (Charlton, 1959).
نظر کنت نه فقط در جامعه شناسى, بلکه در همه علوم انسانى به کار گرفته شد. بسیارى از روان شناسان, مشتاق شدند که همه کارکردهاى روان شناختى را براى آزمایش و تبیین به آزمایشگاه محدود کنند, به امید این که روان شناسى توصیفى مبنى بر اثبات گرایى شکل گیرد. این تلاش هاى طولانى مدت بود که به شکل مدرن خود, در رفتارگرایى جان واتسون (John Watson) و بى. اف. اسکینر (B. F. Skinner) در ایالات متحده, و ایوان پاولف (Ivan Pavlov) در روسیه, به ثمر رسید (Lundin, 1972).
جالب توجه است که اسکینر از یک طرف تجربه گراى محض بود, به طورى که عقیده داشت در روان شناسى صرفاً پدیده هاى قابل مشاهده مى توانند مورد بررسى و مطالعه علمى قرار گیرند, از طرف دیگر, فردى آرمان گرا و ایده آلیست بود درباره جامعه ایده آل انسانى همچون شهر خدا که آگوستین (Augustine, 1994) مطرح کرده بود, نظر خاص خود را داشت.
اسکینر براى ایجاد شهر ایده آل که از آن به (Walden II) تعبیر مى کرد, استفاده از تکنیک هاى رفتارگرایى را پیشنهاد کرد. بنابراین, مى توان گفت که حتى روان شناسى مانند اسکینر, که اصرار مى ورزید ارزش ها باید از روان شناسى جدا باشند, هدف نهایى خود را ایجاد یک دستورالعمل و تجویز براى زندگى انسان قرار داده و فنون رفتارگرایى را براى به ظهور و بروز رساندن آن ایجاد کرده است.
مخالفت با اثبات گرایى
با این که اثبات گرایى کنت, یعنى اصرار و تأکید او بر حذف تفکر عقلانى و دین به عنوان مبنا و شالوده علم و معرفت و اتکاء صرف بر تجربه گرایى به عنوان روش و شیوه شناخت, مؤثر واقع شد, اما مخالفینى هم داشت. از جمله مخالفین نظریه اثبات گرایى, جامعه شناس معروف وبر (Weber) مى باشد. او معتقد است که هرچه قدر علم بر روش تجربى پایه گذارى شده باشد, نمى تواند فاقد دخالت ارزش هاى پژوهش گر خود باشد (Shils and Finch, 1949). ارزش هاى یک پژوهش گر علمى, به طرز گریزناپذیرى در دیدگاه پژوهشى وى و در انتخاب موضوع تحقیق, نقش ایفا مى کنند. بعلاوه به عقیده او لازم نیست علوم انسانى به الگوهاى تجربى محدود گردد. او خاطرنشان کرد که انسان, به طرز جدایى ناپذیرى, با ارزش ها, نیّات و اهداف که هیچ یک از آنها پدیده هاى قابل مشاهده به صورت تجربى و عینى نیستند, پیوند دارد. این جنبه هاى از روان و شخصیت انسان با این که پدیده هاى قابل مشاهده نیستند و از حیطه متدلوژى تجربه گرایى (empiricism) بیرون مى باشند, ولى جایگاه بسیار مهمى در علوم انسانى دارند.
وبر (1964) پیشنهاد مى کند براى درک و شناخت این وجوه از روان انسان متد و روش تجربى قابل استفاده و کارساز نیست, بلکه یک متد و روش جدیدى که به وسیله آن این وجوه قابل شناخت, بررسى و تحلیل باشند, مورد نیاز است. در این روش, پژوهش گر باید خود را در جایگاه و مقام فرد دیگر قرار دهد به طورى که عالم را از دیدگاه و منظر او ببیند و عمیقاً تفکرات و اندیشه ها, حالات و عواطف, و نگرش و اعتقادات او را دریافت کند. نام چنین روشى در علوم انسانى همدلى (empathy) است.
زیگموند فروید (Sigmund Freud, 1966) با معرفى ضمیر ناخودآگاه به عنوان اصلى ترین سائق و محرّک اعمال انسان, فاصله روان شناسى را با تجربه گرایى دورتر کرد. روشن است که روش هاى تجربى از پرداختن به این عامل غیر قابل مشاهده در انسان کاملاً ناتوان اند.
فروید از روش تجربى فقط تا حد مشاهده مراجعین و بیمارانش استفاده کرد, و این مشاهدات را نقطه شروعى براى نظریه پردازى خود قرار داد. او براى شکل دادن به مفهوم پیچیده روان شناختى اش با تکیه بر قواى عقلانى از حدسیات, گمانه زنى, استدلال و نظریه هاى دانشمندان علوم اجتماعى هم دوره خود استفاده کرد. در نتیجه مى توان گفت که جنبه توصیفى, تجویزى و تکنیکى روان شناسى فروید مبتنى بر قواى عقلانى است.
هرچند دانشمندانى مثل وبر و فروید از تجربه گرایى فاصله گرفتند و در نتیجه دیدگاه اثبات گرایى تضعیف شد, اما یک جنبه از آن; یعنى (رد کردن وحى و دین به عنوان مبناى علم) پایدار ماند. دین هرگز دیگر مقام و موقعیت اصلى خود را به عنوان یک معرفت شناسى معتبر براى روان شناسى, باز نیافت و بعد از آن به نوعى, به پى پدیدار (epiphenomenon) اجتماعى یا روان شناختى تنزّل یافت. علوم انسانى, دیگر هرگز دین را به عنوان اساس و شالوده دانش هاى بشرى به کار نبردند, بلکه این تنزّل تا به آن جا رسید که در کلمات دورکهایم (1912) از دین به عنوان یک واقعیت اجتماعى یاد شد.
اما با این وجود, هیچ یک از محققین علوم انسانى نقش مهم دین را در زندگى, روان و شخصیت انسان انکار نکردند. بنابراین, علوم اجتماعى از دیدگاه و منظر خود به بررسى و تحقیق در دین پرداخت (Weber, 1968).
نگاه روان شناسى به دین
هرچند که بررسى و تحلیل کامل روان شناسى از دین, در حیطه این مقاله نیست, اما آوردن چند مثال مناسب مى تواند تصویرى اجمالى از دیدگاه روان شناسى نسبت به دین را, تا پایان نیمه اول قرن بیستم, نشان دهد. این دیدگاه را مى توان در دو منبع اصلى سراغ گرفت: یک منبع عبارت است از نظریه ها و پژوهش هایى که در شاخه اى از روان شناسى تحت عنوان روان شناسى دین وجود دارد. و منبع دوم عبارت است از نظریه روان شناسان مختلفى که در دیدگاه کلى خودشان درباره روان و شخصیت انسان, رابطه دین و روان را بررسى کرده اند. در حالى که روان شناسى دین, به عنوان شاخه اى فرعى از روان شناسى, تأثیر چندانى بر نظریه هاى شخصیت و روش هاى درمان نداشته است, تأثیر منبع دوم بر ابعاد توصیفى, تجویزى و تکنیکى روان شناسى غیر قابل انکار است.
برجسته ترین نقاط آغازین روان شناسى دین در کارهاى ویلیام جیمز (William James, 1902) یافت مى شود. جیمز یک روان شناس, فیلسوف و هنرمند مهم آمریکایى در اوایل قرن بیستم بود. او, مانند وبر, از (همدلى) و یا به عبارت دیگر (درون نگرى پدیدارشناختى) (phenomenological introspection) براى بررسى و شناخت پدیده هاى دینى استفاده کرد (Perry, 1935). هدف او یافتن قوانین روان شناختى حاکم بر رابطه دین و روان بود, و به عنوان یک عمل گرا به دنبال آن بود که کاربرد و ارزش عملى دین براى روان و شخصیت انسان را به اثبات برساند. به خصوص, جیمز در صدد بود که آیا دین مى تواند احساس روحانى و معنویت ایجاد کند و در دست یابى به آرمان هاى انسانى مفید واقع شود (Wulff, 1991) و در نهایت به این نتیجه رسید: على رغم نامعقول و سخیف بودن نظریه ها و اعتقادات دینى, وجود دین به طور کلى مهم ترین عامل در زندگى انسان است (Henry James, 1920).
روان شناس پیش گام امریکایى, استانلى هال (Stanley Hall, 1904) به بررسى نتیجه فیزیولوژیکى تجربه هاى دینى پرداخت. کو (Coe, 1916) به دنبال کارکرد دین براى ارتقاء بهزیستى اجتماعى بود و براى انجام آن استفاده از روش هاى تجربى را توصیه کرد. او با اثرپذیرى از داروین (Darwin, 1927) متقاعد شد که مى توان روش تجربى را به منظور حل و فصل مسائل فکرى و مسائل معنوى به کار گرفت. هال و کو پیشرو بسیارى از دیگر روان شناسان دین بودند که دین را به آزمایشگاه بردند. واتسن (Watson) دستور العملى راجع به پژوهش تجربى در زمینه تعلیم و تربیت دینى فراهم آورد. هیل (Hill, 1933) اثربخشى اشکال خاص عبادت را مطالعه کرد, در حالى که پارکر و سنت جانز (Parker and St. Johns, 1957) تأثیر آن چه را که (دعا درمانى) (prayer therapy) مى نامیدند بر اختلالات نوروز (neurosis) و سایکوسماتیک (psychosomatic) مورد بررسى قرار دادند.
مهم تر از مطالعات این روان شناسان دین, اظهارات نظریه پردازان شخصیت است که سعى داشتند دین را در ارتباط با شخصیت انسانى بشناسند. هرچند ممکن است تجزیه و تحلیل روانى (psychoanalysis) به عنوان یک شیوه درمان, محبوبیت گسترده و پایدارى نداشته باشد, اما اظهارات فروید (1901) درباره دین, تأثیر بسزایى نه تنها بر روان شناسى, بلکه بر کل فرهنگ غرب داشته است. در حالى که دورکهایم دین را به یک واقعیت اجتماعى تنزل داد, فروید آن را به یک واقعیت روان شناسى تنزل داده و آن را چیزى جز حالات درونى و روانى انسان که به دنیاى خارج فرافکنده شده اند, تلقى نکرد. فروید اظهار داشت, به نظر مى رسد شکل گیرى یک دین, بر سرکوب پاره اى از انگیزه هاى غریزى و چشم پوشى و انکار آنها مبتنى است(1957). فروید نتیجه مى گیرد که دین را مى توان به عنوان یک نوروز وسواس گونه همگانى (obsessional neurosis) در نظر گرفت. روان شناسان پس از فروید ممکن است به اندازه او در مورد دین بدبین نباشند, ولى هیچ کدام به اندازه او با نفوذ نبوده اند.
ییونگ (Jung, 1938) اظهار داشت روان شناسى اگر مى خواهد انسان را بشناسد لازم است دین را مورد ملاحظه قرار دهد, چون دین صرفاً یک پدیده جامعه شناختى و تاریخى نیست, بلکه امرى است که براى تعداد کثیرى از مردم اهمیت شخصى بسیار زیادى دارد. یونگ (1932) براساس تجارب بالینى اش اظهار داشت: در بین تمام بیماران من که نیمه دوم عمر خود را مى گذراندند, آنان که به یک عقیده و نگرش دینى دست نیافته بودند, بهبود واقعى پیدا نکردند.2
گوردن آلپورت (Gordon Allport, 1968), که به عنوان پدر روان شناسى شخصیت شناخته شده است, با نظر استاد آلمانى خود, اسپرانگر (Spranger, 1925) درباره اهمیت دین براى روان انسان موافق بود. از جمله مطالب بسیار مهمى که آلپورت (1948) به آن اشاره مى کند, این است که میل و گرایش دینى یک عامل مستقل و خودمختار در شخصیت انسان بوده, و تمام اجزاء دیگر شخصیت را در یک سیستم واحد کلى وحدت مى بخشد. او در بررسى شخصیت انسان متوجه شد که کل زندگى انسان یک وابستگى اساسى به ایمان دارد. او هم چنین تلاش کرد تا روش هایى براى سنجش ارزش هاى دینى ابداع کند (Allport, Vernon, and Lindzey, 1970).
آلپورت (1966) هم چنین مفهوم جهت گیرى دینى درون گرایانه (intrinsic orientation) و برون گرایانه (extrinsic orientation) را مطرح کرد. جهت گیرى مذهبى برون گرایانه, سودمدار بوده و در خدمت علائق غیر دینى فرد, مانند علائق اجتماعى و یا اقتصادى است. جهت گیرى مذهبى درون گرایانه, به تعبیر آلپورت, کل زندگى را غرق در انگیزش و معنا مى کند و الهام بخش عبادت بوده, عبادتى که هدف از آن قرب به پروردگار است نه برآورده ساختن اهداف دیگر زندگى(1961). از آن چه ذکر شد, حاصل مى گردد که روان شناسان درباره نقش دین در روان انسان داراى دیدگاه ها و رویکردهاى مختلف و متفاوتى هستند, ولى همه در یک مطلب با هم اتفاق نظر دارند و آن این که دین را نمى توان به عنوان یک منبع حقیقت معتبر و ارزش مند, که از طریق آن دانش مربوط به روان انسان استخراج شود, تلقى کرد. بلکه روان شناسى خود را بالاترین و کامل ترین منبع علم براى روان انسان دانسته و به این لحاظ بود که به خود اجازه داد, دین را مورد بررسى و ارزش یابى قرار دهد.
مواجهه روان شناسى با بحران
روان شناسى معاصر در قرن بیستم به سرعت رشد و توسعه یافت. در قرن نوزدهم, کنت به شدت در جست وجوى راهى براى تبیین نگرانى ها و وحشت هاى ناشى از آشوب و خون ریزى در انقلاب فرانسه بود (Coser, 1982). به همین سان, وقوع دو جنگ جهانى در نیمه اول قرن بیستم, روان شناسى را با چالش هاى مهمى مواجه کرد.
ابعادى از روان انسان, که پیش از آن بروز و ظهورى نداشتند, مى بایستى مورد ارزیابى قرار گرفته و شناخته شوند. سربازهایى که نمى توانستند ستیز و خشونت وحشیانه اى که شاهد آن بودند و یا در آن شرکت داشتند, تحمل کنند, با ابتلا به بیمارى هاى روان رنجورى جنگ (shellshock), اختلال ضربه روحى پس از سانحه (PTSD) و اعتیاد, از این دو جنگ بازگشتند. هیتلر (Hitler) و گورینگ (Goehring) قدرت کاریزما (charisma) و تبلیغات فریب دهنده را در تأثیرگذارى بر احساسات, هیجانات و رفتار انسان نشان دادند. قتل عام و نژادکشى در هیروشیما و ناکازاکى, جهان را وحشت زده کرد و امواج اضطراب و احساس گناه را در سرتاسر کره زمین منتشر ساخت.
در حالى که مردان مشغول جنگ بودند, نقش زنان تغییر یافت و خانواده هرگز شکل پیشین خود را باز نیافت. جنگ ویتنام به امریکا آموخت که حتى پیش رفته ترین تکنولوژى و توانایى عظیم براى انهدام نمى تواند بر هویتش به عنوان یک نیروى شکست ناپذیر و قدرت مطلق صحّه بگذارد. واضح بود که بحرانى در زمینه ارزش ها پدید آمده (Frankl, 1962), و روان شناسى براى حل این بحران فراخوانده شد. در آغاز قرن بیستم, روان شناسان اروپایى در صف اول روان شناسى قرار داشتند. اما این امریکاى پس از جنگ بود که با تلاش هاى گسترده خود براى حل مشکلات روان شناختى نگران کننده روز, پیش رفت عظیم روان شناسى را, که تا به امروز ادامه دارد, موجب گردید.
در ایالات متحده, موضوعات مربوط به سلامت روان, در درجه اول اهمیت قرار گرفتند, و از سوى دولت بودجه خاصى جهت تأسیس مراکز بهداشت روانى محلى در سراسر کشور تعیین شد. روان شناسى به رشته مورد علاقه دانشجویان تبدیل گردید. درمان و مشاوره روانى, دیگر منحصر به افراد مریض نبود و به یک روال عادى براى غلبه بر فشارها و استرس هاى زندگى روزمره تبدیل شد. با این همه, روان شناسى جهت ایجاد نظامى یک پارچه توصیفى, تجویزى و تکنیکى به منظور تبیین پدیده هاى روان شناختى تازه کشف شده و ارائه راه هایى براى غلبه بر اختلالات روان شناختى قرن بیستم, با مشکل بزرگى مواجه شد. شاخه اصلى روان شناسى امریکاى پس از جنگ, عمدتاً, مبانى فلسفى را نادیده گرفت و تلاشى براى ایجاد یک معرفت شناسى یا حتى ارائه یک دیدگاه روشن درباره ماهیت انسان به عمل نیاورد. به علت نبود یک معرفت شناسى روشن و واضح, شیوه ها و نظریه هاى مختلفى جوانه زد و شاخه هاى مختلف پژوهش و تکنیک هاى مختلف روان شناسى به وجود آمدند. شاید تنها مطلبى که روان شناسان درباره آن با هم توافق داشتند, تلقى دین به عنوان یک پى پدیدار بود. دستور کنت مبنى بر حذف دین به عنوان شالوده دانش بشر با موفقیت قرین گشته بود. اما نتیجه آن, شکست و افول علوم انسانى بود.
عمل گرایى, تجربه گرایى و ماده گرایى که همه زاییده اثبات گرایى هستند, ثمرات بزرگ تکنولوژیکى و مادى به بار آوردند. اما, حتى موفقیت و پیش رفت هاى مادى حیرت انگیز جامعه غرب نتوانست بهزیستى و سلامت روان انسان را تأمین کند. پس از گذشت بیش از سى سال از جنگ جهانى دوم, در یک دهه سرشار از امکانات مادى, مایرز (Myers, 1982) چنین نوشت:
ـ هیچ قرنى از چنین وفور نعمت,
و در مقابل, از قتل عام گسترده و تخریب محیط, برخوردار نبوده است.
ـ هیچ فرهنگى چنین آسایش و فرصت
و در مقابل, چنین افسردگى گسترده را تجربه نکرده است.
ـ هیچ زمانى تکنولوژى این چنین راحتى و آسایش
و در مقابل, چنین ابزارهاى وحشتناکى را براى فساد, انحطاط و ویرانى به ما نبخشیده است.
ـ ما هرگز تا به این حد متکى به خود
و در مقابل, تا به این اندازه بى کس نبوده ایم.
ـ ما هرگز تا به این اندازه, ظاهراً آزاد نبوده ایم
و در مقابل, زندان هاى ما تا این حد انباشته نبوده اند.
ـ ما هرگز این چنین از امکانات آموزشى و پرورشى برخوردار نبوده,
و در مقابل, چنین میزان بالایى از بزه کارى, ناامیدى و خودکشى نوجوانان را نداشته ایم.
ـ ما هرگز تا به این حد در لذت و خوشى غوطه ور نبوده
و در مقابل, تا به این اندازه به ازدواج هاى فلاکت بار و یا منجر به طلاق گرفتار نبوده ایم.
نگاه جدید روان شناسى به دین
شاید همین دلائل ـ نقص موفقیت هاى مادى و ناکارآمدى روان شناسى تهى از دین و ارزش ها, در ارتقاء بهداشت روانى و بهزیستى ـ باعث ایجاد تغییراتى در ارتباط روان شناسى با دین شد. روان شناسى به تدریج کانون توجه خود را به طرف عامل نادیده گرفته شده اما اساسى در بهداشت روان, یعنى دین معطوف کرد.
اما علوم انسانى حاضر نبودند تا از حرف خود درباره انکار اعتبار معرفت شناختى دین برگردند و رویکرد اساساً جدیدى را در شناخت انسان بپذیرند. روان شناسى نه توصیف هاى دین را از انسان و نه تجویزهاى آن را براى انسان پذیرفت; و به جاى آن, دین دوباره به آزمایشگاه برگردانده شد. ارزش عملى اعمال دینى به عنوان تکنیک بهداشت روانى تحت بررسى و مداقه جدیدى قرار گرفت (Levin and Markides, 1988). مسائلى چون باورهاى دینى (Ellison, 1991), رفتن به عبادتگاه, عضویت در انجمن هاى دینى (Ellison and Paloutzian, 1982), دعا و نماز (Byrd, 1988) از نو, مورد ارزیابى قرار گرفتند و چیزى جز یک سرى تکنیک هاى خاص به حساب نیامدند, و از مقام مقدس خود تا حدّ هم طراز بودن با پدیده هاى معمولى, مثل خندیدن و یا نرمش هاى بدنى, تنزل یافتند. سؤالات تحقیقاتى مانند این که: آیا دعا یا خنده احساس بهبودى را در بیماران پس از عمل جراحى افزایش مى دهد, آیا عضویت در گروه دینى با عمر طولانى داشتن رابطه دارد و میان رفتن منظم به عبادتگاه و سطح اضطراب چه رابطه اى وجود دارد, رواج یافتند.
چنین تحقیقاتى براى تبیین کامل رابطه بین دین و سلامتى روان مثمر ثمر نخواهد بود. چنین نگاه عمل گرایانه اى به دین فقط قادر خواهد بود که جنبه هاى برون گرایانه دین را بررسى کند (Allport, 1962). این نوع از تحقیقات تنها بیان گر این مطلب است که چگونه مى توان از دین براى دست یابى به منفعت مادى یا روانى (استفاده کنیم).
اما به عقیده یک مؤمن واقعى, سلامتى روان صرفاً یکى از اثرات جانبى ایمان است. تلاش براى استفاده از دین به هر منظورى غیر از تقرب به پروردگار, یعنى تبدیل آن به تکنولوژى, بى حرمتى محسوب مى شود. البته بسیارى از محققین و روان شناسان مثل آلن برگین (Allen Bergin, 1987) و دیوید مایرز (1992) از چنین تحقیقاتى استفاده مى کنند تا حداقل نام دین را با جلوه اى مثبت دوباره در نظریات روان شناسى وارد سازند, اما بسى مبرهن است که این عمل آنها کافى نیست.
فرا رسیدن زمان استرداد معرفت شناسى
وقت آن رسیده است که دین مقام و موقعیت معرفت شناختى مناسب خود را به عنوان مأخذ و حجیّت قابل قبول براى روح و روان آدمى باز یابد (Bobgan, 1987). نیاز به یک نظام جامع روان شناسى ـ توصیفى, تجویزى و تکنیکى ـ واضح است. دین, دیگر نباید به مدافعه استدلالى از حقانیت خود بپردازد و تلاش کند تا طبق معیارهاى روان شناسى معاصر, اعتبار کسب کرده و از این رو مقام و موقعیت خود را در فهرست علوم انسانى به دست آورد, زیرا مطمئناً شناخت روح و روان انسان که از وحى الهى و تعالیم پیامبران و معصومین: و مقربین درگاه خداوند سبحانه و تعالى, نشأت مى گیرد, نباید صرفاً نوعى علم جنبى یا فرعى در نظر گرفته شود. روشن است که این شناخت و علم مستنبط از وحى باید مبنا و پایه روان شناسى واقعى را تشکیل دهد, در حالى که علم مبتنى بر قواى عقلانى و علوم تجربى باید نقش ثانوى را ایفا کند و الزاماً خود را با علوم وحیانى هماهنگ سازد.
دین نباید تنها به این که اساس معرفت شناسى علم روان شناسى قرار گیرد, اکتفا کند. روان شناسى معاصر یک سیستم کامل علمى است که شامل ترمینولوژى, مفاهیم و تکنیک هاى خاص خود است. لذا در قبال این, روان شناسى اى که اساس و شالوده اش دین است, باید چنین سیستمى ابداع کند که در بر گیرنده تمام مفاهیم و موضوعات روان شناسى واقعى باشد. دین اسلام که آخرین کلام خداوند سبحانه و تعالى مى باشد, داراى جامعیتى است که مى تواند یک سیستم کامل روان شناسى را تشکیل دهد.
روان شناسان و متخصصین علوم اجتماعى مسلمان و متعهد و عالمان دینى مسئول, باید در کنار هم جمع شوند و یک نظام روان شناسى منسجم و جامع به وجود آورند. در غیر این صورت, مسئولیت حفظ و انتشار نعمت عظیم دانش الهى, که بر دوش آنان مى باشد, انجام نخواهد شد.
از کجا باید شروع کرد؟
وظیفه اى که باید بر عهده گرفت مسئولیتى بس سنگین است. کارى نیست که یک فرد یا یک شاخه از علوم, یا حتى یک نسل بتواند به عهده بگیرد و آن را به اتمام رساند. على رغم تمام این مشکلات, باید این امر خطیر را به روشى نظام مند همراه با طرحى کلى که قابل تغییر و توسعه در جریان پیش رفت کار بوده و شامل اهداف و هم چنین پروژه هاى عملیاتى باشد, آغاز کرد.
گام اول: جست وجوى اولیه موضوعات
مطالعه و جست وجوى نظام مند در قرآن مجید, احادیث, متون ادعیه, مناسک و اعمال مذهبى, سیره انبیاء و معصومین: و مقربین درگاه خداوند سبحانه و تعالى و توصیه هاى مربوط به سعادت و کمال انسان و توصیف هایى از روان که در متون پر مایه اسلامى وجود دارد, ضرورى است.
در حین انجام جست وجو و مطالعه توجه به این نکته لازم است, که باید هرگونه مطالب موجود در منابع و مآخذ که در ارتباط با جنبه اى از روح و روان انسان است, بررسى و جمع آورى شود. مقصود این است که باید فهرستى جامع از تمام موضوعات مربوط به روان شناسى تشکیل داد, که هم شامل مفاهیم, اصطلاحات و تکنیک هاى روان شناسى معاصر باشد و هم شامل موضوعات و مطالبى که در منابع اسلامى یافت شده اند, از قبیل مفاهیمى هم چون توحید, ولایت, گناه و معصیت, ندامت, توبه, صداقت, نیت,تقوا, عفت, صبر و غیره.
وجود متخصصان علوم اسلامى علاقه مند به این زمینه هاى مطالعاتى, براى انجام این پروژه ضرورى است تا گنجینه نظریه هاى فراوان روان شناسى اسلامى را کشف کردند و براى درک این نظریه ها راهنمایى هاى لازم را انجام دهند. ثمره این مرحله, طرحى پیشنهادى و قابل تغییر, از موضوعات مناسب و منابع آنها خواهد بود.
گام دوم: تحقیق و جمع آورى اسناد
هنگامى که فهرستى مناسب از موضوعات فراهم شد, لازم است دانشمندان علوم اسلامى و علوم اجتماعى براى بررسى و پژوهش و عرضه مقالات فراخوانده شوند و نتایج تحقیقات در مجلات علمى منتشر گردد. علاوه بر این, وقتى که کارشناسان در حوزه هاى خاص شناسایى شدند, مطالعات و تحقیقاتشان پس از تأیید, پایه دایرةالمعارف روان شناسى اسلامى قرار خواهد گرفت. دایرةالمعارف شامل خلاصه اى دقیق از مقالات و موضوعات با حجم متفاوت خواهد بود. این دایرةالمعارف چاپ و انتشار یافته و به صورت نرم افزار و شبکه گسترده جهانى در دست رس قرار خواهد گرفت.
گام سوم: ارائه طرح جنبه هاى توصیفى, تجویزى و تکنیکى
به موازات گسترش و بسط دائرةالمعارف, پایه و اساس روان شناسى موج چهارم (روان شناسى اسلامى) شکل مى گیرد. به وسیله مساعى و همکارى عالمان, محققان و روان شناسان علاقه مند و دلسوز, یک مدل و الگوى جدید از روان انسان که شامل وجوه توصیفى, تجویزى و تکنیکى است, ارائه خواهد شد. سلامت و بهداشت روان معناى اصلى و اساسى خود را یافته و اختلالات روانى از منظر تازه اى نگریسته مى شود, و درمان شکل جدیدى به خود خواهد گرفت.
سیستم کامل روان شناسى موج چهارم, باعث انتشار و نشر کتب و مقالاتى خواهد شد که در کشورهاى اسلامى و هم غیر اسلامى در سطوح آکادمیک و دانشگاهى و اقشار مختلف جامعه, قابل استفاده خواهد بود.
تکلیف روان شناسى معاصر چه مى شود؟
مفاهیم توصیفى, تجویزى و تکنیکى روان شناسى معاصر تا آن جا که با تعالیم الهى مخالفت نداشته باشند, قابل استفاده اند. به نظر مى رسد که جنبه تکنیکى به دلیل عدم وابستگى اش به سیستم ارزش ها و اعتقادات, بیشتر به کار گرفته خواهد شد.
در این مرحله باید نقد روان شناسى معاصر را به مرحله اجرا گذاشت. اما قبل از پرداختن به این نقد, ایجاد روان شناسى اسلامى ضرورى است, زیرا انتقاد بدون پیشنهاد براى تغییر, چندان معتبر تلقى نمى شود. به محض این که روان شناسى اسلامى به وجود آمد, مى توان روان شناسى معاصر را با آن مقایسه و ارزیابى کرد و نقاط قوت و ضعف, نقص و حتى خطرات آن را سنجید.
خلاصه
رابطه روان شناسى و دین دست خوش تغییرات زیادى شده است. ابتدا دین, شخص سالم و سعادت مند را توصیف کرده و اعمال و رفتارهایى را براى رسیدن انسان ها به خیر و کمال تجویز مى کرد. سپس هنگامى که دین در غرب مقبولیت خود را از دست داد, فیلسوفان و دانشمندان در پى پر کردن این خلأ در صدد ایجاد یک نظام روان شناسى برآمدند. این نظام, کارکرد روان انسان را در قالب الگوهایى متنوع و مخالف توصیف کرده و تجویزها و تکنیک هاى گوناگون و متفاوتى را براى کسب سلامت روان و دورى یا رهایى از اختلالات روانى ارائه مى دهد.
از زمانى که روان شناسى معاصر به عنوان یک رشته علمى, موجودیت رسمى یافته و تلاش کرده است شأن و مقام دین را تا حدّ یک دست آورد انسانى تقلیل داده و آن را از حجیت و مرجعیت در مورد روان ساقط کند, انسان ها به بحران ارزشى گرفتار شدند. کشورهایى که بیشتر تحت تأثیر روان شناسى معاصر قرار گرفته بودند, اختلالات روانى در آنها افزایش سریعى داشته که گواه بر آن افزایش میزان جرم, طلاق, اعتیاد و خودکشى است.
لازم است که دین جایگاه حقیقى را به عنوان صاحب نظر مطلق در باب روح و روان انسان بازیابد. این مقام و موقعیت به وسیله شناخت و علم به تعالیم وحیانى و سیره پیامبران و معصومین: و مقربین درگاه خداوند سبحانه و تعالى به دست خواهد آمد.
بر عالمان علوم اسلامى و دانشمندان علوم اجتماعى لازم است براى ایجاد نظام جدید و کامل روان شناسى مسئولیت بپذیرند. این نظام نباید فقط نقد روان شناسى معاصر یا, تفسیرى اسلامى از مفاهیم, شیوه ها و تکنیک هاى روان شناسى معاصر باشد, بلکه باید کندوکاوى جامع در مفاهیم و شیوه هایى که در بطن تعالیم اسلامى وجود دارند, بوده و بیانى روشن از یک روان شناسى کامل و از بیخ و بن متفاوت باشد.
کتاب نامه:
Adams, J. E. (1976). What about nouthetic counseling Grand Rapids: Baker Book House.
Allport, G. W. (1968). The person in psychology . Boston: Beacon Press.
Allport, G. W. (1966). The Religious Context of Prejudice. Journal for the Scientific Study of Religion, 5, 447-457.
Allport, G. W. (1962). The Individual and His Religion. New York: Macmillan.
Allport, G. W. (1961). Pattern and Growth in Personality. New York: Holt, Rinehart, and Winston.
Allport, G. W. (1948). College Reading and Religion. New Haven, Conn.: Yale University Press.
Allport, G. W., Paul Vernon, and Gardner Lindzey (1970). Manual, Study of Values . Boston: Houghton Mifflin.
Aristotle. (1998 edition). Nicomachean Ethics. William Ross, trans. London: Oxford University Press.
Aristotle. (1992 edition). The Art of Rhetoric (De oratore), Henry Lawson-Tancred, trans., NewYork: Penguin Classics.
Aristotle. (1982 edition). Politics. Trevor Saunders, trans., NewYork: Penguin Classics.
Aristotle. (1940 edition). De Anima. A. J. Smith and W. D. Ross, eds. Oxford: Clarendon Press.
Bergin, A., Kevin S. Masters, and P. Scott Richards. 1987 Religiousness and Mental Health Reconsidered. Journal of Counseling Psychology, Vol.34: 197-204.
Bobgan, M. 1987. Psycho-heresy. Santa Barbara: East Gate.
Bronowski, J. and Mazlish, B. 1975. The Western Intellectual Tradition. NewYork: Harper and Row.
Byrd, R. C. (1988). Positive Therapeutic Effects of Intercessory Prayer in a Coronary Care Unit Population. Southern Medical Journal, 81, 8260829.
Charlton, D. G. 1959. Positivist thought in France during the Second Empire. Oxford: Clarendon Press.
Coe, G. 1916. The Psychology of Religion. Chicago: University of Chicago Press.
Coe, J. 1991. Why Biblical Counseling is Unbiblical Rosemead School of Theology: Biola University Press.
Comte, A. 1988 edition. Introduction to Positive Philosophy. Indianapolis, Indiana: Hackett Publishing.
Coser, L. 1982. Masters of Sociological Thought. NewYork: Harcourt, Brace, Jovanovich.
Dingle, H. 1953. The Scientific Adventure: Essays in the History and Philosophy of Science. NewYork: Harper.
Durkheim, E. Suicide. 1951. Glencoe, III: The Free Press.
Durkheim, E. 1912. The Elementary Forms of the Religious Life. London: Allen, and Unwin.
Ellison, C. G. 1991. Religious Involvement and Subjective Well-Being. Journal of Health and Social Behavior, 32, 80-99.
Frankl, V. 1962. Manصs Search for Meaning. I. Lasch, trans. Boston: Beacon Press.
Freud, S. 1907. Obsessive Actions and Religious Practices, vol.9. In The Standard Edition of the Complete Psychological Works of Sigmund Freud (24 vols). 1960. J. Strachey ed. London: Hogarth Press.
Freud, S. 1901. The Psychopathology of Everyday Life. Vol. 6, 1959. In The Standard Edition.
Freud, S. 1966. The Complete Introductory Lectures on Psychoanalysis. New York: Norton.
Hall, G. S. 1904. Adolescence: Its Psychology and Its Relations to Physiology, Anthropology, Sociology, Sex, Crime, Religion, and Education (2vols.). New York: Appleton.
Hill, R. K. 1933. Measurable Changes in Attitude Resulting from the Use of Drama in Worship. Doctoral dissertation. University of Chicago Diviniy School.
Hobbes, T. 1651/1982. The Leviathan. NY: Penguin Classics.
Homer. 1999 edition. The Odyssey. Robert Fagles, trans. New York: Penguin Classics.
James, H., ed. 1920. The Letters of William James (2vols). Boston: Little, Brown.
James, W. 1902. The Varieties of Religious Experience; A Study in Human Nature. Cambridge, Mass.: Harvard University Press.
Jung, C. G. 1938. Psychology and Religion. In The Collected Works of C. G. Jung (20 vols). Edited by H. Read, M. Fordham, and G. Adler. Princeton, N. J: Princeton University Press.
Jung, C. G. 1932. Psychotherapists or the Clergy. In Collected Works, Vol. 11.
Kantor, J. R. 1963. The Scientific Evolution of Psychology, Vol.1. Granville, Ohio: Principia Press.
Levin, J. S., and Kyrialkos Markides. 1988. Religious Attendance and Psychological Well-Being. Sociological Analysis, 49, 66-82.
Lundin, R. W. 1972. Theories and Systems of Psychology. London: Heath.
Myers, D. 1992. Psychology, 3rd ed. New York: Worth Publishers.
Murphy, G., and Kovach, J. 1972. Historical Introduction to Modern Psychology. New York: Harcourt, Brace Jovanovich.
Paloutzian, R., and Christopher Ellison. 1982. Loneliness, Spiritual Well-Being and the Quality of Life. In Loneliness: A Sourcebook of Current Theory, Research, and Therapy. Letitia Peplau and Danial Perlman, eds. New York: John Wiley.
Parker, W. R., and St. Johns, E. 1957. Prayer Can Change Your Life. Carmel, N.Y.: Guidepost Associates.
Perry, R. B., 1935. The Thought and Character of William James (2vols). Boston: Atlantic, Little, Brown.
Russell, B. 1972. A History of Western Philosophy. New York.: Simon and Schuster.
Shils, E, and Finch, H., eds. 1949. Max Weber on the Methodology of the Social Sciences. New York.: The Free Press.
Spranger, E. 1925. Types of Men: The Psychology and Ethics of Personality. P.J.W. Pigors, trans. Halle: Max Niemeyer.
St. Augustine. 1994 edition. The City of God. New York.: Modern Library.
Van Leeowen, M. S. 1982. The Sorcerers Apprentice: a Christian Looks at the Changing Face of Psychology. Downers Grove: Inter-Varsity Press.
Watson, G. B. 1929. An Approach to the Study of Worship Religious Education, 24, 849-858.
Watson, R. I. 1968. The Great Psychologists from Aristotle to Freud. Philadelphia: J. P. Lippincott.
Weber, M. 1968. The Protestant Ethic and the Spirit of Capitalism, Talcott Parsons, trans. London: Unwin University.
Weber, M. 1964. Basic Concepts in Sociology. New York.: The Citadel Press.
Wulff, D. M. 1991. Psychology of Religion. New York.: John Wiley.
________________________________________
1 . دکتر زینب دلیّا (جلالى طهرانى) متولد امریکا, کارشناسى روان شناسى پدیدارشناختى (phenomenological psychology) را از دانشگاه دوکین (Duquesne) و کارشناسى ارشد و دکترى خود را در رشته روان شناسى انسانگرایانه (humanistic psychology) از دانشگاه وست جیاُرجیا (West Georgia) و دانشگاه بین المللى ایالات متحده (United States International University) دریافت کرد. ایشان پس از پانزده سال تحقیق درباره ادیان مختلف دین اسلام و مذهب تشیع را اختیار کرد و پس از اتمام تحصیلات با همسر خود دکتر سید محمدحسین جلالى طهرانى به ایران آمده و به تدریس و انجام روان درمانى و مشاوره, اشتغال ورزید و به همسر خود در نوشتن مقالات تحقیقى یارى رساند. ایشان در حال حاضر در جوار حرم مطهر حضرت معصومه(س) مشغول به نوشتن خاطرات خود, مقاله هاى علمى روان شناسى و تدریس اینترنتى به علاقه مندان در سطح جهان مى باشد.
2 . یونگ معتقد بود که روان درمانى, زمانى مؤثر و مفید فایده است که فرد به مرحله میان سالى رسیده باشد.

روش برخورد با نق زدن

روش برخورد با نق زدن
آشغالا رو بردی بیرون؟ کی صندلی رو اینجا گذاشته؟ بـه چی داری فکر می کنی؟ گوشت با منه؟ همه ما با ایـن سوهان روح آشنایی داریم -- بعد از یک روز خسته کننـده به خانه برمیگردید و هنوز زمین نشسته شروع میشود.
همیشه اینجـوری نـبـوده. درسـتـه؟ هـمـسر شـمـا عـادت داشت وقتی ساندویج از دستتان می افتاد بخـندد و زمین را تمیز کند و فکر میکرد وقتی با کفشهای خود در اتاق راه مـی رویـد چقدر جالب است. خوب البته که این طـور بـود،حداقل همسرتان می خواست شما آنگونه برداشت کنیداما همان طـور که همه ما میدانیم، جنس مؤنث اگر نابـغه نباشد، زیرک و باهوش است و همسرشما ازاین موضوع آگـاهـی داشـته کـه برای بدام انداختن و پایبند نمودن شما مجبـور اسـت امـیـال خـود را سرکوب نموده و از ابراز عقیده در مورد ناپختگی ها و خطاهایتان صرفه نـظـر کنـد. اکنون که دم به تله داده اید، ممکن است دچار دردسر شوید.
بگذارید موضوع را بشکافیم؛اغلب زنها همیشه در حال نق زدن، و اغلب مردها همیشه در حال فریب دادن هستند. خیـلی راحـت بـگویـیـم، ایـن طبـیـعت بـشر است. همچنین می توانید خاطر جمع باشید که آنچه که همسر شما در موردش به نـق زدن می پردازد خطای خود اوست. بسیار خوب، بسیار خوب، فقط در 99 درصد از موارد تقصیر او است. احتمالا وی تصور نموده دارای مـقداری اضافه وزن شده و برای کاهش وزن به دلیلی نیاز دارد، اما مـطمئـن باشـید که شما آن نفری نیستید که باید قربانی خبر چاق شدن او گردید.
بنابراین از آنجایی که ما می دانیم زن ها بـدون هیـچ دلـیل مشخصی شروع به نق زدن می کنند، مـمکن است بخـواهیم علت واقـعی این عــمل آنها و چگونگی برخورد با آن را بیاموزیم.
چرا او نق میزند
بـهمین زودی احساس گناه نکنید چـون احتـمال اینکه نق زدنهای او ارتباط بسیار کمی با شما داشته باشد زیاد است.اما انصافا، اگـر او 10 بار از شما خواهش کرد که سطل آشغال را بیرون بگذارید و سپس گـفت که آن کار را انجام دهید پیش از این که خودش آن را خالی کند ولی شما اهمیت ندادید، آنگاه در ایجاد مشکل مقصر خواهید بود.
طبیعت زنانه
اغـب زنـان نق می زنند چون این عمل جزء طبیعتـشان است. آنهـا در مـحـیـطـی رشــد یافته اند که در اطراف خود بسیاری از زنـان را در حـال نـق زدن دیده اند و به آنها آموخته شده است که بهترین راه رفتار با مردها همین است. این موضوع در مورد زنـانـی کـه در حال بالغ شدن می باشند بیشتر صدق میکند، چراکه اکثر آنها بر اثر شستشوی مغـزی تـوسط عواملی همانند برنامه های تلویزیونی که اغلب کوتاهی ها و کاستیهای مـردان را متذکر میشوند، مستعد نق زدن میگردند.
بزرگنمایی مسائل
گاهی اوقات زنها بخاطر یک موضوع ظـاهرا بی اهمیـت نق میزنند فقط به دلیل اینکه آنرا بزرگ نموده و پر اهمیت جلوه دهند. همسرتان می دانـد کـه ایـن نـق زدنـها باعث آزرده خاطر شدن شما می گردد و از این عصبانیت برای فرونشاندن آنچیزی کــه در اصل باعث آزردگیش شده است، استفاده میکند.
غیر منطقی بودن
پذیرشش اندکی مـشکل اسـت ولـی بـاید قبول کنید که اکثر زنها کمی در افکار و اعمال خود غیر منطقی می بـاشـنـد. بـنـابرایـن بـه یــاد داشته باشید که وقتی نق زدن شروع می شـود مـمـکن است بر اساس تفـکرات و بـرداشـتـهای غیـر منطقی بوده باشد. زیاد موضوع را جدی نگیرید.
انواع اشخاص نق زن
بیگناه: چنین شخصی منظور واقعیش نق زدن نیست. همسرتان می خواهد برای آگاه نـمودن شــما از برخی از مسائل آنها را به گـونه ای مـطـرح کـنـد کـه عـصـبانی نشوید و مجادله ای صورت نگیرد. احتمالا نیت و قصدش خیر است، و فـقط کمی برای رسیدن به این هدف باید تلاش کند.
حراف: چنین فردی بنظر میرسد هیچگاه توقف نکند. اما نق زدنهای او بندرت تبدیل بــه مجادله و نزاع میگردد چرا که شما احتملا یاد گرفته اید که چگونه با او کنار بیایید.
معما گو: وای، نق زنی که بدون نق زدن نق میزند ( ایـن جـمـله را 5 بار سریع و پشت سر هم تکرار کنید ). او چیزهایی شبیه به این می گـوید: دوسـت داری سعی کنی و حـدس بزنی چرا بشقابهای سبز توی کابینت نیستند؟ . شما نمیدانید او در مـورد چـی صحبت میکند، و او می داند.
سه پیچ: اگر درحالیکه جیغ میزند مغزتان را منفجر نکند،با خوش اقبالی روبرو شده اید. هنگامیکه نق زدن شروع می شود، گـویی کنار گوش شـما شـیپور نــواخته شده، اتاق تاریک تر شده و شما می دانید که چه اتـفاقی قرار است بیفتند در حالی که جایی برای فرار و گریختن پیدا نمی کنید. تحقیقات عملی صورت گرفته در آزمایشگاه های مردمان یـک مـدرک قـطـعی را مـشخص نـمود که چنین افرادی همدستان واقعی و وفادار شیطان هستند!!!
چگونه می توانید مشکل را حل کنید؟
اگر تصمیم گذران ادامه زندگی با همسر خود را دارید، بایدبدانید که چگونه نق زدن ها را پیشبینی، حل و پیشگیری نمایید. در این بخش با این مسائل آشنا خواهید شد:
آن را پیش بینی کنید
1- اگر بـدون اینکه تماس بگیرید دارید دیر به خانه برمی گردید، خود را آماده نق شنیدن کنید. برایش گل آورده و بگویید که برای پیدا کردن یک مغازه باز جـهت خریـدن گـل مـجـبـور شدید کلی رانندگی کنید.
2- اغلب زنها در هنگام عصبانیت از خود علائمی ساطع میکنند. اگر او بطور غیر معمول ساکت است، شما را تحویل نمیگـیرد و یا کـلا متـفاوت از روزهــای دیگر بنظر می رسد، وقت آن است که به سراغ باد بزن بروید.
3- به او گوش دهید. چه بخواهید باور کنید چه نخواهید، اغلب زنها آنچه که به خاطرش دچار آزرده خاطری شده اند را معمولا یک یا دو بار به ما گوش زد میکنند؛ ما حرف آنــها را نمی شنویم فقط بدلیل آنکه آنها بصورت رمز گونه بخصوصی صحبت می کـنـند کـه فقط برای زن هـای دیـگر قـابـل فـهم است. اما اگـر واقـعا درست گوش دهید، ممکن است به اندازه ای که بتوانید خود را از دست نق زدنهای جان کاه نجات دهید، متوجه حرفهایــش بشوید.
مشکل را حل کنید
1- روش خـارج از محدوده. هــمگی ما این متد را بطور ناخود آگاه انجام می دهیم، فقط باید تا آنجایی مهارت کسب کنید و به اندازه ای استعداد داشـتـه بـاشـید که هنگام اجرا هـمسرتان متوجه نشود که دارید از این روش استفاده میکنید. روش کار ایـن اسـت کـه سر خود را بعلامت موافقت تکان دهید، در حالی که حتی متوجه یک کلمه از حرفهای او نمی شوید لبخند زده و با او موافقت کنید. از یک گـوش بـشـنوید و از گـوش دیـگر بـیرون دهید. فقط آماده جواب دادن به سؤال گوشت با منه؟ باشید اما اگر پرسید بگو چی گفتم؟ ، خدا به شما رحم کند.
2- روش حق با تو است . ایـن متــد تـاثیر شگفت آوری دارد. وقتی شروع کرد، سـریـعا قضیه را فیصله میدهید. میدونم عزیزم باید هفته پـیش چمن اضافه باغچه رو می زدم، بعضی وقتها حتی نمی دونم چرا یادم میره این کار ساده رو هم انجــام بدم. احتمالا او از شنیدن این جملات متحیر شده و شما جان سالم بدر خواهید برد.
از آن پیشگیری کنید
1- عملی غیر منتظره انجام داده و هرگونه عامـل بـالقوه نق زا را خنثی کنید، خود را به انواع و اقسام سلاح های ضد نق مجهز نمایید.
2- قبل از اینکه نق زدن شروع شود سعی کنید بفهمید او از چه چیزی عصبانی است و مشکل را حل نمایید. اگر پیش گیری کنید همسرشما بهانه ای برای نق زدن پیدا نـکرده و میتوانید وقتتان را برای مسائل مهمتری همانند بازی Medal Of Honer صرف نمایید!
3- به رابطه تان پایان دهید.اگر نق زدنها بمرحله ای رسید که دیگر تحمل آنرا نداشتید و با وجود تلاشهای بسیاری تغییری حاصل نـشد، مــمکن است زمان آن رسیده باشد که به رابطه خود پایان دهید. البته این آخرین راه حل است.
جمع بندی کلی
همانگونه که قبلا اشاره شد، همسر شما بی دلیل شروع به نق زدن میـکند؛ این یکی از مسـائلی است که در روابـط طولانی مدت باید بهایش را پرداخت کنید. پس این کاملا به شما بستگی دارد که تا چه اندازه بتوانید مشکل را حل کنید.
بیاد داشته باشید اگر واقعا میخواهید همسرتان را برای خـود نگهدارید، باید او را بـهمراه همه عیوب و کاستی هایش بپذیرید، اما اگر نق زدن ها و مشاجرات کامـلا جـای اوقـات خـوش را گـــرفته و دیگر از دست شما کاری بر نمی آمد، باید فکری اساسی بنماییـد