روانشناسی مثبت نگر

روان شناسی یادگیری،شیوه های مطالعه، مهندسی معکوس تست های کنکور

روانشناسی مثبت نگر

روان شناسی یادگیری،شیوه های مطالعه، مهندسی معکوس تست های کنکور

تنبیه بدنى کودکان و راه حل‏هاى جایگزین

تنبیه بدنى کودکان و راه حل‏هاى جایگزین
وقتى سخن از«تنبیه‏» به میان مى‏آید، در اکثر ذهن‏ها، «انضباط‏» متبلور مى‏شود و در نتیجه‏برخى تنبیه را با انضباط و اطاعت کورکورانه مترادف مى‏دانند. بعضى افراد معتقدندکه انضباط در سایه اطاعت کورکورانه به دست مى‏آید و منضبط کسى است که بدون اظهارنظرى، دستور مافوق خود را اجرا نماید. کسانى که این گونه فکر مى‏کنند، چند فرض‏را قبول کرده‏اند که:
1- مافوق هیچ وقت اشتباه نمى‏کند و دستورهاى او همیشه با صلاح و صواب همراه است.
بنابراین، زیردستان بدون چون و چرا باید از وى اطاعت کنند;
2- افرادى که تحت‏سرپرستى یک نفر قرار دارند، معمولا از لحاظ فهم و درک ضعیفند، روى این اصل، صلاح‏و صرفه ایشان در این است که دستورهاى سرپرست را بدون این که درباره آنها بحث‏کنند، به اجرا درآورند;
3- اطاعت کورکورانه، پیشرفت و نتیجه کار را بهتر مى‏سازدو امور را تحت نظم و قاعده معین درمى‏آورد. (1)
متاسفانه این فرض‏ها را بسیارى از والدین و مربیان پذیرفته‏اند و فکر مى‏کنندکه اگر کودک از آنها اطاعت محض کند، خوشبخت‏خواهد شد و بنابراین، زمانى که کودک‏از دستور آنان سرپیچى مى‏کند، او را تنبیه مى‏کنند تا طبق نظر آنها رفتار کند.
این گروه معتقدند: ترس از تنبیه، کودک را به اجراى وظایف معین وامى‏دارد ومانع از این مى‏شود که او به انجام کارى که مخالف مقررات است، مبادرت ورزد.
تنبیه اثر فورى دارد و کودک را از ادامه تخلف باز مى‏دارد.
چنین والدین و مربیانى غافلند که اطاعت و انضباطى که از راه تنبیه حاصل شود،موجب اضمحلال و نابودى حس ابتکار کودک مى‏گردد. نیروى کنجکاوى دیگر رشد نمى‏یابد.
این گونه کودکان چون به سن بلوغ و رشد رسند یا از هیچ مقامى اطاعت نمى‏کنند وراه عصیان در پیش مى‏گیرند، و یا آن که مطیع همه مى‏شوند و براى فرمانبردارى و توسرى خوردن آمادگى پیدا مى‏کنند. (2) کودکى که از ترس والدین و مربیان خود دست از کارناصواب مى‏کشد، در بزرگسالى نیز بدون این که خود متوجه باشد، فقط موقعى دست ازکار ناصواب برخواهد داشت که از تنبیه بالاترى بترسد و یا او را واقعا تنبیه کنند.
در صورتى که اصل واقعى تربیت اقتضا مى‏کند که آدمى عمل خلاف را نه از ترس تنبیه،بلکه به صرف خلاف بودن آن مرتکب نشود و تنها براى این که وجدانش از ارتکاب به‏گناه مبرا باشد، از انجام آن سر باز زند. (3)
بسیارى از والدین و مربیانى که تنبیه را تجویز مى‏کنند، معمولا افراد خودخواهى‏هستند و به سبب عدم اجراى فرمان آنها و برخوردن به حیثیتشان به تنبیه کودکان‏خود اقدام مى‏کنند و به این ترتیب خشم خود را فرو مى‏نشانند.
یکى دیگر از اثرهاى منفى تنبیه این است که کودکان از روش تنبیهى والدین خودتقلید مى‏کنند. کودکى که سیلى خورده یا به پشت او زده‏اند، به هنگامى که مى‏کوشدتا در مورد دیگران اعمال قدرت کند، مى‏آموزد که پرخاشگرى خود را به همین نحوابراز کند. در یک بررسى از تضادهاى بین کودک و بزرگسال به کودکان پیش دبستانى‏نوار ویدیویى نشان دادند و از آنان سوال شد که اگر به جاى والدین مى‏بودند، چه‏احساسى مى‏داشتند؟
روش‏هایى که پیشنهاد کردند، شبیه به همان روش‏هایى بود که والدین خودشان درهمان موقعیت‏به کار مى‏بردند. (4)
وقتى که والدین فرزندان خود را تنبیه مى‏کنند در واقع به آنان مى‏آموزند که درآینده چگونه والدینى باشند. بعضى محققان معتقدند که به همین طریق بدرفتارى باکودک از نسلى به نسل دیگر منتقل مى‏شود. بسیارى از والدین که فرزندان خود را کتک‏مى‏زنند. خودشان در کودکى اذیت و آزار دیده‏اند. هم چنین تنبیه باعث مى‏شود که‏کودک از کسى که تنبیه مى‏کند، بپرهیزد. و بسیار مشاهده مى‏شود که کودک هیچ علاقه‏اى‏به والدین و محیط خانه ندارد و همیشه از محیط خانه گریزان است. این گریز ازخانه باعث مى‏شود با افرادى که تربیت درستى ندارند، بیشتر نشست و برخاست کند وبه بزهکارى و انحراف سوق پیدا نماید.
تنبیه موقعیت اجتماعى فرد را متزلزل مى‏کند; روى همین، کودک براى حفظ موقعیت‏اجتماعى خویشتن، از اقدام به کارى که سبب اجراى تنبیه درباره وى شود، خوددارى‏مى‏نماید. با این که تنبیه اثر فورى دارد و ممکن است کودک را از ادامه تخلف بازدارد، با این حال، اثر تنبیه کم است و ارزش تربیتى ندارد. تنبیه خود به خود فردرا متوجه زشتى و عیب کار خویشتن نمى‏سازد. شخصیت او را مضمحل مى‏کند و غالبازیان‏هاى فراوانى در بر دارد; مثلا تنبیه بدنى ممکن است‏سبب نقص اعضاى بدن شود وتنبیه روانى نیز آثار سویى در شخصیت فرد باقى مى‏گذارد. اثر تنبیه موقتى است;یعنى در وقت معین، شخص را از انجام کارى باز مى‏دارد، ولى همان طور که گفته شد،فرد را متوجه نتایج وخیم کار نمى‏کند و به محض این که ترس از تنبیه از میان رفت،دوباره به انجام آن مبادرت مى‏ورزد.
اسکینر، روان‏شناس معروف بعد از تحقیقات فراوانى که در زمینه تشویق و تنبیه‏انجام داد، چنین نتیجه گیرى کرد که:
تنبیه در دراز مدت بى‏تاثیر است. چنین به نظر مى‏رسد که تنبیه صرفا رفتار اورا پس مى‏زند و زمانى که دیگر تهدید تنبیه وجود نداشته باشد، نرخ پاسخ به میزان‏اولش باز مى‏گردد. بنابراین، گرچه تنبیه اغلب خیلى موثر به نظر مى‏رسد، در واقع‏تنها اثرى ناپایدار بر جاى مى‏گذارد. دلایل دیگر اسکینر علیه تنبیه به قرار زیرند:
1- تنبیه آثار جانبى هیجانى نامطلوب به بار مى‏آورد. ارگانیسمى که تنبیه‏مى‏شود، مى‏ترسد و این ترس به محرک‏هاى مختلفى که هنگام تنبیه شدن او حضور دارند،تعمیم مى‏یابد.
2- تنبیه به ارگانیسم نشان مى‏دهد که چه کار نکند، نه این که چه کار بکند. درقیاس با تقویت، تنبیه عملا هیچ گونه اطلاعاتى در اختیار ارگانیسم نمى‏گذارد.
تقویت نشان مى‏دهد که رفتارى که در موقعیت انجام گرفته، موثر بوده است.
بنابراین، به یادگیرى بیش‏ترى نیاز نیست.
تنبیه غالبا این آگاهى را به ارگانیسم مى‏دهد که پاسخ تنبیه شده در ایجادتقویت موثر نیست و او به یادگیرى بیش‏ترى نیاز دارد تا به پاسخى که کارساز است،منجر شود.
3- تنبیه صدمه زدن به دیگران را توجیه مى‏کند. این البته در پرورش کودکان‏بیشتر صادق است. وقتى که کودکان تنبیه مى‏شوند، تنها چیزى که مى‏آموزند، این است‏که در بعضى موقعیت‏ها صدمه زدن به دیگران جایز است.
4- کودک با قرار گرفتن در موقعیتى که بتواند در آن رفتار قبلا تنبیه شده خودرا انجام دهد، بدون این که براى آن تنبیه شود، ممکن است وادار به انجام آن‏رفتار شود. بنابراین، در غیاب عوامل تنبیه کننده، ممکن است کودکان فحش بدهند، شیشه بشکنند، با بزرگ‏ترها بى‏ادبانه رفتار کنند، به بچه‏هاى کوچک‏تر آزار برسانندو... . این کودکان آموخته‏اند که در حضور عوامل تنبیه‏کننده این رفتارها را واپس‏بزنند، اما دلایلى نمى‏بینند که در غیاب عوامل تنبیه کننده این رفتارها را انجام‏ندهند.
5- تنبیه، در شخص تنبیه شده نسبت‏به عامل تنبیه کننده و دیگران پرخاشگرى‏ایجاد مى‏کند، و این پرخاشگرى ممکن است موجب مشکلات دیگرى بشود; براى نمونه،موسسات کیفرى جامعه که تنبیه را وسیله اصلى کنترل به کار مى‏برند، مملو از افرادبسیار پرخاشگر هستند و مادام که تنبیه یا تهدید تنبیه براى کنترل رفتار آنان به‏کار مى‏رود، هم چنان پرخاشگر باقى خواهند ماند.
6- تنبیه، اغلب یک پاسخ نامطلوب را جانشین پاسخ نامطلوب دیگرى مى‏سازد.
براى نمونه کودکى که به سبب ریخت و پاش چیزها تنبیه مى‏شود، یک بچه گریه کن ازآب در مى‏آید. بى‏تردید، تنبیه شدید، بلافاصله میل به انجام عمل تنبیه شده را کاهش‏مى‏دهد. شکى نیست که این نتیجه مسبب استفاده فراوان از تنبیه است. ما به طورغریزى به کسى که رفتارش ما را مى‏آزارد، حمله مى‏کنیم، شاید نه به صورت فیزیکى،بلکه با انتقاد، عدم تایید، سرزنش یا تمسخر، صرف نظر از این که تمایل به انجام‏چنین عملى جنبه ارثى دارد یا نه، مسلما نتیجه کار تقویت کننده است و همین امررایج‏بودن آن را تبیین مى‏کند.
اما در دراز مدت تنبیه، عملا رفتار تنبیه شده را از خزانه رفتار حذف نمى‏کند وتوفیق موقتى آن در ازاى بهاى گزاف کاهش دادن کارآمدى کلى و خوشوقتى گروه تمام‏مى‏شود. (5)
این روان شناس محقق، تقویت کننده‏ها را جانشین تنبیه مى‏کند. تقویت کننده‏ها به‏وجود یا عدم هر محرکى که موجب افزایش وقوع پاسخ گردد، گفته مى‏شود. تقویت‏کننده‏ها دو نوع هستند.
مثبت و منفى. در تقویت مثبت وجود محرک موجب افزایش تکرار پاسخ مى‏شود.
اما در تقویت منفى عدم حضور یا فقدان محرک موجب تقویت مى‏گردد. وقتى که والدین‏فرزندشان را به دلیل این که به کودکى کوچک‏تر از خودش کمک کرده، تشویق مى‏کنند،یا به دلیل هر نمره 20 که در مدرسه گرفته به او مقدارى پول مى‏دهند و یا وقتى که‏اجازه مى‏دهند به دلیل این که کارى را به انجام رسانیده شب کمى دیرتر از معمول‏بخوابد، در واقع تقویت مثبت‏به کار برده‏اند. تقویت کننده‏ها ممکن است اجتماعى(تشویق محبت) یا غیر اجتماعى(چیزهاى ملموس، امتیازات خاص) باشند. تاثیرات‏تقویت‏هاى اجتماعى; مانند تشویق تا حدودى بستگى به رابطه کودک با بزرگسال دارد.
معمولا تشویق از طرف والدینى که رابطه گرم و پذیرایى با کودک دارند، موثرتر ازتشویق از طرف والدینى است که سرد و بى‏اعتنا هستند. البته گاهى تشویق از طرف‏والدینى که سرد و بى‏اعتنا هستند، ممکن است‏براى کودک اهمیت‏خاصى داشته باشد،چون به ندرت پیش مى‏آید. تاثیر تقویت‏کننده‏ها در عین حال بستگى دارد به این که‏کودک در مورد آن تقویت کننده‏ها چه نگرشى دارد و آنها را چگونه تعبیر و تفسیرمى‏کند. (6)
معمولا والدین به طور غیر عمدى رفتار کودک خود را تقویت مى‏کنند. یک مورد معمول‏تقویت غیر عمدى این است که به کودکان به هنگامى که رفتار نادرستى از آنان‏سرمى‏زند، بى‏توجه باشد. با این بى‏توجهى، پاداشى را که کودک شما مى‏توانست‏به‏احتمال زیاد از آن برخوردار شود، از او دریغ مى‏شود. به طور حتم کودکان در کانون‏توجه والدین نشو و نما مى‏کنند و محروم ساختن آنها حتى براى زمانى کوتاه مى‏توانداثر فورى بر جاى گذارد. شیوه نادیده انگارى، به ویژه وقتى موثر است که کودک شماقصد داشته باشد شما را تحریک کرده یا به کلى غافلگیر کند.
اگر ماهرانه بکوشید به سر و صدا یا حرف‏هاى زیادى و بى‏سابقه او ترتیب اثرندهید، حتما جلو حرکات او را مى‏گیرید.
وقتى که از عمل خود برگشت، حتما از وى به پاس این تغییر رفتار تعریف کنید.
وقتى به کودک خود بى‏محلى مى‏کنید، ثابت راى باشید. اگر دانه‏اى شکلات خواست واحساس کردید در این وقت نباید بخورد، تنها یک بار به او بگویید «حالا وقت‏شیرینى نیست‏» بعد چشم از او بردارید، به طورى که اصلا نگاهتان به نگاه اوبرخورد نکند و برخلاف تقاضاى او ساکت‏بمانید.
منظور از این عمل آن است که حتى حاضر نیستید به هیچ وجه به او رو نشان دهید.
اگر به رویش لبخند بزنید، به طور ضمنى به این معنى است که علنا وادارش خواهیدکرد تا پافشارى کند و این پافشارى مطمئنا حاکى از آن است که دل شما را به دست‏خواهد آورد.
کودک شما ممکن است اکنون همه تلاش خود را براى جلب توجه شما به کار گیرد، ازجمله در اتاق بدود، روى تخت‏بیفتد، یا روى فرش غلت‏بزند. برخى از کودکان وقتى‏مورد بى‏توجهى قرار مى‏گیرند، سرسختانه در پى آنند تا با پدر خود تماس جسمانى‏پیدا کنند. کودک شما ممکن است از سر و شانه‏یتان بالا رود، به لباستان بیاویزد،یا به پایتان بپیچد. این جاست که شاید دلتان نرم شود، به ویژه وقتى که او را باچهره‏اى ناراحت‏ببینید. اما، اعمال او را به کل نادیده بگیرید. وقتى از حقه‏بازى‏دست‏برداشت، آن وقت‏به او توجه نشان دهید. اگر به فعالیت مورد قبولى مشغول شد واز درخواست‏خود براى شکلات دست‏برداشت، او را تشویق کنید. (7)
والدینى که تسلیم گریه‏ها یا خواسته‏هاى غیر منطقى کودک خود شوند، نه تنهارفتار خلاف کودک را از بین نخواهند برد، بلکه همان رفتارى که قصد از میان‏بردنشان را داشتند، تقویت مى‏کنند.
بنابراین، ما مى‏توانیم به جاى تنبیه از تقویت‏کننده‏هاى مثبت و منفى استفاده‏کنیم و کودکمان را به رفتار درست وادار نماییم، هرچند این روش در آغاز وقت‏گیربه نظر مى‏رسد، ولى زمانى که شما چندین بار در مقابل رفتار ناخوشایند آنهامقاومت کنید، آنان یاد خواهند گرفت که رفتارهایى که شما به آن بى‏توجه هستید،سریع ترک کنند. حتى نتیجه آزمایش‏هاى گوناگون نیز نشان داده‏اند که از راه تنبیه‏همیشه گرایش به پاسخ دادن کاهش نمى‏یابد. از آزمایش‏هاى نورندایک، دیگر روان‏شناس‏معروف و یکى از بنیان گذاران روان‏شناسى تجربى، یادگیرى، تربیتى و هوشى، در موردانسان چنین نتیجه گرفته‏اند که پاداش، رفتار قبلى را تقویت مى‏کند (اگر رفتارمثبت‏بوده باشد)، اما تنبیه آن را تضعیف نمى‏کند (اگر رفتار منفى باشد). از طریق‏پاداش ممکن است رفتار به صورت ثابت و پایدار باقى بماند، اما خلاف آن همواره صدق‏نمى‏کند; یعنى به وسیله تنبیه نمى‏توان موجود را وادار به ترک رفتار کرد.
تقویت در ایجاد رفتار مطلوب موثر است، اما تنبیه سرانجام ممکن است. هم براى‏تنبیه شونده و هم براى تنبیه کننده، عواقب شوم و زیان آورى به بار آورد. نتایج‏تنبیه قابل پیش‏بینى و اعتبار نیستند. در خاموشى (زمانى که کودک کار مثبتى انجام‏نمى‏دهد و والدین کاملا بى‏توجه مى‏شوند) رفتار از راه تقویت نشدن محرک، از بین‏مى‏رود، اما تنبیه، به جز موارد خاص وسیله‏اى مناسب براى تحرک عادت نیست. (8)
البته بعضى روان‏شناسان با تشویق و تقویت، تنبیه را نیز در مواردى محدود جایزمى‏دانند، اینها عقیده دارند که آدمى به علت تمایل غرائزش در هر سن و سال ازارتکاب به گناه نمى‏تواند مبرا باشد و کودکان که باید چون نهالى تازه براى زندگى‏آینده تربیت‏شوند، احتیاج به دقت فراوان دارند. این دقت نه تنها به راهنمایى‏هاى‏لازم و کمک‏هاى فکرى و عملى مفید اطلاق مى‏شود، بلکه جلوگیرى از انجام اعمال زشت وخلاف نیز باید در سرلوحه برنامه‏هاى تربیتى آنان قرار گیرد و براى این منظورراهنمایى‏ها و مراقبت‏هاى لازم از اصول اولیه تربیت کودکان به شمار مى‏رود و پس ازآن توبیخ و سرزنش و احیانا تنبیه نیز براى آنان لازم است و به خصوص باید در نظرگرفت که مربى براى هدایت کامل فرزندانش به راه‏هاى حقیقى زندگى، باید همیشه‏چهره‏اى راضى و متبسم و مهربان نسبت‏به آنان داشته باشد، ولى چماق نیز در دست وبالاى سرش به نظر کودک برسد. یعنى در حقیقت‏براى تربیت صحیح فرزند، و وادارداشتن او به راه زندگى. علاوه بر کلیه روابط اولیه پدر و مادر و فرزند و خانواده‏و تشویق و هدایت و راهنمایى‏هاى لازم، چماق تنبیه همیشه باید در دست مربى بوده‏باشد، ولى هیچ وقت آن را پایین نیاورد، چه در حقیقت‏با پایین آوردن آن، نه تنهاقبح عمل از بین مى‏رود و کودک دیگر از آن ترسى نخواهد داشت، بلکه شخصیت کودک نیزلکه‏دار خواهد شد، و پس از آن ارتکاب به گناه جدید و احیانا تنبیه و کتک خوردن‏مجدد ابا و ترس نخواهد داشت. در هر حال تنبیه لازم است درست‏به میزان گناه اعمال‏شود و کمتر یا زیادتر آن از هر نوع و به هر شکل باشد، نه تنها زیان دارد، بلکه‏کودک را به تدریج انتقامجو و آزار رسان یا مهمل و سهل‏انگار بار مى‏آورد. اندازه‏تنبیه قدرى است که کودک را وادار به موافقت کند. در موقعیت‏هاى طبیعى، کودکان‏وقتى با تنبیه شدیدى رو به رو مى‏شوند، بیشتر احتمال دارد که اطاعت کنند، ولى‏تنبیه شدید در عین حال رفتار مطلوب دیگر را سرکوب مى‏کند و هم چنین تنبیه بسیارشدید کودکان را مى‏ترساند و خشم آنان را بر مى‏انگیزد، از این رو، کودکان کم‏تراحتمال دارد که قاعده‏اى را که به آنان تحمیل شده بپذیرند و درونى کنند. (9) اما عدم‏تنبیه و اغماض کلى گناهان کودک، او را مهمل و لاابالى بار مى‏آورد و به اومى‏فهماند که در زندگى اصولا تنبیهى در کار نیست و بهتر است‏بر خر مراد سوار شودو تا آن جا که مى‏تواند بتازد. و این خود یک نوع خودخواهى و بى‏بند و بارى بى‏معنى‏است که بعدها به زیان زندگى شخصى او و اجتماع تمام مى‏شود. (10) البته منظور ازتنبیه، تنبیه بدنى نیست، بلکه سایر روش‏هاى تنبیهى مانند: محروم کردن از چیزى،قهر، عدم توجه حس و مانند اینها، زیرا تنبیه بدنى هیچ وقت نتیجه مثبت نداشته وبرعکس عوارض جانبى شدیدى نیز بر جاى گذاشته است. حضرت امام على(ع) مى‏فرمایند:
پند پذیرى انسان عاقل به وسیله ادب و تربیت است، این چهارپایان و حیوانات هستندکه با زدن تربیت مى‏شوند. (11)
اما امام على(ع) نیز تنبیه غیر بدنى را در مواقعى لازم دانسته و جواب مردى که‏از فرزند خود به حضرت شکایت مى‏کرد، فرمود: فرزندت را نزن و براى ادب کردنش ازاو قهر کن، ولى مواظب باش قهرت طول نکشد و هر چه زودتر آشتى کن. (12)
ابن خلدون، دانشمند اسلامى نیز خشونت‏بى‏مورد را مردود دانسته و مى‏گوید: اگرآموزگار با شاگرد خود خشونت ورزد، دانش‏آموز نیز به خشونت‏خو مى‏گیرد، نشاط وشادى روح او از بین مى‏رود، به کسالت و انزوا روى مى‏آورد و به دروغ و باطل پناه‏مى‏برد، چرا که بیم آن دارد که اگر جز این رفتار کند، دیگران بر او غلبه کنند واو را مقهور خود سازند. این چنین است که دانش‏آموز با فریب و نیرنگ آشنا مى‏شود وکارهاى خود را بر این روش نادرست پى‏ریزى مى‏کند.
بنابراین سزاوار است که آموزگاران در تعلیم و تربیت‏شاگردان خود و پدران ومادران در تربیت فرزندان خود خشونت و سخت‏گیرى نا به جا نداشته باشند، بلکه باآن به نرمى رفتار نمایند. (13)
پى‏نوشت‏ها
1- دکتر على شریعتمدارى، روان‏شناس‏تربیتى، نشر امیرکبیر، چاپ سوم، 1367، ص‏470.
2- دکتر مهدى کى‏نیا، مبانى جرم‏شناسى، نشر دانشگاه تهران، چاپ سوم، 1370، ج‏2،ص‏642.
3- دکتر على پریور، تربیت و تندرستى، نشر آسیا، چاپ چهارم، 1370، ص‏161.
4- رشد و شخصیت کودک، هنرى پاول ماسن و دیگرى، (ترجمه) مهشید یاسائى، نشرمرکز، چاپ چهارم، 1372، ص‏450.
5- بى آر. هرگنهان، متیواچ السون، مقدمه‏اى بر نظریه‏هاى یادگیرى (ترجمه)دکتر على اکبر سیف، نشر دانا، چاپ اول، 1374، ص‏140.
6- رشد و شخصیت کودک، ص‏453.
7- موسسه تایم لایف بوک، به کودک خود رفتار خوب بیاموزیم، (ترجمه) غلامرضاخواجه پور، چاپ دوم، 1374، ص‏88.
8- روان‏شناسى یادگیرى، دکتر محمد پارسا، نشر بعثت، چاپ اول، 1370، ص‏133.
9- رشد و شخصیت کودک، ص‏449.
10- تربیت و تندرستى، ص‏160.
11- حدیث تربیت کودک از سخنان چهارده معصوم، گردآورنده: پیام آزادى، نشر پیام آزادى، چاپ چهارم، 1364، ص‏90.
12- همان، ص‏90.
13- استاد باقر شریف قریشى، نظام تربیتى اسلام، نشر وزارت فرهنگ و ارشاد، چاپ‏اول، 1362، ص‏127.
پاسدار اسلام-شماره 194

تربیت کودکان در سیره علی(ع)

تربیت کودکان در سیره علی(ع)
شرافت و اصالت خانوادگی
خانواده، به منزله درختی است که فرزندان، میوه‌های آنند. همچنین، می‌توان خانواده را به زمینی تشبیه کرد، که کودکان، گیاهان آن به شمار می‌روند. قرآن کریم می‌فرماید:«و البلد الطیب یخرج نباته باذن ربه والذى خبث لا یخرج الا نکدا»[اعراف/85] (و سرزمین خوب گیاه آن به فرمان پروردگارش می‌روید، و زمین بد جز اندک گیاهی از آن پدید نمی‌آید).
خانواده‌ها نیز چنین وضعی دارند. اصالت و شرافت خانوادگی چنان اهمیتی دارد، که می‌تواند به عنوان معیاری اطمینان بخش در مسائل تربیتی استفاده شود. قرآن وقتی ماجرای تولد حضرت عیسی(ع) را مطرح می‌کند، تأکید می‌نماید که مردم در خصوص خانواده مریم جز شرافت، نجابت و پاکی نمی‌دیدند. و لذا، از اینکه می‌دیدند که او طفلی به دنیا آورده است، غرق در شگفتی و حیرت شده بودند. اما به این حقیقت توجه نداشتند که همین زمینه پاک خانوادگی، خود بهترین دلیل بر شایستگی مریم بود.[ر. ک: مریم/29 ـ 30].
حضرت علی(ع) اهمیت انکارناپذیر وراثت در تربیت را تأکید کردند، و نقش آن را در شکل گیری شخصیت آدمی، این گونه یادآور شدند:«حسن الاخلاق برهان کرم الاعراق»(اخلاق خوب، حجتی بر فضیلت خانوادگی است) [آمدی، غررالحکم، ج3، 392) به اعتقاد حضرت علی(ع)، وراثت بستری است که خصال و رفتارهای آدمی را سامان می‌دهد. ایشان نیکوترین افراد را از نظر خلق، پاکترین آنان به لحاظ اصالت خانوادگی می‌داند[آمدی، غررالحکم، ج2، 405]. امام علی(ع) نقش وراثت را در بروز رفتاری آدمی، جدی و مهم تلقی می‌کنند و می‌فرمایند:«اذا کرم اصل الرجل کرم مغیبه و محضره» (وقتی ریشه آدمی شرافت داشته باشد، نهان و آشکارش شریف خواهد بود)[آمدی، غررالحکم، ج3، 188].
علمای زیست‌شناسی و روان‌شناسی، انتقال بسیاری از صفات: جسمانی و روانی، و مجموعه‌ای از حالات: اخلاقی و عملی از پدر و مادر یا خویشاوندان را وراثت دانسته‌اند، حضرت علی(ع) در این باره، از کلمه«عرق» استفاده کرده‌اند. این، همان کلمه «ژن» است که باعث و عامل انتقال خصوصیات ارثی معینی از نسلی به نسل دیگرند[شریعتمداری، روان‌شناسی تربیتی، 60] معمولاً کلم?«مزاج» درباره امور وراثتی، و لفظ«خُلق» در خصوص خصال اکتسابی استعمال می‌شود. البته، اینکه خلق را کسبی می‌دانیم، به ارثی بودن آن لطمه‌ای نمی‌زند؛ زیرا می‌تواند در عین موروثی بودن اکتسابی هم باشد[حجتی، اسلام و تعلیم و تربیت، 90؛ فلسفی، کودک از نظر وراثت و تربیت، ج1، 61]
فرزندان شریف را باید در خاندانهای پرمایه و ریشه‌دار جستجو کرد. حضرت علی(ع) از چنین خاندانی است و عبارت:«اصلاب شامخة و ارحام مطهرة» که در زیارتها خطاب به خاندان پیامبر(ص) خوانده می‌شود، درباره آن پیشوای پرهیزکاران صادق است. امیرمؤمنان در نامه‌ای خطاب به معاویه در مقایسه‌ای میان خاندان خود ـ با بهترین وراثت ـ و امویان ـ با وراثتی پست ـ فرمودند:«اما گفته تو که ما فرزندان عبد مناف هستیم؛ اگر چه تبارمان یکی است، اما امیه به پایه هاشم نمی‌رسد. و نمی‌توان حرب را با عبدالمطلب، در یک رتبه و منزلت قرار داد. ابوسفیان با ابوطالب قابل قیاس نمی‌باشند. آن که در راه خدا هجرت نمود، همانند کسی نیست که رسول اکرم(ص) آزادش فرمود. و خاندانی را که حسبی است شایسته، همچون کسی نمی‌باشد که خود را بدان خاندان بسته. و نه با ایمان درست کردار، چون دروغگوی اهل دغل. چه بد است که پسری پیرو پدر شود و در پی او به آتش دوزخ افکنده گردد[نهج البلاغه، نامه 17]
امام علی(ع) در این نامه ضمن بیان اهمیت و نقش وراثت در تربیت، بر این حقیقت نیز اشاره می‌کنند که انسان می‌تواند با وجود کاستی و نقصان در ویژگیهای ژنیتکی، با تلاشهای فکری و اخلاق، به خوبی بگرود. از این روی امام علی(ع) فرزند ابوسفیان را بشدت مذمت می‌کنند که چرا در زشتی و پلیدی مسیر باطل و مخرب پدرش را ادامه داده است. البته، اگر خصال ارثی قطعی و غیرقابل تغییر باشد، کوششهای تربیتی و اصلاحات اخلاقی انسانها و جوامع بشری فایده‌ای ندارند.
ولی به قول دکتر الکسیس کارل، زمینه‌های ارثی عمیقاً تحت تأثیر تعلیم و تربیت قرار می‌گیرد[کارل، انسان موجود ناشناخته، 245]. در واقع، تمرین پیگیر پرورشی به اندازه‌ای قوی است، که می‌تواند بر سرشتهای موروثی غلبه کند و وضع تازه‌ای را پدید آورد. امام علی(ع) در این باره می‌فرمایند:«العادة طبع ثان»[آمدى، غررالحکم، ج3، 260]
در کلام گوهربار دیگری از امام علی(ع) آمده است:«نفس خود را با بخشش عادت بده و از هر خلقی بهترین را برگزین زیرا خوبی به صورت عادت درمی‌آید[مجلسی، بحارالانوار، ج77، 213]. ایشان تأکید می‌کنند که عادت می‌تواند بر حالات سرشتی انسان غلبه یابد[آمدی، غررالحکم، ج3، 580]. البته تربیتهای نخستین، به مراتب آسانتر از پرورش افراد در سنین بالاتر است به همین دلیل امام (ع) تغییر عادتها را دشوار می‌دانند[آمدی، غررالحکم، ج3، 181]، و از این جهت غلبه بر خویهای مذموم را از بهترین عبادات برمی‌شمرند[آمدی، غررالحکم، ج3، 176]
البته، همفکری والدین در تربیت کودک و موافق ساختن خواستها و رفتارهای آنان با وضع اطفال، شرایط خوبی برای ایجاد تحول در خصوصیات اخلاقی و تعادل روانی بچه‌ها به وجود می‌آورد[گریگورووا، روان‌شناسی تجربی کودک، 191؛ امینی، آیین تربیت، 19]. حضرت علی(ع) همه اطفال را قابل تربیت می‌دانند، و عملاً آنان را در معرض تعلیم خداپرستی، درس سجایای اخلاقی و روشهای پاک عملی قرار می‌دهند. در عین حال، حضرت(ع) توجه به اصالت و شرافت خانوادگی را امری ضروری دانسته‌اند؛ به طوری که در نامه به مالک اشتر، فرمان می‌دهند که باید کارگزاران و عوامل دولتی، از میان«بیوتات صالحه» برگزیده شوند.
امام حسین(ع) که بزرگی و شرافت را از پدر و جد خویش به ارث برده بودند، در ماجرای کربلا وقتی عبیدالله بن زیاد از ایشان می‌خواهد که با یزید بیعت کند، این سخن جاویدان را بر زبان آوردند:«این پسر خوانده‌ای که پدرش نیز پسر خوانده است، مرا میان دو چیز گرفتار کرده است: کشته شدن و خواری. اما ذلت(و تسلیم ستم شدن) از ما دور است: خداوند متعال، فرستاده‌اش و دامنهای پاک از اینکه ما دچار این ننگ و زبونی شویم، امتناع دارند»[قمی، نفس المهموم، 149]. ریشه‌های خانوادگی آنچنان در رویش فضایل اثر می‌گذراند، که حضرت علی(ع) سفارش می‌کنند:«حاجتهای خود را از افراد کریم و صاحب اصالت خانوادگی بخواهید، زیرا آنان بدون مسامحه و منت در برآوردن آنها اقدام می‌کنند» [آمدی، غررالحکم، ج3، 327]. و نیز در بیانی دیگر، امام(ع) می‌فرمایند:« بر شما باد به برطرف کردن حاجتهای افراد شریف و برخاسته از خانواده‌های پاک، زیرا حوایج آنان بهتر روا می‌شود و پاکیزه‌تر صورت می‌گیرد»[آمدی، غررالحکم، ج3، 485].
پدر، مادر و کودک
برای ایجاد نسل سالم و صالح، حضرت علی (ع) نکات دقیقی را گوشزد می‌کنند. از جمله، ایشان می‌فرمایند:«از ازدواج با زنان احمق بپرهیزید، زیرا مصاحبت با آنان بلا و فرزند این گونه افراد تباهی به بار می‌آورد»[حر عاملی، وسائل الشیعة، ج 14، 56] با الهام از دستورهای اسلامی، می‌توان این گونه استنباط کرد که وقتی دختر و پسری با هم ازدواج می‌کنند، در این آمیزش جدید دو روح با مجموعه‌ای پیچیده از گرایشهای روحی با یکدیگر می‌آمیزند. طفلی که پس از گذراندن دوران جنینی دیده به جهان می‌گشاید، در حقیقت فاش‌کننده راز همه خانواده پدر و مادرش است. بنابراین، در تشکیل خانواده نباید فقط خوشبختی و کامیابی زن و شوهر در نظر گرفته شود، بلکه سعادت کودکان و حتی نسلهای بعدی مطرح است[بهشتی، خانواده در قرآن، 185 ـ 186].
با نگاهی به سیره حضرت علی(ع)، مشاهده می‌کنیم والدین ایشان از خاندانی پاک و با اصالت بودند. مادرش فاطمه بنت اسد، از قریش و خاندان بنی‌هاشم، با رسول خدا(ص) از یک تیره بود، او پرورندهخاتم رسولان بود و آنقدر به ایشان محبت کرد، که حضرت محمد(ص) او را«مادر» خطاب می‌کردند. فاطمه بنت اسد از گروه نخستین بانوان مسلمان، از زنان مهاجر به مدینه، و کسی بود که در روز 23 رجب و 30 سال پس از عام الفیل، حضرت علی(ع) را در خانهکعبه به دنیا آورد[امینی، الغدیر، ج6، 21 به بعد]. این بانو همان زنی است که رسول اکرم(ص) با دستان خود او را به خاک سپردند، و آنچه در مراسم تدفین وی انجام دادند، در مراسم فرد دیگری انجام ندادند[دخیل، اعلام النساء، ذیل فاطمة بنت اسد].
پدر حضرت علی(ع)، شیخ بطحاء ابوطالب، است که ذریه ابراهیم خلیل(ع) بودن، و از نسل اسماعیل ذبیح، نواده هاشم، فرزند عبدالمطلب و آقای کعبه بودن، از اوصافی است که خداوند برایش فرو بارید و او را به آنها شرافت داد. افتخار کفالت رسول اکرم(ص) و سرپرستی مصطفای پیامبران نیز نصیب ابوطالب شد. چنانچه از منابع روایی معتبر شیعه برداشت می‌شود، مقام شامخ وصایت انبیاء پس از عبدالمطلب، به وی انتقال یافت و میراث انبیای الهی به او رسید[مجلسی، بحارالانوار، ج9، 19]. بر طبق روایتی، امیرمؤمنان (ع) فرمودند:«سوگند به پروردگار، پدرم، جدم عبدالمطلب، هاشم و عبدمناف، هیچگاه بتی را پرستش نکردند. از امام(ع) پرسیدند: پس چه چیزی را می‌پرستیدند؟ فرمودند: آنان به جانب کعبه نماز می‌خواندند، و به آیین حنیف ابراهیم(ع) تمسک داشتند»[صدوق، کمال الدین، 104].
حضرت علی(ع) شیر مادر را بهترین غذا برای کودک، و حق طبیعی او می‌دانند و تأکید می‌کنند:«هیچ شیری برای طفل سودمندتر و پربرکت‌تر از شیر مادر نیست»[حر عاملی، وسائل الشیعة، ج15، 175،؛ کلینی، فروع کافی، ج2، 192]. ایشان در بیانی دیگر فرمودند:«دقت کنید که چه کسی فرزندان شما را شیر می‌دهد، زیرا کودک با همین وضع پرورش می‌یابد»[حر عاملی، وسائل الشیعة، ج15، ص 188]. بنابراین، بانوانی که به تربیت صحیح فرزندان خویش علاقه دارند، باید تا حد امکان آنان را با شیر خودشان تغذیه کنند و بدانند که با این کار، به سلامت جسم و روان اطفال خود کمک خواهند کرد[امینی، اسلام و تعلیم و تربیت، ج1، 195]. البته تا حد امکان، کودک باید از شیر مادرش تغذیه کند. و اگر کسی ناچار شد شیر فرد دیگری را به فرزندش بدهد، بکوشد تا او هم از چنین خصالی برخوردار باشد. از این جهت، امیرمؤمنان علی(ع) توصیه کردند:«چنانکه در ازدواج سعی می‌کنید زنان خوب را انتخاب کنید، برای شیر دادن کودکان نیز سعی کنید زنان نیکو بیابید؛ چون شیر، سرشت را تغییر می‌دهد»[حر عاملی، وسائل الشیعة، ج 15، 188.]
از مطالبی که روان‌شناسان در خصوص رشد کودک شیرخوار بر آن تأکید می‌کنند، این است که طفل شیرخوار همراه شیر مادر، به محبت و مهر مادری نیز نیاز دارد. امام علی(ع) در گفتاری گهربار راجع به حق مادر، اهمیت این دو جنبه را این‌گونه بیان می‌کنند:«این مادر است که به تو فرزند، از عصاره قلبش غذا داد؛ قوتی که کسی به کسی نمی‌دهد. این مادر است که باگوش و چشمش، دست و پایش، و با تمامی اعضا و تمام وجودش، با نهایت شادمانی و خوشرویی تو را از جمیع حوادث و آسیبها حفظ نمود»[ادیب، راه و روش تربیت از دیدگاه امام علی(ع)، 287].
پس از درگذشت حضرت فاطمه زهرا(س) و به درخواست امام علی(ع)، فاطمه دختر حزام بن خالد که از خاندانی ریشه‌دار و جلیل القدر بود، به همسری امام(ع) درآمد.
ام البنین تلاش کرد تا در حد توان، جای مادر را در دل نوادگان پیامبر(ص) پر کند. محبت بسیار ام البنین در حق فرزندان دختر پیامبر(ص)، نزد اهل بیت عصمت و طهارت بی‌پاسخ نماند، و آنان در تکریم و بزرگداشت این بانو کوشیدند. فرزندان ام البنین که در میان آنان حضرت ابوالفضل(ع) چون خورشید می‌درخشید، در رکاب حضرت سیدالشهداء(ع) و در قیام کربلا حماسه آفریدند، و نام خود را در تاریخ به عنوان فداکاران طریق حق و حقیقت جاویدان کردند[شریف قرشی، زندگانی حضرت ابوالفضل العباس، 27 ـ 30].
نمونه‌ای دیگر در سیره حضرت علی(ع) در باب تأثیر اخلاق مادر در کودک، ماجرای محمد حنفیه در جنگ جمل است. وی در جنگ جمل علمدار لشکر حضرت علی(ع) بود. او به فرمان امام علی(ع)، به دشمن یورش می‌برد؛ اما هر از گاهی، متوقف می‌شد. حضرت علی(ع) از ضعف فرزندش آزرده خاطر شدند، نزدیک آمدند، با قبضه شمشیر به دوشش کوبیدند و فرمودند:«این ضعف و ترس را، از مادرت به ارث برده‌ای»[قمی، تتمة المنتهى، 17]
نام نوزاد و آداب ایام ولادت
حضرت علی(ع) در کلامی جاویدان فرمودند:«حق فرزند به پدرش این است که او را با اسمی خوب نامگذاری کند، به خوبی تربیتش نماید و به وی قرآن کریم را تعلیم دهد»[فیض الاسلام، ترجمه نهج‌البلاغه، 1264]. در فرمایشی دیگر، آن پیشوای پرهیزگاران تأکید کردند:«نخستین نیکی به فرزند، آن است که وی را به اسمی نیکو نامگذاری کنید. البته، باید مراقب بود که اسم شایسته‌ای روی فرزند خود بگذارید»[فرید، الحدیث، 353]. چنین توجهی به کودک، بدان معناست که وی از همان آغازین روزهای ولادت، حقوق فردی و اجتماعی دارد. حضرت علی(ع) و دیگر پیشوایان شیعه، درباره نامگذاری فرزندان خود کاملاً‌مراقبت می‌کردند. تا مبادا آنان به مرور زمان، در میان مردم به لقبهای زشت شهره شوند [بهشتی، اسلام و حقوق کودک، 59].
همچنین، حضرت علی(ع) افزودند:«هر کس صاحب فرزندی شد، در گوش راست او اذان و در گوش چپش اقامه گوید تا از شرارت شیطان مصون باشد»[نوری، مستدرک الوسائل، ج6، 619]
هنگامی که امام حسن(ع) دیده به جهان گشودند، پیامبر(ص) به خانه فاطمه آمدند و فرمودند:«خدایا او و فرزندانش را از شر اهریمن رانده شده، به پناه تو می‌دهم». بعد، پیامبر اسلام(ص) در گوشهای امام حسن(ع) اذان و اقامه گفتند[شریف قرشی، حیاة الحسن، ج1، 63؛ مجلسى، بحارالانوار، ج43، 238 و 251]
عوالم کودکی، عواطف پدری
مربی حضرت علی(ع) در دوران صباوت، رسول اکرم(ص) بود. آن ستاره درخشان آسمان انسانیت از هنگام کودکی، تحت مراقبتهای دقیق رسول خدا(ص) قرار گرفتند، و در آغوش پرمهر خاتم رسولان(ص) پرورش یافتند. آنچه درباره پرورش جسم و جان یک طفل مستعد لازم بود، حضرت محمد(ص) درباره علی(ع) اعمال کردند و او را از هر جهت شایسته و لایق بار آوردند. حضرت علی(ع) در این باره می‌فرمایند:«شما قرابت مرا با پیامبر و منزلت مخصوصی که نزد آن حضرت داشتم، بخوبی می‌دانید. طفل خردسالی بودم، پیامبر مرا به دامان خود می‌نشانید، در آغوشم می‌گرفت. پس از آن، همواره مرا به سینه خود می‌چسبانید و گاهی مرا در بستر خود می‌خوابانید. و از مودت، صورت به صورت من می‌سایید، و مرا از رایحه لطیف خود و استشمام آن برخواردار می‌ساخت. و حتی در جویدن غذا، به من کمک می‌کرد. هیچگاه دروغی از من نمی‌شنید، و خطایی از من مشاهده نمی‌کرد. همچون طفلی که به دنبال مادر می‌رود، در پی او بودم. همه روزه، پرچمی از سجایای پسندیده خود برای من می‌افراشت، و مرا فرمان می‌داد که بدان تأسی جویم. او همه ساله، مدتی در غار حرا می‌زیست، و در آنجا جز من کسی او را نمی‌دید. تنها خانواده اسلامی، خانواده‌ای بود که از پیامبر و خدیجه تشکیل می‌شد و من سومی ایشان بودم. نور وحی و رسالت را می‌دیدم، و بوی نبوت را استشمام می‌کردم. به من می‌فرمود: آنچه می‌شنوم، تو هم می‌شنوی و آنچه می‌بینم، تو هم می‌بینی؛ جز اینکه تو پیامبر نیستی، لیکن وزیرم می‌باشی و مدام در راه خیر هستی»[نهج البلاغه، خطبه 234].
حضرت علی(ع) تأکید می‌کنند:«کسی که کودکی دارد، باید در راه تربیت او خود را تا سرحد طفولیت تنزل دهد»[نوری، مستدرک الوسائل، ج2، 626، فرید، الحدیث، ج3، 70].
این سخن، الهام گرفته از فرمایش رسول اکرم(ص) است، که می‌فرمایند:«اگر کسی طفلی داشت. باید با او در جنبشهای کودکانه و حالات بچه‌گانه‌اش، همکاری و هماهنگی نماید»[حرعاملی، وسائل الشیعة، ج3، 315] براساس روایات معتبر، پیامبر(ص) با فرزندان و اصولاً با کودکان، همبازی می‌شدند[حجتی، اسلام و تعلیم و تربیت، بخش اول، 182]. اصولاً یکی از روشهای پرورش شخصیت در کودک، شرکت بزرگسالان در بازیهای آنان است[فرهادیان، آنچه والدین و مربیان باید بدانند، 47].
از وصایای حضرت علی(ع) این است:«در خانواده خود، با کودکان مهربان و عطوف باش، و آنان را احترام کن»[مجلسی، بحارالانوار، ج16، (چاپ قدیم)، 154]. همچنین، حضرت علی(ع) تأکید می‌کنند: «البته، کودک در رفتار خود، پیرو بزرگسال باشد و حتماً بزرگترها باید در برخورد با اطفال، عطوفت و مهربانی پیشه کنند و مبادا همچون جفاکاران دوران جاهلیت و بی‌خردیهای آنان با بچه‌های خود رفتار کنند.»[ترجمه فیض الاسلام، نهج البلاغه، 531]. امام علی(ع) بوسیدن‌ آشنایان را این گونه تقسیم بندی می‌کنند:«بوسیدن طفل رحمت و محبت، بوسیدن زن شهوت، بوسیدن والدین عبادت و بوسیدن برادر مسلمان دیانت است»[مجلسی، بحارالانوار، ج23، 113]
رسول اکرم(ص) وقتی حسنین(ع) را بوسیدند، اقرع بن حابس که ناظر این عطوفت بود، گفت:«من ده بچه دارم، و هرگز آنان را نبوسیده‌ام»، حضرت در جوابش فرمودند:«خداوند ریشه رحمت و شفقت را از دل تو برکنده است»[مجلسی، بحارالانوار، ج23، 113].
از دیدگاه حضرت علی(ع)، وظیفه والدین به کودکان، نه برای آن است که در خوردن، آشامیدن و مسکن آنان را یاری کنند، بلکه باید درس محبت، رحمت و زندگی کردن و تفاهم را به آنان بیاموزند[طبرسی، مکارم الاخلاق، 113]. امام علی(ع) در وصیتی، فرزندش امام حسن(ع) را این گونه مخاطب قرار می‌دهند:«من تو را جزئی از وجود خود می‌بینم، حتی تو را کل وجودم می‌دانم تا آنجا که اگر حادثه‌ای و گزندی به تو روی آورد، مثل این است که آن واقعه به من روی آورده است، و اگر مرگ به سراغت بیاید، گویی که مرا هم دریافته است. بنابراین، آنچه از وضع و حال تو مورد توجه من قرار گرفته، همان احوال خودم است که برای من اهمیت بسیاری دارد»[نهج البلاغه، نامه 31].
حضرت علی(ع) انتقال فرهنگ، مسائل تربیتی و نکات اخلاقی را به نسل جدید امری لازم تلقی می‌کنند و خطاب به امام حسن(ع) یادآور می‌شوند:«ای فرزندم! اگر چه من عمر زیادی همانند آنها که قبل از من بودند، نکرده‌ام، ولی در کارهایشان دقت داشته و در اخبارشان اندیشه نموده‌ام و در آثار و عاداتشان سیر کرده‌ام؛ چنانچه گویی همانند یکی از آنان گردیده‌ام. گویی به جهت آگاهی از اعمال آنان که به من رسیده، با همه این افراد از اول تا آخرشان زندگی داشته‌ام. لذا، کردارهای پاکشان را از افعال ناپاکشان، و نیز رفتارهای سودمندشان را از رفتار بدون فایده آنان تفکیک کرده و شناخته‌ام. و خویش را برای تو برگزیده‌ام، و اموری نامعلوم را که موجب سرگردانی تو می‌شود، از تو دور داشته‌ام؛ از آنجا که کار تو و آینده‌ات، سخت مرا به تو متوجه ساخته است؛ توجهی که یک پدر مهربان نسبت به فرزندش دارد. فکر کردم و تصمیم گرفتم که نکته‌هایی مربوط به آداب و تربیت و وظایف به تو یادآور شوم، در حالی که تو ابتدای عمر را سپری می‌کنی و نیتی سالم و نفسی پاک و صاف داری»[نهج البلاغه، نامه 31].
حضرت علی(ع) مکرر در حضور مردم، از فرزندان خود مسائل علمی می‌پرسیدند، و گاهی پاسخ سؤالات مردم را به آنان محول می‌کردند. روزی امام علی(ع) از حسنین(ع) در چند موضوع سؤالاتی کردند. آنان نیز با جملاتی کوتاه، جوابهایی حکیمانه و خردمندانه دادند. سپس، حضرت علی(ع) خطاب به حارث اعور کردند و فرمودند:«این سخنان حکیمانه را به فرزندان خودتان بیاموزید، زیرا موجب تقویت عقل، تدبیر و رأی صائب آنان می‌شود»[فلسفی، کودک از نظر وراثت و تربیت، ج2، 98].
از روشهای امام علی(ع)، اندرزهای آموزنده و ارزنده به فرزندانشان است. امام(ع) در سخنی، این گونه درس محبت و صمیمیت را به امام حسین(ع) می‌آموزند:«ای فرزندم! بدان که هر کس سخنش را با ملاطفت و نرمی همراه باشد، محبتش در میان مردم حتمی خواهد بود. و طبیعی است که ما هر کس را محبوب خویش بدانیم، کلامش را هم با گوش جان خواهیم شنید»[ادیب، راه و روش تربیت از دیدگاه امام علی(ع)، 290]
در سروده‌ای منسوب به امیرمؤمنان علی(ع)، حضرت خطاب به امام حسین(ع) این گونه فرزند را به سوی خود جلب می‌کنند، و روحیه توکل، اعتماد به نفس و استقلال شخصیت و توجه به کلام وحی را گوشزد می‌کنند: «... حسین جان! من اندرز دهنده و ادب کننده هستم. بنابراین، به سخن من عنایت کن که عاقل، نصیحت‌پذیر است، سفارش پدری مهربان که می‌خواهد تو را با آداب نیرومند سازد تا به زحمت و سختی نیفتی، پذیرا باش. فرزندم! رزق تضمین شده است. بنابراین، در رسیدن به خواسته‌های خود زیاده روی نکن. پرهیزگاری را در ردیف کارهای خود قرار ده. کتاب خدا(قرآن) را تا آنجا که توان داری، بخوان، و در میان کسانی که به قرآن عمل می‌کنند و آن را در نظر دارند، قرائت کن. قرآن را با فکر و خضوع و به قصد تقرب به خداوند، بخوان. و به مثالهای آن خوب دقت کن. آنگاه که به آیات عذاب رسیدی، توقف نما و اشک بریز. و هنگامی که به آیات بشارت دهنده رسیدی، خداوند را از روی اخلاص و ناله بخواه. آنگاه به تصمیم به کار نیک گرفتی، از موانعی که در پیش داری هراس به دل راه مده. به مهمان آنچنان احترام کن، که فکر کند تو از اقوامش هستی. و نسبت به دوست، همچون پدری مهربان فروتنی نما. رفیقان را در هر شرایطی حفظ کن، اما از افراد دروغگو و چاپلوس پرهیز نما»[دیوان امیرالمؤمنین(ع)، 47 ـ 51].
حضرت علی(ع) می‌کوشیدند ضمن توصیه به فرزندانشان درباره تقوا و پرهیزگاری، چشمه مودت و جویبار تفاهم و دوستی را بین فرزندانشان جاری سازند؛ چنانکه در وصیتی خطاب به محمد حنیفه فرمودند:«به تو سفارش می‌کنم که احترام برادرانت را نگاه داری، زیرا حق آن دو بر تو بزرگ است. پس کاری را بدون نظر آنان انجام نده. آنگاه امام(ع) به حسن(ع) و حسین(ع) رو کردند و فرمودند. شما را نیز به او سفارش می‌کنم، زیرا که وی برادرتان و پسر پدرتان است. و بخوبی دانسته‌اید که پدرتان او را پیوسته دوست می‌داشت»[اربلی، کشف الغمة فی معرفة الائمة، 139؛ مجلسی، بحارالانوار، ج 42، 245.]
بایدها و نبایدها در تربیت فرزندان
حضرت علی(ع) خطاب به امام حسن(ع) فرمودند:«قلب بچه نورس، مانند زمین خالی از بذر و گیاه است. هر بذری که در آن افشانده شود، بخوبی می‌پذیرد و در خود می‌پرورد. فرزند عزیز! از دوران کودکی تو استفاده نمودم و خیلی زود در پرورش تو قیام کردم، قبل از آنکه دل تربیت پذیرت سخت شود و مطالب گوناگونی فکرت را اشغال کند»[ترجمه فیض الاسلام، نهج البلاغه، 912].
در واقع، صفحه دل کودک پاک و بی‌آلایش است. از این رو، والدین وظیفه‌شناس باید از این ویژگی تا حد امکان استفاده کنند؛ چنانکه حضرت علی(ع) می‌فرمایند:«اسراری که در نهاد انسان پایه‌گذاری شده است در طول ایام آشکار می‌شود.»[آمدی، غررالحکم، ج3، 47]. در بیانی دیگر، حضرت علی(ع) با مهم شمردن تفاوتهای سرشتی بشر، خیر و سعادت مردم را در حفظ تفاوتهای مزبور شناخته و هلاکت بشر را در یکنواخت کردن مردم و برهم زدن اساس اختلافات طبیعی آنان دانسته‌اند.
«لازم است از اختلافات و تفاوتهای سرشتی بشر استفاده شود. پس، هر کس را مطابق استعداد درونی و ساختمان فطره‌اش پرورش دهند تا جامعه از تمام ذخایر خداداد که در نهاد‌ آدمیان به ودیعه گذارده شده است، استفاده کند» [مجلسی، بحارالانوار، ج17، (چاپ قدیم)، 101].
حضرت علی(ع) بقدری نسبت به آموزشهای دوران کودکی توجه دارند که می‌فرمایند:«کسی که در سنین طفولیت نسبت به فراگیری علوم اهتمام نورزد و درس نخواند، در بزرگسالی از رهبری و هدایت مردم محروم می‌شود»[آمدی، غررالحکم، ج3، 697].
امام دوران رشد کودکان و نوجوانان را این گونه تقسیم بندی می‌کنند:«کودک به مدت هفت سال، تربیت می‌شود. در هفت سال دوم، ادب را به وی می‌آموزند. در سومین مقطع سنی(هفت سال سوم)، به خدمت گمارده می‌شود. رشد بدنی او تا سن 23 سالگی، و رشد عقلی‌اش تا 35 سالگی است. آنچه بعد فرا می‌گیرد، از راه تجارب است»[مجلسی،روضة المتقین، ج8، 651]. در روایت دیگری از امام علی(ع) آمده است:«ولدک ریحانک سبعاً و خادمک سبعاً ثم هوعدوک او صدیقک» (فرزندت هفت سال برگ خوشبویت، هفت سال فرمانبرت است، سپس دشمن یا دوستت خواهد بود[ابن ابی الحدید، ج20، 343؛ فرید، الحدث، ج2، 346].
اسلام، اصل تعلیم و تربیت را به عنوان یک حق، برای طفل و یک تکلیف مهم، برای والدین سفارش می‌کند. قرآن همان طوری که پدر و مادر را در تأمین سعادت و کمال خودشان موظف می‌شناسد، آنان را مسئول رشد و شکوفایی فرزندانشان می‌داند و می‌فرماید:«یا ایها الذین آمنوا قوا انفسکم و اهلیکم ناراً»[تحریم/6](ای کسانی که ایمان آوردید! خود و اهلتان را از آتش حفظ کنید.) البته، حق و تکلیف فرزندان و والدین، متقابل است. حضرت علی(ع) این نکته حقوقی را که جنبه روان شناختی هم دارد، این گونه یادآور می‌شود:«فرزند را بر پدر و پدر را بر فرزند حقی است. حق پدر بر فرزند، این است که جز در معصیت خداوند در همه امور او را اطاعت کند. و حق فرزند بر پدر این است که نامش را نیکو انتخاب کند، و او را بخوبی تربیت نماید و کلام وحی(قرآن) را به او بیاموزد[ترجمه فیض الاسلام، نهج البلاغه، 1264].
خانواده نخستین محیط تربیتی است که انسان را تحت تأثیر قرار می‌دهد، شاکله تربیتی انسان را سامان می‌دهد. با این وصف، هر چه ساختار آن از سلامت، اعتدال، محبت و آرامش بیشتر و بنیانهای محکم معنوی و توحیدی برخوردار باشد، شخصیت تربیتی افراد مطلوبتر خواهد شد[دلشاد تهرانی، ماه مهرپرور، 199]. رسول اکرم(ص) دین و رفتار کودک را به گونه‌ای می‌نگرند، که آن را پیوسته به افکار، وسعت معارف و بینش پدر و مادر مربوط می‌داند[قمی، سفینة البحار، ج2، 373]. به همین دلیل، حضرت علی(ع) می‌فرمایند:«چرا مردم هنگام غذا خوردن در موقع شب، چراغ می‌افروزند تا با چشم خود مشاهده کنند که چه طعامی می‌خورند. ولی در تغذیه روانی خود، اهتمام ندارند که چراغ خرد را با شعله دانش روشن کنند تا از غذای آلوده مصون بمانند و دچار عوارض جهالت، معصیت و گناه در عقاید و اعمال خویش نشوند»[محدث قمی، سفینة البحار، ماده طعم]. از این جهت، حضرت علی(ع) می‌فرمایند:«بهترین میراث پدران برای فرزندان، تربیت صحیح است[آمدی، غررالحکم، ج3، 393]. و نیز امام علی(ع) تأکید می‌کنند:«هیچ بخششی از سوی پدران برای اطفال، بهتر از تربیت شایسته نیست»[نوری، مستدرک الوسائل، ج2، 625]. همچنین، امام علی(ع) در جای دیگر، هشدار می‌دهند:«چنان نباشد که به واسطه تو، خانواده خویشاوندت بدبخت‌ترین و شقی‌ترین مردم باشند»[آمدی، غررالحکم، ج3، 802].
فرزند نیک نه تنها مایه سرافرازی پدر و مادر است، بلکه می‌تواند به جامعه خدمت کند. به اعتقاد امام علی(ع):«فرزند بد، یکی از بزرگترین مصیبتهای آدمی است»[آمدی، غررالحکم، ج2، 180]. چنین فرزندانی، شرافت پدر و مادر را ویران، و بازماندگان را رسوا می‌کنند[آمدی، غررالحکم، ج3، 780. فرید، الحدیث، ج2، 349]. قرآن در این باره می‌فرماید:«قل ان الخاسرین الذین خسروا انفسهم و اهلیهم یوم القیامة الا ذلک هو الخسران المبین»[زمر/15](بگو، همانا زیانکاران کسانی‌اند که خویشتن و اهل خود را در روز قیامت از دست بدهند. آگاه باشید که این زبانی آشکار است.)
البته، والدین برای تحقق چنین امری، باید نخست از خود شروع کنند تا بتوانند به فرزندانشان درس عملی دهند. حضرت علی(ع) در این باره می‌فرمایند:«بهترین ادب، این است که از خودت شروع کنی»[آمدی، غررالحکم، ج3، 191]. در سخنی دیگر، امام علی(ع) چنین فرمودند:«اگر خواستی دیگران را اصلاح کنی، در آغاز(و قبل از هر چیزی) خودت را اصلاح کن. اینکه بخواهی افراد دیگر را به صلاح آوری و خودت فاسد باشی، بزرگترین عیب است»[امدی، غررالحکم، ج3، 278]. همچنین، امام علی(ع) تأکید می‌فرمایند:«پندی که زبان گفتار از آن خاموش و زبان کردار بدان گویا باشد، هیچ گوشی آن را بیرون نمی‌افکند و هیچ نفعی با آن معادل نخواهد بود»[آمدی، غررالحکم، ج3، 232]
محدثان از حضرت علی(ع) روایت کرده‌اند که آن امام همام(ع)، فرموده‌اند:«چون به اطفال وعده‌ای دادید، وفا کنید و از آن تخلف ننمایید؛ زیرا کودکان تصور می‌کنند که شما رازق آنانید. خداوند برای هیچ چیز به قدر تجاوز به حقوق زنان و اطفال غضب نمی‌کند»[نوری، مستدرک الوسائل، ج2، 626؛ فرید، الحدیث، ج3، 68] توصیه دیگر امیرمؤمنان(ع) در خصوص اجرای عدالت، ابراز عطوفت و نیکی به فرزندان است. بدیهی است که عالیترین و بهترین نوع نیکی و محبت، کشف استعدادها و به کار انداختن دقیق آنهاست[بهشتی، اسلام و حقوق کودک، 96]. به اعتقاد حضرت علی(ع) انصاف اختلاف را برطرف می‌سازد و موجب مودت می‌شود[آمدی، غررالحکم، ج3، 64].
از مواردی که پدران و مادران باید درباره آن بکوشند، تقلیل دادن نزاعهای کودکان است. اگر آنان تمایل دارند که با بچه‌های خود رفیق باشند، باید از علل و اسباب حسادتها جلوگیری کنند. حضرت علی(ع) آنچنان به مسئله رعایت عدالت در میان کودکان اهمیت می‌دادند، که وقتی دو کودک خط خود را نزد امام مجتبی(ع) آوردند تا آن حضرت بین آنان داوری کنند، امام علی(ع) خطاب به فرزندشان فرمودند:«پسرم! مواظب داوری خود باش، زیرا در قیامت خداوند تو را مؤاخذه خواهد کرد»[طبرسی، مجمع البیان، ج3، 64].
به اعتقاد حضرت علی(ع)، زیاده روی در تعریف و تمجید روا نیست[مجلسی، بحارالانوار، ج73، 295] زیرا برخی افراد به همین خاطر مغرور می‌شوند[آمدی، غررالحکم، 309]. البته، هر کودکی و حتی افراد بزرگسال انتظار دارند در برابر زحمتی که کشیده‌اند یا کار نیکی که کرده‌اند، تأیید و تشویق شوند. اما افراط در تشویق، رنگ تملق به خود می‌گیرد. پس، قدردانی از رفتارهای خوب، باید معقول و متناسب با واقعیت باشد[ادیب، راه و روش تربیت از دیدگاه امام علی(ع)، 31 ـ 32]. با الهام از نامه حضرت علی به امام حسن مجتبی(ع)، کودک باید تا حدودی در رفتارهایش آزاد باشد. فقط نظارت، هدایت و تربیت، اعمال او را کنترل می‌کند و وی را در مسیر صحیح و اصولی قرار می‌دهد. کودکان برده والدین و مربیان نیستند، و نباید آنان رفتاری را از خود بروز دهند که موجب توهین به فرزندان شوند. اهانت به اطفال، مصداق این سخن حضرت علی(ع) است:«فرومایه‌ترین مردم، کسی است که به دیگران توهین کند»[مجلسی، بحارالانوار، ج104، 95].
مدارا و مهربانی با کودکان، شیوه اهل بیت(ع) است. علی(ع) می‌فرمایند:«زیاده‌روی در ملامت و سرزنش، آتش لجبازی را روشن می‌کند»[بحرانی، تحف العقول، 80]
مردی در حضور حضرت علی(ع)، از فرزند خود شکایت کرد. حضرت فرمودند:«فرزندت را نزن، ولی برای ادب کردنش از او قهر کن. و مواظب باش که قطع رابطه تو با او، زیاد به درازا نکشد، و هر چه زودتر با او آشتی کن»[فلسفی، کودک از نظر وراثت و تربیت، ج1، 483]. حضرت علی(ع) در فرمایشی گرانسنگ، یادآوری می‌کنند:«پندپذیری انسان عاقل، به وسیله ادب و تربیت است. و فقط چهارپایان و حیوانات، با ضرب و زدن مطیع می‌شوند.»[آمدی، غررالحکم، ج3، 236].
از دیدگاه امام علی(ع)، سختیها و شداید، از عوامل مؤثر در تربیت و شکوفایی استعدادهای افراد است. امام علی(ع) در این باره می‌فرمایند:«فی تقلب الاحوال علم جواهر الرجال»(گوهرهای انسانها، در دگرگونی احوال مشخص می‌شود). لذا، لازم است برای کودکان وظیفه‌ای تعیین شود تا در برابر آن احساس مسئولیت کنند. از این جهت، حضرت علی(ع) می‌فرمایند:«برای هر یک از کارکنان منزل، کاری را معین کن و مسئولیتش را بر عهده‌اش بگذار. وقتی وظیفه خود را فهمیدند، به امید دیگران از زیر کارشان شانه خالی نمی‌کنند»[آمدی، غررالحکم، ج3، 124].
البته، پرداختن به امور خانواده، نباید والدین را از امور عبادی و پیمودن مسیر معنوی و رسیدن به تزکیه و تقوا باز دارد؛ چنانکه قرآن می‌فرماید:«یا ایها الذین آمنوا لا تلهکم اموالکم و لا اولادکم عن ذکر الله و من یفعل ذلک فاولئک هم الخاسرون»[منافقون/9] (ای کسانی که ایمان آوردید! اموال و فرزندانتان شما را از یاد خدا مشغول ندارد، و کسانی که چنین کنند، زیان کارانند).
حضرت علی(ع) در این باره فرموده‌اند: غالب نیروی کار و تلاش خود را برای زن و فرزندت قرار مده؛ چه اینکه اگر آنها دوستان خدا باشند، پروردگار آنان را ضایع نمی‌سازد و اگر هم دشمن حق هستند، چه فایده که برای رفاه حال عدو الهی کوشش می‌کنی»[نهج البلاغه، حکمت344]
این سخن، از زبان انسان کامل صادر شده که در ابراز محبت به فرزندان خود و حتی اطفال دیگران، نمونه است. در این حقیقت، شکی نیست که اگر اوقات والدین در

تربیت کودکان در سیره علی(ع)

تربیت کودکان در سیره علی(ع)
شرافت و اصالت خانوادگی
خانواده، به منزله درختی است که فرزندان، میوه‌های آنند. همچنین، می‌توان خانواده را به زمینی تشبیه کرد، که کودکان، گیاهان آن به شمار می‌روند. قرآن کریم می‌فرماید:«و البلد الطیب یخرج نباته باذن ربه والذى خبث لا یخرج الا نکدا»[اعراف/85] (و سرزمین خوب گیاه آن به فرمان پروردگارش می‌روید، و زمین بد جز اندک گیاهی از آن پدید نمی‌آید).
خانواده‌ها نیز چنین وضعی دارند. اصالت و شرافت خانوادگی چنان اهمیتی دارد، که می‌تواند به عنوان معیاری اطمینان بخش در مسائل تربیتی استفاده شود. قرآن وقتی ماجرای تولد حضرت عیسی(ع) را مطرح می‌کند، تأکید می‌نماید که مردم در خصوص خانواده مریم جز شرافت، نجابت و پاکی نمی‌دیدند. و لذا، از اینکه می‌دیدند که او طفلی به دنیا آورده است، غرق در شگفتی و حیرت شده بودند. اما به این حقیقت توجه نداشتند که همین زمینه پاک خانوادگی، خود بهترین دلیل بر شایستگی مریم بود.[ر. ک: مریم/29 ـ 30].
حضرت علی(ع) اهمیت انکارناپذیر وراثت در تربیت را تأکید کردند، و نقش آن را در شکل گیری شخصیت آدمی، این گونه یادآور شدند:«حسن الاخلاق برهان کرم الاعراق»(اخلاق خوب، حجتی بر فضیلت خانوادگی است) [آمدی، غررالحکم، ج3، 392) به اعتقاد حضرت علی(ع)، وراثت بستری است که خصال و رفتارهای آدمی را سامان می‌دهد. ایشان نیکوترین افراد را از نظر خلق، پاکترین آنان به لحاظ اصالت خانوادگی می‌داند[آمدی، غررالحکم، ج2، 405]. امام علی(ع) نقش وراثت را در بروز رفتاری آدمی، جدی و مهم تلقی می‌کنند و می‌فرمایند:«اذا کرم اصل الرجل کرم مغیبه و محضره» (وقتی ریشه آدمی شرافت داشته باشد، نهان و آشکارش شریف خواهد بود)[آمدی، غررالحکم، ج3، 188].
علمای زیست‌شناسی و روان‌شناسی، انتقال بسیاری از صفات: جسمانی و روانی، و مجموعه‌ای از حالات: اخلاقی و عملی از پدر و مادر یا خویشاوندان را وراثت دانسته‌اند، حضرت علی(ع) در این باره، از کلمه«عرق» استفاده کرده‌اند. این، همان کلمه «ژن» است که باعث و عامل انتقال خصوصیات ارثی معینی از نسلی به نسل دیگرند[شریعتمداری، روان‌شناسی تربیتی، 60] معمولاً کلم?«مزاج» درباره امور وراثتی، و لفظ«خُلق» در خصوص خصال اکتسابی استعمال می‌شود. البته، اینکه خلق را کسبی می‌دانیم، به ارثی بودن آن لطمه‌ای نمی‌زند؛ زیرا می‌تواند در عین موروثی بودن اکتسابی هم باشد[حجتی، اسلام و تعلیم و تربیت، 90؛ فلسفی، کودک از نظر وراثت و تربیت، ج1، 61]
فرزندان شریف را باید در خاندانهای پرمایه و ریشه‌دار جستجو کرد. حضرت علی(ع) از چنین خاندانی است و عبارت:«اصلاب شامخة و ارحام مطهرة» که در زیارتها خطاب به خاندان پیامبر(ص) خوانده می‌شود، درباره آن پیشوای پرهیزکاران صادق است. امیرمؤمنان در نامه‌ای خطاب به معاویه در مقایسه‌ای میان خاندان خود ـ با بهترین وراثت ـ و امویان ـ با وراثتی پست ـ فرمودند:«اما گفته تو که ما فرزندان عبد مناف هستیم؛ اگر چه تبارمان یکی است، اما امیه به پایه هاشم نمی‌رسد. و نمی‌توان حرب را با عبدالمطلب، در یک رتبه و منزلت قرار داد. ابوسفیان با ابوطالب قابل قیاس نمی‌باشند. آن که در راه خدا هجرت نمود، همانند کسی نیست که رسول اکرم(ص) آزادش فرمود. و خاندانی را که حسبی است شایسته، همچون کسی نمی‌باشد که خود را بدان خاندان بسته. و نه با ایمان درست کردار، چون دروغگوی اهل دغل. چه بد است که پسری پیرو پدر شود و در پی او به آتش دوزخ افکنده گردد[نهج البلاغه، نامه 17]
امام علی(ع) در این نامه ضمن بیان اهمیت و نقش وراثت در تربیت، بر این حقیقت نیز اشاره می‌کنند که انسان می‌تواند با وجود کاستی و نقصان در ویژگیهای ژنیتکی، با تلاشهای فکری و اخلاق، به خوبی بگرود. از این روی امام علی(ع) فرزند ابوسفیان را بشدت مذمت می‌کنند که چرا در زشتی و پلیدی مسیر باطل و مخرب پدرش را ادامه داده است. البته، اگر خصال ارثی قطعی و غیرقابل تغییر باشد، کوششهای تربیتی و اصلاحات اخلاقی انسانها و جوامع بشری فایده‌ای ندارند.
ولی به قول دکتر الکسیس کارل، زمینه‌های ارثی عمیقاً تحت تأثیر تعلیم و تربیت قرار می‌گیرد[کارل، انسان موجود ناشناخته، 245]. در واقع، تمرین پیگیر پرورشی به اندازه‌ای قوی است، که می‌تواند بر سرشتهای موروثی غلبه کند و وضع تازه‌ای را پدید آورد. امام علی(ع) در این باره می‌فرمایند:«العادة طبع ثان»[آمدى، غررالحکم، ج3، 260]
در کلام گوهربار دیگری از امام علی(ع) آمده است:«نفس خود را با بخشش عادت بده و از هر خلقی بهترین را برگزین زیرا خوبی به صورت عادت درمی‌آید[مجلسی، بحارالانوار، ج77، 213]. ایشان تأکید می‌کنند که عادت می‌تواند بر حالات سرشتی انسان غلبه یابد[آمدی، غررالحکم، ج3، 580]. البته تربیتهای نخستین، به مراتب آسانتر از پرورش افراد در سنین بالاتر است به همین دلیل امام (ع) تغییر عادتها را دشوار می‌دانند[آمدی، غررالحکم، ج3، 181]، و از این جهت غلبه بر خویهای مذموم را از بهترین عبادات برمی‌شمرند[آمدی، غررالحکم، ج3، 176]
البته، همفکری والدین در تربیت کودک و موافق ساختن خواستها و رفتارهای آنان با وضع اطفال، شرایط خوبی برای ایجاد تحول در خصوصیات اخلاقی و تعادل روانی بچه‌ها به وجود می‌آورد[گریگورووا، روان‌شناسی تجربی کودک، 191؛ امینی، آیین تربیت، 19]. حضرت علی(ع) همه اطفال را قابل تربیت می‌دانند، و عملاً آنان را در معرض تعلیم خداپرستی، درس سجایای اخلاقی و روشهای پاک عملی قرار می‌دهند. در عین حال، حضرت(ع) توجه به اصالت و شرافت خانوادگی را امری ضروری دانسته‌اند؛ به طوری که در نامه به مالک اشتر، فرمان می‌دهند که باید کارگزاران و عوامل دولتی، از میان«بیوتات صالحه» برگزیده شوند.
امام حسین(ع) که بزرگی و شرافت را از پدر و جد خویش به ارث برده بودند، در ماجرای کربلا وقتی عبیدالله بن زیاد از ایشان می‌خواهد که با یزید بیعت کند، این سخن جاویدان را بر زبان آوردند:«این پسر خوانده‌ای که پدرش نیز پسر خوانده است، مرا میان دو چیز گرفتار کرده است: کشته شدن و خواری. اما ذلت(و تسلیم ستم شدن) از ما دور است: خداوند متعال، فرستاده‌اش و دامنهای پاک از اینکه ما دچار این ننگ و زبونی شویم، امتناع دارند»[قمی، نفس المهموم، 149]. ریشه‌های خانوادگی آنچنان در رویش فضایل اثر می‌گذراند، که حضرت علی(ع) سفارش می‌کنند:«حاجتهای خود را از افراد کریم و صاحب اصالت خانوادگی بخواهید، زیرا آنان بدون مسامحه و منت در برآوردن آنها اقدام می‌کنند» [آمدی، غررالحکم، ج3، 327]. و نیز در بیانی دیگر، امام(ع) می‌فرمایند:« بر شما باد به برطرف کردن حاجتهای افراد شریف و برخاسته از خانواده‌های پاک، زیرا حوایج آنان بهتر روا می‌شود و پاکیزه‌تر صورت می‌گیرد»[آمدی، غررالحکم، ج3، 485].
پدر، مادر و کودک
برای ایجاد نسل سالم و صالح، حضرت علی (ع) نکات دقیقی را گوشزد می‌کنند. از جمله، ایشان می‌فرمایند:«از ازدواج با زنان احمق بپرهیزید، زیرا مصاحبت با آنان بلا و فرزند این گونه افراد تباهی به بار می‌آورد»[حر عاملی، وسائل الشیعة، ج 14، 56] با الهام از دستورهای اسلامی، می‌توان این گونه استنباط کرد که وقتی دختر و پسری با هم ازدواج می‌کنند، در این آمیزش جدید دو روح با مجموعه‌ای پیچیده از گرایشهای روحی با یکدیگر می‌آمیزند. طفلی که پس از گذراندن دوران جنینی دیده به جهان می‌گشاید، در حقیقت فاش‌کننده راز همه خانواده پدر و مادرش است. بنابراین، در تشکیل خانواده نباید فقط خوشبختی و کامیابی زن و شوهر در نظر گرفته شود، بلکه سعادت کودکان و حتی نسلهای بعدی مطرح است[بهشتی، خانواده در قرآن، 185 ـ 186].
با نگاهی به سیره حضرت علی(ع)، مشاهده می‌کنیم والدین ایشان از خاندانی پاک و با اصالت بودند. مادرش فاطمه بنت اسد، از قریش و خاندان بنی‌هاشم، با رسول خدا(ص) از یک تیره بود، او پرورندهخاتم رسولان بود و آنقدر به ایشان محبت کرد، که حضرت محمد(ص) او را«مادر» خطاب می‌کردند. فاطمه بنت اسد از گروه نخستین بانوان مسلمان، از زنان مهاجر به مدینه، و کسی بود که در روز 23 رجب و 30 سال پس از عام الفیل، حضرت علی(ع) را در خانهکعبه به دنیا آورد[امینی، الغدیر، ج6، 21 به بعد]. این بانو همان زنی است که رسول اکرم(ص) با دستان خود او را به خاک سپردند، و آنچه در مراسم تدفین وی انجام دادند، در مراسم فرد دیگری انجام ندادند[دخیل، اعلام النساء، ذیل فاطمة بنت اسد].
پدر حضرت علی(ع)، شیخ بطحاء ابوطالب، است که ذریه ابراهیم خلیل(ع) بودن، و از نسل اسماعیل ذبیح، نواده هاشم، فرزند عبدالمطلب و آقای کعبه بودن، از اوصافی است که خداوند برایش فرو بارید و او را به آنها شرافت داد. افتخار کفالت رسول اکرم(ص) و سرپرستی مصطفای پیامبران نیز نصیب ابوطالب شد. چنانچه از منابع روایی معتبر شیعه برداشت می‌شود، مقام شامخ وصایت انبیاء پس از عبدالمطلب، به وی انتقال یافت و میراث انبیای الهی به او رسید[مجلسی، بحارالانوار، ج9، 19]. بر طبق روایتی، امیرمؤمنان (ع) فرمودند:«سوگند به پروردگار، پدرم، جدم عبدالمطلب، هاشم و عبدمناف، هیچگاه بتی را پرستش نکردند. از امام(ع) پرسیدند: پس چه چیزی را می‌پرستیدند؟ فرمودند: آنان به جانب کعبه نماز می‌خواندند، و به آیین حنیف ابراهیم(ع) تمسک داشتند»[صدوق، کمال الدین، 104].
حضرت علی(ع) شیر مادر را بهترین غذا برای کودک، و حق طبیعی او می‌دانند و تأکید می‌کنند:«هیچ شیری برای طفل سودمندتر و پربرکت‌تر از شیر مادر نیست»[حر عاملی، وسائل الشیعة، ج15، 175،؛ کلینی، فروع کافی، ج2، 192]. ایشان در بیانی دیگر فرمودند:«دقت کنید که چه کسی فرزندان شما را شیر می‌دهد، زیرا کودک با همین وضع پرورش می‌یابد»[حر عاملی، وسائل الشیعة، ج15، ص 188]. بنابراین، بانوانی که به تربیت صحیح فرزندان خویش علاقه دارند، باید تا حد امکان آنان را با شیر خودشان تغذیه کنند و بدانند که با این کار، به سلامت جسم و روان اطفال خود کمک خواهند کرد[امینی، اسلام و تعلیم و تربیت، ج1، 195]. البته تا حد امکان، کودک باید از شیر مادرش تغذیه کند. و اگر کسی ناچار شد شیر فرد دیگری را به فرزندش بدهد، بکوشد تا او هم از چنین خصالی برخوردار باشد. از این جهت، امیرمؤمنان علی(ع) توصیه کردند:«چنانکه در ازدواج سعی می‌کنید زنان خوب را انتخاب کنید، برای شیر دادن کودکان نیز سعی کنید زنان نیکو بیابید؛ چون شیر، سرشت را تغییر می‌دهد»[حر عاملی، وسائل الشیعة، ج 15، 188.]
از مطالبی که روان‌شناسان در خصوص رشد کودک شیرخوار بر آن تأکید می‌کنند، این است که طفل شیرخوار همراه شیر مادر، به محبت و مهر مادری نیز نیاز دارد. امام علی(ع) در گفتاری گهربار راجع به حق مادر، اهمیت این دو جنبه را این‌گونه بیان می‌کنند:«این مادر است که به تو فرزند، از عصاره قلبش غذا داد؛ قوتی که کسی به کسی نمی‌دهد. این مادر است که باگوش و چشمش، دست و پایش، و با تمامی اعضا و تمام وجودش، با نهایت شادمانی و خوشرویی تو را از جمیع حوادث و آسیبها حفظ نمود»[ادیب، راه و روش تربیت از دیدگاه امام علی(ع)، 287].
پس از درگذشت حضرت فاطمه زهرا(س) و به درخواست امام علی(ع)، فاطمه دختر حزام بن خالد که از خاندانی ریشه‌دار و جلیل القدر بود، به همسری امام(ع) درآمد.
ام البنین تلاش کرد تا در حد توان، جای مادر را در دل نوادگان پیامبر(ص) پر کند. محبت بسیار ام البنین در حق فرزندان دختر پیامبر(ص)، نزد اهل بیت عصمت و طهارت بی‌پاسخ نماند، و آنان در تکریم و بزرگداشت این بانو کوشیدند. فرزندان ام البنین که در میان آنان حضرت ابوالفضل(ع) چون خورشید می‌درخشید، در رکاب حضرت سیدالشهداء(ع) و در قیام کربلا حماسه آفریدند، و نام خود را در تاریخ به عنوان فداکاران طریق حق و حقیقت جاویدان کردند[شریف قرشی، زندگانی حضرت ابوالفضل العباس، 27 ـ 30].
نمونه‌ای دیگر در سیره حضرت علی(ع) در باب تأثیر اخلاق مادر در کودک، ماجرای محمد حنفیه در جنگ جمل است. وی در جنگ جمل علمدار لشکر حضرت علی(ع) بود. او به فرمان امام علی(ع)، به دشمن یورش می‌برد؛ اما هر از گاهی، متوقف می‌شد. حضرت علی(ع) از ضعف فرزندش آزرده خاطر شدند، نزدیک آمدند، با قبضه شمشیر به دوشش کوبیدند و فرمودند:«این ضعف و ترس را، از مادرت به ارث برده‌ای»[قمی، تتمة المنتهى، 17]
نام نوزاد و آداب ایام ولادت
حضرت علی(ع) در کلامی جاویدان فرمودند:«حق فرزند به پدرش این است که او را با اسمی خوب نامگذاری کند، به خوبی تربیتش نماید و به وی قرآن کریم را تعلیم دهد»[فیض الاسلام، ترجمه نهج‌البلاغه، 1264]. در فرمایشی دیگر، آن پیشوای پرهیزگاران تأکید کردند:«نخستین نیکی به فرزند، آن است که وی را به اسمی نیکو نامگذاری کنید. البته، باید مراقب بود که اسم شایسته‌ای روی فرزند خود بگذارید»[فرید، الحدیث، 353]. چنین توجهی به کودک، بدان معناست که وی از همان آغازین روزهای ولادت، حقوق فردی و اجتماعی دارد. حضرت علی(ع) و دیگر پیشوایان شیعه، درباره نامگذاری فرزندان خود کاملاً‌مراقبت می‌کردند. تا مبادا آنان به مرور زمان، در میان مردم به لقبهای زشت شهره شوند [بهشتی، اسلام و حقوق کودک، 59].
همچنین، حضرت علی(ع) افزودند:«هر کس صاحب فرزندی شد، در گوش راست او اذان و در گوش چپش اقامه گوید تا از شرارت شیطان مصون باشد»[نوری، مستدرک الوسائل، ج6، 619]
هنگامی که امام حسن(ع) دیده به جهان گشودند، پیامبر(ص) به خانه فاطمه آمدند و فرمودند:«خدایا او و فرزندانش را از شر اهریمن رانده شده، به پناه تو می‌دهم». بعد، پیامبر اسلام(ص) در گوشهای امام حسن(ع) اذان و اقامه گفتند[شریف قرشی، حیاة الحسن، ج1، 63؛ مجلسى، بحارالانوار، ج43، 238 و 251]
عوالم کودکی، عواطف پدری
مربی حضرت علی(ع) در دوران صباوت، رسول اکرم(ص) بود. آن ستاره درخشان آسمان انسانیت از هنگام کودکی، تحت مراقبتهای دقیق رسول خدا(ص) قرار گرفتند، و در آغوش پرمهر خاتم رسولان(ص) پرورش یافتند. آنچه درباره پرورش جسم و جان یک طفل مستعد لازم بود، حضرت محمد(ص) درباره علی(ع) اعمال کردند و او را از هر جهت شایسته و لایق بار آوردند. حضرت علی(ع) در این باره می‌فرمایند:«شما قرابت مرا با پیامبر و منزلت مخصوصی که نزد آن حضرت داشتم، بخوبی می‌دانید. طفل خردسالی بودم، پیامبر مرا به دامان خود می‌نشانید، در آغوشم می‌گرفت. پس از آن، همواره مرا به سینه خود می‌چسبانید و گاهی مرا در بستر خود می‌خوابانید. و از مودت، صورت به صورت من می‌سایید، و مرا از رایحه لطیف خود و استشمام آن برخواردار می‌ساخت. و حتی در جویدن غذا، به من کمک می‌کرد. هیچگاه دروغی از من نمی‌شنید، و خطایی از من مشاهده نمی‌کرد. همچون طفلی که به دنبال مادر می‌رود، در پی او بودم. همه روزه، پرچمی از سجایای پسندیده خود برای من می‌افراشت، و مرا فرمان می‌داد که بدان تأسی جویم. او همه ساله، مدتی در غار حرا می‌زیست، و در آنجا جز من کسی او را نمی‌دید. تنها خانواده اسلامی، خانواده‌ای بود که از پیامبر و خدیجه تشکیل می‌شد و من سومی ایشان بودم. نور وحی و رسالت را می‌دیدم، و بوی نبوت را استشمام می‌کردم. به من می‌فرمود: آنچه می‌شنوم، تو هم می‌شنوی و آنچه می‌بینم، تو هم می‌بینی؛ جز اینکه تو پیامبر نیستی، لیکن وزیرم می‌باشی و مدام در راه خیر هستی»[نهج البلاغه، خطبه 234].
حضرت علی(ع) تأکید می‌کنند:«کسی که کودکی دارد، باید در راه تربیت او خود را تا سرحد طفولیت تنزل دهد»[نوری، مستدرک الوسائل، ج2، 626، فرید، الحدیث، ج3، 70].
این سخن، الهام گرفته از فرمایش رسول اکرم(ص) است، که می‌فرمایند:«اگر کسی طفلی داشت. باید با او در جنبشهای کودکانه و حالات بچه‌گانه‌اش، همکاری و هماهنگی نماید»[حرعاملی، وسائل الشیعة، ج3، 315] براساس روایات معتبر، پیامبر(ص) با فرزندان و اصولاً با کودکان، همبازی می‌شدند[حجتی، اسلام و تعلیم و تربیت، بخش اول، 182]. اصولاً یکی از روشهای پرورش شخصیت در کودک، شرکت بزرگسالان در بازیهای آنان است[فرهادیان، آنچه والدین و مربیان باید بدانند، 47].
از وصایای حضرت علی(ع) این است:«در خانواده خود، با کودکان مهربان و عطوف باش، و آنان را احترام کن»[مجلسی، بحارالانوار، ج16، (چاپ قدیم)، 154]. همچنین، حضرت علی(ع) تأکید می‌کنند: «البته، کودک در رفتار خود، پیرو بزرگسال باشد و حتماً بزرگترها باید در برخورد با اطفال، عطوفت و مهربانی پیشه کنند و مبادا همچون جفاکاران دوران جاهلیت و بی‌خردیهای آنان با بچه‌های خود رفتار کنند.»[ترجمه فیض الاسلام، نهج البلاغه، 531]. امام علی(ع) بوسیدن‌ آشنایان را این گونه تقسیم بندی می‌کنند:«بوسیدن طفل رحمت و محبت، بوسیدن زن شهوت، بوسیدن والدین عبادت و بوسیدن برادر مسلمان دیانت است»[مجلسی، بحارالانوار، ج23، 113]
رسول اکرم(ص) وقتی حسنین(ع) را بوسیدند، اقرع بن حابس که ناظر این عطوفت بود، گفت:«من ده بچه دارم، و هرگز آنان را نبوسیده‌ام»، حضرت در جوابش فرمودند:«خداوند ریشه رحمت و شفقت را از دل تو برکنده است»[مجلسی، بحارالانوار، ج23، 113].
از دیدگاه حضرت علی(ع)، وظیفه والدین به کودکان، نه برای آن است که در خوردن، آشامیدن و مسکن آنان را یاری کنند، بلکه باید درس محبت، رحمت و زندگی کردن و تفاهم را به آنان بیاموزند[طبرسی، مکارم الاخلاق، 113]. امام علی(ع) در وصیتی، فرزندش امام حسن(ع) را این گونه مخاطب قرار می‌دهند:«من تو را جزئی از وجود خود می‌بینم، حتی تو را کل وجودم می‌دانم تا آنجا که اگر حادثه‌ای و گزندی به تو روی آورد، مثل این است که آن واقعه به من روی آورده است، و اگر مرگ به سراغت بیاید، گویی که مرا هم دریافته است. بنابراین، آنچه از وضع و حال تو مورد توجه من قرار گرفته، همان احوال خودم است که برای من اهمیت بسیاری دارد»[نهج البلاغه، نامه 31].
حضرت علی(ع) انتقال فرهنگ، مسائل تربیتی و نکات اخلاقی را به نسل جدید امری لازم تلقی می‌کنند و خطاب به امام حسن(ع) یادآور می‌شوند:«ای فرزندم! اگر چه من عمر زیادی همانند آنها که قبل از من بودند، نکرده‌ام، ولی در کارهایشان دقت داشته و در اخبارشان اندیشه نموده‌ام و در آثار و عاداتشان سیر کرده‌ام؛ چنانچه گویی همانند یکی از آنان گردیده‌ام. گویی به جهت آگاهی از اعمال آنان که به من رسیده، با همه این افراد از اول تا آخرشان زندگی داشته‌ام. لذا، کردارهای پاکشان را از افعال ناپاکشان، و نیز رفتارهای سودمندشان را از رفتار بدون فایده آنان تفکیک کرده و شناخته‌ام. و خویش را برای تو برگزیده‌ام، و اموری نامعلوم را که موجب سرگردانی تو می‌شود، از تو دور داشته‌ام؛ از آنجا که کار تو و آینده‌ات، سخت مرا به تو متوجه ساخته است؛ توجهی که یک پدر مهربان نسبت به فرزندش دارد. فکر کردم و تصمیم گرفتم که نکته‌هایی مربوط به آداب و تربیت و وظایف به تو یادآور شوم، در حالی که تو ابتدای عمر را سپری می‌کنی و نیتی سالم و نفسی پاک و صاف داری»[نهج البلاغه، نامه 31].
حضرت علی(ع) مکرر در حضور مردم، از فرزندان خود مسائل علمی می‌پرسیدند، و گاهی پاسخ سؤالات مردم را به آنان محول می‌کردند. روزی امام علی(ع) از حسنین(ع) در چند موضوع سؤالاتی کردند. آنان نیز با جملاتی کوتاه، جوابهایی حکیمانه و خردمندانه دادند. سپس، حضرت علی(ع) خطاب به حارث اعور کردند و فرمودند:«این سخنان حکیمانه را به فرزندان خودتان بیاموزید، زیرا موجب تقویت عقل، تدبیر و رأی صائب آنان می‌شود»[فلسفی، کودک از نظر وراثت و تربیت، ج2، 98].
از روشهای امام علی(ع)، اندرزهای آموزنده و ارزنده به فرزندانشان است. امام(ع) در سخنی، این گونه درس محبت و صمیمیت را به امام حسین(ع) می‌آموزند:«ای فرزندم! بدان که هر کس سخنش را با ملاطفت و نرمی همراه باشد، محبتش در میان مردم حتمی خواهد بود. و طبیعی است که ما هر کس را محبوب خویش بدانیم، کلامش را هم با گوش جان خواهیم شنید»[ادیب، راه و روش تربیت از دیدگاه امام علی(ع)، 290]
در سروده‌ای منسوب به امیرمؤمنان علی(ع)، حضرت خطاب به امام حسین(ع) این گونه فرزند را به سوی خود جلب می‌کنند، و روحیه توکل، اعتماد به نفس و استقلال شخصیت و توجه به کلام وحی را گوشزد می‌کنند: «... حسین جان! من اندرز دهنده و ادب کننده هستم. بنابراین، به سخن من عنایت کن که عاقل، نصیحت‌پذیر است، سفارش پدری مهربان که می‌خواهد تو را با آداب نیرومند سازد تا به زحمت و سختی نیفتی، پذیرا باش. فرزندم! رزق تضمین شده است. بنابراین، در رسیدن به خواسته‌های خود زیاده روی نکن. پرهیزگاری را در ردیف کارهای خود قرار ده. کتاب خدا(قرآن) را تا آنجا که توان داری، بخوان، و در میان کسانی که به قرآن عمل می‌کنند و آن را در نظر دارند، قرائت کن. قرآن را با فکر و خضوع و به قصد تقرب به خداوند، بخوان. و به مثالهای آن خوب دقت کن. آنگاه که به آیات عذاب رسیدی، توقف نما و اشک بریز. و هنگامی که به آیات بشارت دهنده رسیدی، خداوند را از روی اخلاص و ناله بخواه. آنگاه به تصمیم به کار نیک گرفتی، از موانعی که در پیش داری هراس به دل راه مده. به مهمان آنچنان احترام کن، که فکر کند تو از اقوامش هستی. و نسبت به دوست، همچون پدری مهربان فروتنی نما. رفیقان را در هر شرایطی حفظ کن، اما از افراد دروغگو و چاپلوس پرهیز نما»[دیوان امیرالمؤمنین(ع)، 47 ـ 51].
حضرت علی(ع) می‌کوشیدند ضمن توصیه به فرزندانشان درباره تقوا و پرهیزگاری، چشمه مودت و جویبار تفاهم و دوستی را بین فرزندانشان جاری سازند؛ چنانکه در وصیتی خطاب به محمد حنیفه فرمودند:«به تو سفارش می‌کنم که احترام برادرانت را نگاه داری، زیرا حق آن دو بر تو بزرگ است. پس کاری را بدون نظر آنان انجام نده. آنگاه امام(ع) به حسن(ع) و حسین(ع) رو کردند و فرمودند. شما را نیز به او سفارش می‌کنم، زیرا که وی برادرتان و پسر پدرتان است. و بخوبی دانسته‌اید که پدرتان او را پیوسته دوست می‌داشت»[اربلی، کشف الغمة فی معرفة الائمة، 139؛ مجلسی، بحارالانوار، ج 42، 245.]
بایدها و نبایدها در تربیت فرزندان
حضرت علی(ع) خطاب به امام حسن(ع) فرمودند:«قلب بچه نورس، مانند زمین خالی از بذر و گیاه است. هر بذری که در آن افشانده شود، بخوبی می‌پذیرد و در خود می‌پرورد. فرزند عزیز! از دوران کودکی تو استفاده نمودم و خیلی زود در پرورش تو قیام کردم، قبل از آنکه دل تربیت پذیرت سخت شود و مطالب گوناگونی فکرت را اشغال کند»[ترجمه فیض الاسلام، نهج البلاغه، 912].
در واقع، صفحه دل کودک پاک و بی‌آلایش است. از این رو، والدین وظیفه‌شناس باید از این ویژگی تا حد امکان استفاده کنند؛ چنانکه حضرت علی(ع) می‌فرمایند:«اسراری که در نهاد انسان پایه‌گذاری شده است در طول ایام آشکار می‌شود.»[آمدی، غررالحکم، ج3، 47]. در بیانی دیگر، حضرت علی(ع) با مهم شمردن تفاوتهای سرشتی بشر، خیر و سعادت مردم را در حفظ تفاوتهای مزبور شناخته و هلاکت بشر را در یکنواخت کردن مردم و برهم زدن اساس اختلافات طبیعی آنان دانسته‌اند.
«لازم است از اختلافات و تفاوتهای سرشتی بشر استفاده شود. پس، هر کس را مطابق استعداد درونی و ساختمان فطره‌اش پرورش دهند تا جامعه از تمام ذخایر خداداد که در نهاد‌ آدمیان به ودیعه گذارده شده است، استفاده کند» [مجلسی، بحارالانوار، ج17، (چاپ قدیم)، 101].
حضرت علی(ع) بقدری نسبت به آموزشهای دوران کودکی توجه دارند که می‌فرمایند:«کسی که در سنین طفولیت نسبت به فراگیری علوم اهتمام نورزد و درس نخواند، در بزرگسالی از رهبری و هدایت مردم محروم می‌شود»[آمدی، غررالحکم، ج3، 697].
امام دوران رشد کودکان و نوجوانان را این گونه تقسیم بندی می‌کنند:«کودک به مدت هفت سال، تربیت می‌شود. در هفت سال دوم، ادب را به وی می‌آموزند. در سومین مقطع سنی(هفت سال سوم)، به خدمت گمارده می‌شود. رشد بدنی او تا سن 23 سالگی، و رشد عقلی‌اش تا 35 سالگی است. آنچه بعد فرا می‌گیرد، از راه تجارب است»[مجلسی،روضة المتقین، ج8، 651]. در روایت دیگری از امام علی(ع) آمده است:«ولدک ریحانک سبعاً و خادمک سبعاً ثم هوعدوک او صدیقک» (فرزندت هفت سال برگ خوشبویت، هفت سال فرمانبرت است، سپس دشمن یا دوستت خواهد بود[ابن ابی الحدید، ج20، 343؛ فرید، الحدث، ج2، 346].
اسلام، اصل تعلیم و تربیت را به عنوان یک حق، برای طفل و یک تکلیف مهم، برای والدین سفارش می‌کند. قرآن همان طوری که پدر و مادر را در تأمین سعادت و کمال خودشان موظف می‌شناسد، آنان را مسئول رشد و شکوفایی فرزندانشان می‌داند و می‌فرماید:«یا ایها الذین آمنوا قوا انفسکم و اهلیکم ناراً»[تحریم/6](ای کسانی که ایمان آوردید! خود و اهلتان را از آتش حفظ کنید.) البته، حق و تکلیف فرزندان و والدین، متقابل است. حضرت علی(ع) این نکته حقوقی را که جنبه روان شناختی هم دارد، این گونه یادآور می‌شود:«فرزند را بر پدر و پدر را بر فرزند حقی است. حق پدر بر فرزند، این است که جز در معصیت خداوند در همه امور او را اطاعت کند. و حق فرزند بر پدر این است که نامش را نیکو انتخاب کند، و او را بخوبی تربیت نماید و کلام وحی(قرآن) را به او بیاموزد[ترجمه فیض الاسلام، نهج البلاغه، 1264].
خانواده نخستین محیط تربیتی است که انسان را تحت تأثیر قرار می‌دهد، شاکله تربیتی انسان را سامان می‌دهد. با این وصف، هر چه ساختار آن از سلامت، اعتدال، محبت و آرامش بیشتر و بنیانهای محکم معنوی و توحیدی برخوردار باشد، شخصیت تربیتی افراد مطلوبتر خواهد شد[دلشاد تهرانی، ماه مهرپرور، 199]. رسول اکرم(ص) دین و رفتار کودک را به گونه‌ای می‌نگرند، که آن را پیوسته به افکار، وسعت معارف و بینش پدر و مادر مربوط می‌داند[قمی، سفینة البحار، ج2، 373]. به همین دلیل، حضرت علی(ع) می‌فرمایند:«چرا مردم هنگام غذا خوردن در موقع شب، چراغ می‌افروزند تا با چشم خود مشاهده کنند که چه طعامی می‌خورند. ولی در تغذیه روانی خود، اهتمام ندارند که چراغ خرد را با شعله دانش روشن کنند تا از غذای آلوده مصون بمانند و دچار عوارض جهالت، معصیت و گناه در عقاید و اعمال خویش نشوند»[محدث قمی، سفینة البحار، ماده طعم]. از این جهت، حضرت علی(ع) می‌فرمایند:«بهترین میراث پدران برای فرزندان، تربیت صحیح است[آمدی، غررالحکم، ج3، 393]. و نیز امام علی(ع) تأکید می‌کنند:«هیچ بخششی از سوی پدران برای اطفال، بهتر از تربیت شایسته نیست»[نوری، مستدرک الوسائل، ج2، 625]. همچنین، امام علی(ع) در جای دیگر، هشدار می‌دهند:«چنان نباشد که به واسطه تو، خانواده خویشاوندت بدبخت‌ترین و شقی‌ترین مردم باشند»[آمدی، غررالحکم، ج3، 802].
فرزند نیک نه تنها مایه سرافرازی پدر و مادر است، بلکه می‌تواند به جامعه خدمت کند. به اعتقاد امام علی(ع):«فرزند بد، یکی از بزرگترین مصیبتهای آدمی است»[آمدی، غررالحکم، ج2، 180]. چنین فرزندانی، شرافت پدر و مادر را ویران، و بازماندگان را رسوا می‌کنند[آمدی، غررالحکم، ج3، 780. فرید، الحدیث، ج2، 349]. قرآن در این باره می‌فرماید:«قل ان الخاسرین الذین خسروا انفسهم و اهلیهم یوم القیامة الا ذلک هو الخسران المبین»[زمر/15](بگو، همانا زیانکاران کسانی‌اند که خویشتن و اهل خود را در روز قیامت از دست بدهند. آگاه باشید که این زبانی آشکار است.)
البته، والدین برای تحقق چنین امری، باید نخست از خود شروع کنند تا بتوانند به فرزندانشان درس عملی دهند. حضرت علی(ع) در این باره می‌فرمایند:«بهترین ادب، این است که از خودت شروع کنی»[آمدی، غررالحکم، ج3، 191]. در سخنی دیگر، امام علی(ع) چنین فرمودند:«اگر خواستی دیگران را اصلاح کنی، در آغاز(و قبل از هر چیزی) خودت را اصلاح کن. اینکه بخواهی افراد دیگر را به صلاح آوری و خودت فاسد باشی، بزرگترین عیب است»[امدی، غررالحکم، ج3، 278]. همچنین، امام علی(ع) تأکید می‌فرمایند:«پندی که زبان گفتار از آن خاموش و زبان کردار بدان گویا باشد، هیچ گوشی آن را بیرون نمی‌افکند و هیچ نفعی با آن معادل نخواهد بود»[آمدی، غررالحکم، ج3، 232]
محدثان از حضرت علی(ع) روایت کرده‌اند که آن امام همام(ع)، فرموده‌اند:«چون به اطفال وعده‌ای دادید، وفا کنید و از آن تخلف ننمایید؛ زیرا کودکان تصور می‌کنند که شما رازق آنانید. خداوند برای هیچ چیز به قدر تجاوز به حقوق زنان و اطفال غضب نمی‌کند»[نوری، مستدرک الوسائل، ج2، 626؛ فرید، الحدیث، ج3، 68] توصیه دیگر امیرمؤمنان(ع) در خصوص اجرای عدالت، ابراز عطوفت و نیکی به فرزندان است. بدیهی است که عالیترین و بهترین نوع نیکی و محبت، کشف استعدادها و به کار انداختن دقیق آنهاست[بهشتی، اسلام و حقوق کودک، 96]. به اعتقاد حضرت علی(ع) انصاف اختلاف را برطرف می‌سازد و موجب مودت می‌شود[آمدی، غررالحکم، ج3، 64].
از مواردی که پدران و مادران باید درباره آن بکوشند، تقلیل دادن نزاعهای کودکان است. اگر آنان تمایل دارند که با بچه‌های خود رفیق باشند، باید از علل و اسباب حسادتها جلوگیری کنند. حضرت علی(ع) آنچنان به مسئله رعایت عدالت در میان کودکان اهمیت می‌دادند، که وقتی دو کودک خط خود را نزد امام مجتبی(ع) آوردند تا آن حضرت بین آنان داوری کنند، امام علی(ع) خطاب به فرزندشان فرمودند:«پسرم! مواظب داوری خود باش، زیرا در قیامت خداوند تو را مؤاخذه خواهد کرد»[طبرسی، مجمع البیان، ج3، 64].
به اعتقاد حضرت علی(ع)، زیاده روی در تعریف و تمجید روا نیست[مجلسی، بحارالانوار، ج73، 295] زیرا برخی افراد به همین خاطر مغرور می‌شوند[آمدی، غررالحکم، 309]. البته، هر کودکی و حتی افراد بزرگسال انتظار دارند در برابر زحمتی که کشیده‌اند یا کار نیکی که کرده‌اند، تأیید و تشویق شوند. اما افراط در تشویق، رنگ تملق به خود می‌گیرد. پس، قدردانی از رفتارهای خوب، باید معقول و متناسب با واقعیت باشد[ادیب، راه و روش تربیت از دیدگاه امام علی(ع)، 31 ـ 32]. با الهام از نامه حضرت علی به امام حسن مجتبی(ع)، کودک باید تا حدودی در رفتارهایش آزاد باشد. فقط نظارت، هدایت و تربیت، اعمال او را کنترل می‌کند و وی را در مسیر صحیح و اصولی قرار می‌دهد. کودکان برده والدین و مربیان نیستند، و نباید آنان رفتاری را از خود بروز دهند که موجب توهین به فرزندان شوند. اهانت به اطفال، مصداق این سخن حضرت علی(ع) است:«فرومایه‌ترین مردم، کسی است که به دیگران توهین کند»[مجلسی، بحارالانوار، ج104، 95].
مدارا و مهربانی با کودکان، شیوه اهل بیت(ع) است. علی(ع) می‌فرمایند:«زیاده‌روی در ملامت و سرزنش، آتش لجبازی را روشن می‌کند»[بحرانی، تحف العقول، 80]
مردی در حضور حضرت علی(ع)، از فرزند خود شکایت کرد. حضرت فرمودند:«فرزندت را نزن، ولی برای ادب کردنش از او قهر کن. و مواظب باش که قطع رابطه تو با او، زیاد به درازا نکشد، و هر چه زودتر با او آشتی کن»[فلسفی، کودک از نظر وراثت و تربیت، ج1، 483]. حضرت علی(ع) در فرمایشی گرانسنگ، یادآوری می‌کنند:«پندپذیری انسان عاقل، به وسیله ادب و تربیت است. و فقط چهارپایان و حیوانات، با ضرب و زدن مطیع می‌شوند.»[آمدی، غررالحکم، ج3، 236].
از دیدگاه امام علی(ع)، سختیها و شداید، از عوامل مؤثر در تربیت و شکوفایی استعدادهای افراد است. امام علی(ع) در این باره می‌فرمایند:«فی تقلب الاحوال علم جواهر الرجال»(گوهرهای انسانها، در دگرگونی احوال مشخص می‌شود). لذا، لازم است برای کودکان وظیفه‌ای تعیین شود تا در برابر آن احساس مسئولیت کنند. از این جهت، حضرت علی(ع) می‌فرمایند:«برای هر یک از کارکنان منزل، کاری را معین کن و مسئولیتش را بر عهده‌اش بگذار. وقتی وظیفه خود را فهمیدند، به امید دیگران از زیر کارشان شانه خالی نمی‌کنند»[آمدی، غررالحکم، ج3، 124].
البته، پرداختن به امور خانواده، نباید والدین را از امور عبادی و پیمودن مسیر معنوی و رسیدن به تزکیه و تقوا باز دارد؛ چنانکه قرآن می‌فرماید:«یا ایها الذین آمنوا لا تلهکم اموالکم و لا اولادکم عن ذکر الله و من یفعل ذلک فاولئک هم الخاسرون»[منافقون/9] (ای کسانی که ایمان آوردید! اموال و فرزندانتان شما را از یاد خدا مشغول ندارد، و کسانی که چنین کنند، زیان کارانند).
حضرت علی(ع) در این باره فرموده‌اند: غالب نیروی کار و تلاش خود را برای زن و فرزندت قرار مده؛ چه اینکه اگر آنها دوستان خدا باشند، پروردگار آنان را ضایع نمی‌سازد و اگر هم دشمن حق هستند، چه فایده که برای رفاه حال عدو الهی کوشش می‌کنی»[نهج البلاغه، حکمت344]
این سخن، از زبان انسان کامل صادر شده که در ابراز محبت به فرزندان خود و حتی اطفال دیگران، نمونه است. در این حقیقت، شکی نیست که اگر اوقات والدین در

تربیت دینى; هدایت‏یا تلقین؟

تربیت دینى; هدایت‏یا تلقین؟
شیوه تلقینى، شیوه مقایسه‏اى
تا نیمه قرن بیستم شیوه معمول در تعلیم و تربیت آن بود - و اکنون غالبا این است - که مکتب خاصى را تبلیغ و در نظر و عمل از آن دفاع کنند. اصولا «تربیت دینى‏» عبارت بود از: بیان مبانى، تبیین اصول و ترویج احکام یک دین خاص. هر مربى کوشش مى‏کرد تا شاگردان خود را به دین معینى پایبند سازد. «هدف‏هاى عمده و تقریبا انحصارى برنامه‏هاى تربیت دینى دو چیز بوده است:
1. متقاعد کردن فراگیران نسبت‏به این‏که دین خاصى یگانه دین صحیح است.
2. تربیت فراگیران در قالب آیین و رویه‏هاى آن دین.» (1)
از دهه 1960 این سؤال مطرح شد که آیا نباید در روش مذکور تغییرى صورت گیرد. پیشنهاد عملى این بود که ادیان مختلف را به شاگرد عرضه کنیم و فرصت انتخاب را هم به خود وى واگذار کنیم. بدین صورت، او در اثر انتخابى روشن‏گر ایمانى را یافته و با آن زندگى خواهد کرد. مجلس شوراى سوئد در سال 1969 برنامه درسى «مقایسه‏اى‏» را تصویب کرد. به موجب این قانون، آموزش باید بى‏طرف باشد و بدون هرگونه تبلیغى، فقط اطلاعات واقعى از اعتقادات دینى و فلسفه‏هاى ضد دین را در اختیار بگذارد و ضمن آن‏که رشد شخصى و میزان جدیت آنان را بالا مى‏برد، به آنان براى درک ارزش اخلاقى شخصى و شناخت دین و احترام به آن کمک کند. (2) علاوه بر سوئد، کشورهاى انگلستان، استرالیا و آلمان هم شیوه «مقایسه‏اى‏» را برگزیدند و روش «تلقین‏» را ترک کردند.
البته همان‏گونه که اشاره شد، امروزه اکثر قریب به اتفاق کشورهاى دنیا همان شیوه رایج را اعمال مى‏کنند، ولى چون مربیان بعضى از کشورهاى جهان، به ویژه برخى از روشنفکران جهان سوم، نسبت‏به مبانى فکرى این شیوه جدید تمایل و گرایش دارند، به نظر مى‏رسد که طرح بحث و نقد و بررسى آن در مجامع و مجلات علمى موشکافى‏هاى عالمانه‏اى را زمینه‏سازى کرده و بالمآل، به انتخاب آگاهانه یک شیوه آموزشى مطلوب کمک خواهد کرد. از این گذشته، اتخاذ موضع اصولى در این بحث لوازمى دارد که بازتاب‏هاى آن در مسایل و موضوعات اجتماعى نزدیک به آن خود را نشان مى‏دهد. در نوشتار حاضر، این مساله به صورتى گذرا طرح گردیده و چند بعد آن مورد بررسى قرار گرفته است.
تعریف و عناصر تلقین
اولین سؤال این است که عناصر تشکیل دهنده تلقین کدام‏اند و وجه تمایز این موضوع از تعلیم و تربیت آزاد چیست؟ حقیقت آن است که اندیشمندان هنوز معیار دقیقى براى تعریف و تشخیص تلقین ارائه نکرده‏اند، هر چند سعى بر آن است که این واژه را تحدید کنند. در این زمینه، فلاسفه تحلیلى بر سر این‏که در مفهوم آن از چهار معیار (هدف، نتایج، محتوا و شیوه‏ها) کدام را مد نظر قرار دهند و بر کدام اساس واژه مذکور را تعریف کنند، با هم اختلاف دارند. به عبارت دیگر، در قدم اول، با این سؤال مواجه‏اند که تلقین چه وقت روى مى‏دهد; تلقین آن است که هدف از آموزش، یادگیرى بدون دلیل باشد یا هنگامى که نتیجه و محصول آموزش ذهن‏هاى بسته است تلقین صورت گرفته یا اساسا یادگیرى محتواها و مسایلى مثل دین، اخلاق و سیاست همان تلقین است‏یا بگوییم این مساله بستگى به شیوه‏هاى غیر عقلانى دارد و سرانجام این‏که بگوییم مجموعه‏اى از این‏ها منجر به تلقین مى‏شود. (3)
تى‏سن (Thiessen) پس از آن‏که این معیارها را ذکر مى‏کند، توضیح مى‏دهد که چون فلاسفه نتوانسته‏اند مفهوم دقیقى از تلقین ارائه کنند، این واژه گنگ و ابهام‏آمیز است. به همین دلیل، اتهام مربوط به تلقین در تربیت دینى هم کلامى نامفهوم مى‏شود و نیاز به ایضاح دارد پس تا وقتى مراد خود را آشکار نساخته‏اند، انتظار پاسخ نداشته باشند. (4)
چنین به نظر مى‏رسد که به رغم اشکال تى سن مى‏توان بر سر معیارها چانه زد و بحث را در همین مورد ادامه داد; زیرا هدف آن است که از میان شیوه‏هاى آموزشى، نمونه‏هاى ناصحیح را، که با معیارهاى عقل‏پسند تنافى دارد، شناسایى کرده، از آن‏ها اجتناب کنیم و فقط شیوه‏اى را اتخاذ نماییم که قابل دفاع است. بر این اساس، در ابتداى مقال مى‏پذیریم که هر جا هدف آموزش، انتقال آموزه‏هایى بى‏دلیل باشد یا هر آموزشى که منجر به بسته شدن ذهن فراگیر شود و یا هر گاه از شیوه‏هاى غیر عقلانى بهره جویند فرایند آموزش قابل دفاع نیست. به عبارت دیگر، در بدو نظر به جز مورد سوم، هر یک از عناصر دیگر به تنهایى کافى است تا فرایند آموزش را زیر سؤال ببرد. اما مورد سوم یعنى آموزش محتواى یک دین خاص بحث مستقلى را مى‏طلبد.
ارزشیابى عنصر سوم
در این‏جا سؤالى وجود دارد که شاید صورت مساله را تغییر دهد: اگر موردى یافت‏شدکه‏به‏وجهى‏اجراى‏روش مقایسه‏اى در آن ممکن نبود، چه باید کرد؟ خود مربیان در برخورد با کودک چه مى‏کنند; آیا به تبیین و توضیح مى‏پردازند؟ آیا از شیوه عقلانى بهره مى‏برند؟ و آیا حاصل کار تربیت در این مرحله،ذهن‏هایى‏بسته است؟
البته، نمى‏خواهیم بگوییم آموزش‏هاى مربوط به دوران طفولیت ناصحیح و غیر اصولى است، به عکس، به اعتقاد همه مربیان، این دوره نیز اصول و روش‏هاى خاص خود را دارد که بى‏تردید، با اصول و شرایط مربوط به بزرگ‏سالى متفاوت است. سخن در این است که ویژگى‏هاى تلقین منحصر به تربیت دینى نیست و کسى که به شیوه‏هاى تربیت دینى اشکال دارد شیوه‏هاى تربیت کودک را در تمام زمینه‏ها باید مورد نقد قرار دهد. اما همه مى‏دانند تا وقتى درک و میزان شناخت کودک به حد مطلوبى نرسیده است، نباید انتظار داشت که استدلال‏ها و توجیهات منطقى را بفهمد چه رسد به این‏که قبول نماید. به همین دلیل است که در آموزش کودکان، بیش‏تر، از توصیه‏ها و روش‏هاى رفتارى تربیت‏بهره مى‏برند. به عبارت دیگر، پشتوانه بسیارى از اصول مربوط به تربیت کودک، رفتارگرایى است.
جایگاه آموزه‏هاى «رفتارگرایى‏» در فرایند تربیت
هر چند امروزه رفتارگرایى از رونق افتاده است، ولى این بدان معنا نیست که کاملا طرد شده باشد. انتقادى که به حق بر این رویکرد وارد شده آن است که براى همه مراحل سنى بشر نسخه پیچیده و همه رفتارها را با ساز و کار تقویت و تنبیه توجیه مى‏کند. به عبارت دیگر، اکنون، به ویژه با ظهور نظریه یادگیرى اجتماعى، رفتارگرایى افراطى را به مقدار فراوانى تعدیل کرده‏اند و به فرایندهاى شناختى نیز بهاى بسیارى مى‏دهند، نه آن‏که توجیهات رفتارگرایى را به کلى دور ریخته باشند، بلکه آموزه‏هاى رفتارگرایى هنوز هم در تربیت کودک و تا پیش از آن‏که رشد شناختى انسان کامل شده باشد کارآیى دارد، به طورى که بخش مهمى از کتاب‏هاى روان‏شناسى تربیتى را به خود اختصاص مى‏دهد. در حقیقت، امروزه روان‏شناسى تربیتى وامدار دو رویکرد مهم رفتارى و شناختى است. (5) مباحث مربوط به تقویت، تنبیه، برنامه‏هاى تقویت، قرار داد وابستگى و چندین شگرد رفتارى دیگر که مبتنى بر ساز و کار عملکرد انسان تا پیش از نضج فرایندهاى شناختى است، جایگاه مؤثر و مهمى در فرایند تربیت دارد.
به نظر مى‏رسد همان‏گونه که در اعمال این اصول و روش‏ها به اندازه کافى استدلال تربیتى داریم، در تربیت دینى هم دست‏یابى به توجیه عقلانى مشکل نیست. مى‏دانیم که شیوه‏هاى رفتارگرایانه مذکور بر این مبنا استوار است که کودک از درک حقایق فراوانى عاجز است و انتظار بلوغ فکرى او هم فرصت‏هاى فراوانى را از دست مى‏دهد. پس گویى قضیه از این قرار است که عجالتا او را با لطایف الحیل و شیوه‏هاى جذاب، به راهى مى‏کشانیم که طبع کودکانه‏اش از آن فرار مى‏کند. پیداست که در این روند، نه استدلال به چشم مى‏خورد و نه شیوه عقلانى است. آر. اس. پیترز تحقیقات روان‏شناختى را ذکر مى‏کند که نشان مى‏دهد یادگیرى در همه زمینه‏ها متوقف بر فرایندهاى روان‏شناختى تقلید، هویت‏پذیرى و یادگیرى از طریق مثال مى‏باشد و این شیوه‏ها با حفظ و تمرین همراه است که به تلقین مربوط مى‏شود. (6)
جالب است که تى سن در مقاله خود، این اشکال را به این نحو طرح مى‏کند: انسان در تربیت دینى، بر اساس اطلاعات ناقصى که به عنوان حقیقت تلقى شده، تدریس مى‏کند و این موجب مى‏شود که در تدریس استدلال نکند (تلقین). او، خود چنین جواب مى‏دهد که چون توان فکرى کودکان بسیار محدود است و شواهد کامل را نمى‏توانند درک کنند، باید به عنوان مرجع و با همسازى بیش‏ترى با آن‏ها مواجه شد. آن‏گاه به اصول ساده‏سازى (simplification) و گزینش‏گرى (selectivity) جان‏دیویى اشاره مى‏کند و مى‏گوید: همه این اصول مستلزم شیوه غیر عقلانى است. به عبارت دیگر، اگر منظور از «تلقین‏» شیوه‏هاى غیر عقلانى است، باید گفت که این شیوه در فرایند تربیت اجتناب‏ناپذیر است. (7) البته اگر وضع به همین صورت و حتى پس از رشد عقلانى شاگرد ادامه یابد حاصل کار ذهن‏هایى بسته است. اما این همه تقلید بدان امید تجویز مى‏شود که آینده‏اى روشن و درخشان در انتظار کودک است. اساسا مربیان از برنامه اجبارى این‏گونه دفاع مى‏کنند: «ما حق داریم که کودکان خود را فعلا اسیر کنیم تا در آینده، استقلال بیش‏ترى به آن‏ها بدهیم.» (8) از این‏رو به نظر مى‏رسد حق با کسانى است که تا تحقق رشد عقلانى و آمادگى ذهنى شاگرد و با تکیه بر اعتماد او نسبت‏به معلم حقایق را به وى تعلیم مى‏دهند و فقط زمانى ادله خود بر ترجیح یک موضع خاص را ارائه مى‏کنند که شاگرد کاملا آماده باشد. سخن در باب مرحله آمادگى و چند و چون آن، خود، موضوع مقالى دیگر است و فعلا در صدد آن نیستیم.
ریشه‏یابى شبهه تلقین در تربیت دینى
حقیقت آن است که در تربیت دینى هم، که اولین مربیان آن انبیا: بوده‏اند، مفاهیم بسیار بلند است و اذهان بسیارى از کودکان، نوجوانان و جوانان، بلکه در بعضى موارد، حتى بزرگ‏سالان نیز از درک حقیقت معانى عاجز مى‏مانند; حقایقى که فهم آن‏ها دشوار، ولى قابل دست‏رسى است. کسى که این واقعیت را بپذیرد، بر بعضى از شیوه‏هاى به ظاهر تلقین‏آمیز هم صحه مى‏گذارد، بدون آن‏که در حقانیت دین و تربیت دینى شک کند. به عبارت دیگر، اگر ناچاریم در آموزش دین به کودکان و نوجوانان، بعضا، از اقامه دلیل صرف‏نظر کنیم، این به علت آن است که نخل معارف دینى بسیار بلندتر از دست کوتاه آنان در فهم آن حقایق است. نه آن که این معارف پشتوانه‏اى به نام «حقیقت‏» ندارد.
پس در حقیقت، اختلاف در این است که آیا معرفت و شناخت دین و حقایق آن ممکن است‏یا نه. برخى به این سؤال پاسخ منفى مى‏دهند. در این‏جاست که معیار سوم از معیارهاى چهارگانه مطرح مى‏شود; به این صورت که گفته شده: آموزش دین با تلقین همراه است; یعنى: نفس تربیت دینى تلقین‏آمیز و بالتبع مردود است، دین را نفیا و اثباتا نباید آموزش داد و ظاهرا تمام مقصود منتقدان همین است. به عبارت دیگر، مآل همه انتقادهایى که نسبت‏به امر تلقین در تربیت دینى مى‏شود، یک اشکال معرفت‏شناختى است. این‏جاست که اگر مربى با تردید و شک در اعتقاد قرین باشد، توجیه عقلانى براى تبیین دین ندارد، چه رسد به جرات براى آموزش و دفاع از آن. البته ناگفته نماند که این ویژگى منحصر به مقوله دین و تربیت دینى نیست، بلکه در هر زمینه‏اى موضوع از همین قرار است; مثلا، اگر مربى شنا اعتقاد و علاقه‏اى به این ورزش نداشته باشد، به تدریج، انگیزه خود را از دست مى‏دهد و چه بسا در مذمت این کار سخن بسراید. به این ترتیب، لازم است صبغه معرفت‏شناختى بحث را بیش‏تر کنیم.
به رغم توضیحاتى که گذشت، از میان چهار معیار مذکور، هر یک را بپذیریم با مورد سوم نمى‏توان موافقت کرد، مگر آن‏که براى دین حقیقتى قایل نباشیم و مثل بنیانگذار مدرسه سامرهیل (9) فکر کنیم که مى‏گوید: «من هیچ دینى ندارم‏». (10) بر همین اساس، به قول خودش، در مدرسه کلمه‏اى علیه ادیان سخن نگفت. (11) این همان سیاست آموزش مقایسه‏اى است که گفته شد در بعضى کشورهاى غربى، قانونى است و بعضى از مربیان معروف از آن دفاع کرده‏اند.
ریشه‏یابى این موضوع در تاریخ نیم قرن گذشته، از ارتباط تنگاتنگى بین این شیوه تربیتى و نگرش‏هاى معرفت‏شناختى حاکم در غرب حکایت مى‏کند. گزارش‏ها نشان مى‏دهد که شک‏گرایى پس از چند فراز و نشیب، طى قرون متمادى، عجالتا به ظهور و غلبه اشکال جدیدى از نسبیت‏گرایى (12) منجر شده است.
این دیدگاه، منکر وجود حقیقت نیست، ولى ادعا مى‏کنند که بسته به موقعیت زمانى و فرهنگى و نیز اشخاص و جوامع، حقایق متفاوت و رنگارنگى وجود دارد «این طرز تفکر در حوزه‏هاى مختلف فکرى، اعم از فلسفه، علوم تجربى، علوم گودمن (Goodman) مى‏گوید: ما به تعداد اذهان و افکار انسان‏ها، جهان داریم، نه آن‏که فقط یک جهان داشته باشیم. ما به جهان واقعى دست‏رسى نداریم تا درک خود را با آن مقایسه کنیم. ملاک رجحان یک تعبیر مطابقت‏با واقع نیست، بلکه معیارهاى دیگرى که عمدتا عملى (14) است، معتبر مى‏باشد. (15)
به این ترتیب، پیداست که جایى براى معرفت‏یقینى نسبت‏به دین باقى نمى‏ماند به طورى که وقتى جان الیاس در کتاب خود، مساله تلقین را ریشه‏یابى مى‏کند، مى‏گوید: «انسان‏هاى معتقد پذیرفته‏اند که اعتقاد آن‏ها درست است، هر چند در این عقیده مخالف هم داشته باشند.» (16) هر کس مى‏تواند هم‏زمان به چندین مکتب الهى معتقد باشد و حتى بین مکاتب الهى و مادى مردد باشد. بالتبع، در صورتى که متصدیان امر تربیت چنین اعتقادى داشته باشند - یعنى: اساسا اعتقادى نداشته باشند - منطقا به نقطه‏اى مى‏رسند که آموزش دین را به اتهام تلقینى بودن محکوم مى‏کنند. «آگاهى از خطر تلقین در تربیت دینى، موجب شده تا بعضى از مربیان دینى مربوط به کلیسا پیشنهاد کنند که هدف آموزش دین در مدارس کلیسا نباید تربیت کردن یا فراخواندن جوانان به ایمان باشد، بلکه باید مطالعات علمى پیرامون دین باشد.» (17)
نقد و بررسى
از مبانى نظرى این دیدگاه آن است که فهم انسان‏ها را متفاوت مى‏داند و معتقد است که ساختمان فکرى آن‏ها با هم فرق دارد. لازمه این سخن آن است که در آموزش علوم مختلف فقط به ذکر اقوال گوناگون اکتفا شود. پس تعجبى ندارد اگر مى‏بینیم در بعضى از کشورهاى غربى، تربیت دینى مقایسه‏اى را مطلوب مى‏دانند و به قول خودشان، از تربیت تلقینى ممانعت‏به عمل مى‏آورند، اگر تعجبى هست (اشکال اول) در این است که چرا در سایر زمینه‏ها به این طرز فکر خود عمل نمى‏کنند! و در هر زمینه‏اى، به ویژه در سطوح پایین آموزشى، بیش‏تر، بلکه منحصرا، نظریه غالب را طرح مى‏کنند.
به عبارت دیگر، کسانى که فقط در تربیت دینى به روش مقایسه‏اى عمل مى‏کنند نسبت‏به مکتب نسبى‏گرایى هم وفادارند و هم وفادار نیستند. اگر بپرسیم که چرا در آموزش علوم فقط نظریه موجود را عرضه مى‏کنید، مى‏گویند: ما به این نظریه عقیده داریم - یعنى حقیقت را یافته‏ایم و حداقل این‏که نظریه غالب این است. ولى وقتى مى‏پرسیم چرا فقط یک دین را آموزش نمى‏دهید مى‏گویند نمى‏دانیم حق با کدام است آیا این استدلال به سیاست «یک بام و دو هوا» نمى‏ماند؟
ممکن است‏بگویند در نظریه‏هاى علمى، بنا به اقتضاى روش تحقیق تجربى در هر زمان فقط یک نظریه غالب است و سازمان آموزش و پرورش هم باید شاگردان را با همان دیدگاه آشنا کند. اما همه ادیان الهى همزمان طرفدار دارند و اثبات حق براى ما ممکن نیست. به بیان دیگر، در تاریخ علم نظریات مختلف علمى هر یک در برهه‏اى از زمان غلبه داشته‏اند. در هر زمان براى آشنا کردن ذهن کودکان و نوجوانان - و کلا مبتدیان - با مسائل علمى از همان دیدگاه غالب که شواهد و قرائن حکایت از برترى‏اش مى‏کند آغاز مى‏کنند و طرح دیدگاه‏هاى مخالف را در دوره‏هاى تکمیلى آموزش مى‏گنجانند.
بر این اساس، ادیان الهى هم، که از نظر زمان ظهور و بروز، تقدم و تاخر دارند و خداوند هر یک را در زمان خاصى براى مردم نازل فرموده است، باید مشمول همین قانون باشند و در هر زمان، فقط به یکى بها بدهیم. منتها در علوم تجربى، ملاک انتخاب این است که ببینیم کدام نظریه تبیین عقل پسندترى ارائه مى‏کند و ملاک انتخاب دین آن است که ببینیم خدا در زمان حال، در قالب کدام دین انسان را مخاطب قرار داده است. به عبارت دیگر، این بحث ریشه در کلام دارد. از دید ما، فقط همان دین واحد مقبول درگاه حق مى‏باشد و بس. پس بر هر انسان موحدى لازم است که با فحص و جست‏وجو، «دین حق‏» را بیابد و به دفاع از همین دین بپردازد. تربیت دینى هم باید در همین راستا حرکت کند.
به بیان دیگر، همچون بسیارى از پدیده‏هاى اجتماعى، سیاسى و فرهنگى، مساله انتخاب شیوه تربیت دینى نیز بازتاب نوع معرفت‏شناسى است که مربیان جامعه دارند. اگر بپذیریم که دین به عنوان مجموعه‏اى از معارف و احکام از طرف خداوند نازل شده و امکان ندارد که خداوند در یک زمان، بیش از یک دین را قبول داشته باشد، بسیارى از مسائل و اختلافات حل مى‏شود. (18) با این پیش‏فرض‏ها، به راحتى مى‏توان دریافت که دین اسلام همان دین حقى است که اکنون مقبول درگاه احدیت است: «و من یبتغ غیر الاسلام دینا فلن یقبل منه.» (آل‏عمران: 85) چرا که وقتى نبوت یک پیامبر ثابت‏شد، تمام آموزه‏هاى وى حق است، حتى این آموزه که خداوند فرموده ادیان سابق با همه احترامى که در جاى خود دارند، در این زمان پذیرفته نمى‏شوند. پس این مساله براى ما یک مساله تاریخى است و هر کس باید با مراجعه به اخبار صدق، چنین دین مطلوبى را طلب کند. واضح است که اگر مربى در تحلیل خود، به این نتیجه برسد که مسیر سعادت و شقاوت کدام است، قطعا سعى مى‏کند زیردستان خود را به سمت‏خیر راهنمایى کند، وگرنه دست‏کم، نزد وجدان خود محکوم است. مدعاى این مقال آن است که محکوم کردن آموزش یک دین خاص به بهانه «تلقین‏» فقط با شکاکیت‏سازگار است; کسى که خود به یقین رسیده حاضر نمى‏شود بدون هیچ‏گونه اظهار نظرى، فلسفه‏هاى ضد دین و حتى سایر ادیان را فقط مطرح کند و عرضه نماید، به ویژه اگر مخاطبین و شاگردان به حدى از درک و شناخت نرسیده‏اند که قوه تحلیل و استدلال را دارا باشند. به عنوان مثال، نیل، که صادقانه به بى‏دینى خود اعتراف مى‏کرد، به این نوع آموزش پاینبد بود و در مدرسه سامرهیل آن را اجرا کرد.
نباید شک داشت که تربیت دینى از نوع مقایسه‏اى در واقع، «تربیت‏بى‏دینى‏» است. اگر بنا بود استدلال و مشى تربیتى کسانى مثل نیل در عمل، مفید و مثبت‏باشد، نباید در مواردى مثل مدرسه سامرهیل به سرعت‏شکست‏بخورد. تعجب از کسانى است که تجربه‏هاى دیگران را به کار نمى‏گیرند. ظاهرا براى متصدیان این برنامه‏ها و شیوه‏هاى تربیتى، بى‏دینى و دین‏دارى شاگردان فرقى نداشته باشد، وگرنه هم عقل و هم تجربه نشان مى‏دهد که براى شکوفاندن استعدادها و تربیت نوآموز، باید به او کمک کرد.
مواجهه دادن کودک نوآموز با انبوهى از مطالب و نظریات ضد و نقیض، به واقع، موجب حیران و سرگشتگى او مى‏شود و در نهایت، شرایط انتخاب را براى او فراهم نمى‏کند، سهل است، وى را نسبت‏به اساس حقانیتى به نام «دین‏» مردد مى‏نماید. مگر عامل شک سوفسطاییان نسبت‏به وجود حقیقت چیزى غیر از این بود؟ آن‏ها مى‏دیدند که کسانى یک واقعیت‏خارجى را به شکل‏هاى گوناگون پرداخت مى‏کنند و به بیان‏هاى ضد و نقیضى از آن سخن مى‏گویند. در نهایت، به این نتیجه رسیدند که ممکن است اساسا واقعیتى وجود نداشته باشد، بلکه هر چه هست داستان‏پردازى و سفسطه‏بازى باشد!
این نکته را در جهان امروز اطلاعات نیز تا حدى شاهدیم، انسان‏ها در اثر بمباران اخبار ضد و نقیض، نسبت‏به وجود حقیقت‏شک مى‏کنند و با حالتى حاکى از یاس و نومیدى و بى‏تفاوتى، عمر را مى‏گذرانند. اخیرا در رسانه‏هاى گروهى خبر دادند که طبق یک نظرسنجى از مردم دنیا، نوع افراد نسبت‏به واقعى بودن دستاوردهاى علم پزشکى شک دارند. این گزارش حاکى از آن است که مردم از شنیدن خبر مربوط به دستاوردهاى ضد و نقیض در این علم سرخورده شده‏اند.
این‏ها و جز این‏ها که براى رعایت اختصار، از نقل بقیه خوددارى مى‏شود یک نکته تربیتى را منعکس مى‏کند و آن این‏که صرف انبار اطلاعات گوناگون درباره یک واقعیت در ذهن مخاطب، به جاى آن‏که به رشد او کمک نماید و به پختگى فکرى او منجر شود، ذهن او را مى‏سوزاند و دست تحلیل او را از مسائل کوتاه و کوچک هم مى‏برد. به نظر مى‏رسد که شیوه صحیح در آموزش مطالب به افراد کم اطلاع، به ویژه کودکان، آن است که از آخرین دستاوردهاى تحقیقات شروع کنیم و وقتى ذهن فرد نسبت‏به چارچوب اصلى بحث و اساس واقعیت‏شکل گرفت، ابعاد و جزئیات و از جمله دیدگاه‏هاى مخالف و بعضا تاریخى درباره مطلب را هم در اختیار وى بگذاریم. این شیوه چیزى است که در نظام‏هاى علمى - آموزشى اجرا مى‏شود.
به نظر مى‏رسد که با این مقدمات، فلسفه هدایت و معناى آن در رسالت انبیا: بهتر درک مى‏شود. پیامبران الهى: به راهى که حق بود و آن هم فقط یکى بود، ارشاد مى‏کردند. مفسران در معناى «هدایت‏» گفته‏اند که حقیقت آن نشان دادن راه رسیدن به مقصد و به عبارتى، رساندن به مطلوب است. «و بالجملة فالهدایة هى الدلالة و ارائة الغایه بارائة الطریق و هى نحو ایصال الى المطلوب.» (19) پس حاصل هدایت وضوح و روشنى مسیر است; چنان که گمراهى و «ضلالت‏» همان انحراف و گم کردن راه است و به نظر مى‏رسد که فرقى نمى‏کند که شخص بیراهه برود یا نداند که از کدام راه برود.
بعضى از محققان با توجه به همین نکته پیشنهاد دیگرى دارند. هیل (Hill) مى‏گوید اگر به معلم بگوییم که تو از نظر خود دفاع نکن، با اعتقادات خود مشکل پیدا خواهد کرد. پیشنهاد وى آن است که براى حل این معضل سیاست «بى‏طرفى همراه با تعهد» را پیشه کنیم. به این صورت که معلم اعتقادات خود را آشکار کرده، بر آن‏ها استدلال کند. وى این سیاست را در مقابل سیاست «بى‏طرفى محض‏» - بى‏تفاوتى نسبت‏به اطراف مساله - و سیاست «طرفدارى محض‏» - ممنوع بودن طرح نظر مخالف - قرار مى‏دهد. (20) به نظر مى‏رسد این هر سه سیاست، حتى همان که خود هیل پسندیده است - یعنى «بى‏طرفى همراه با تعهد» - اشکال دارد. مثل «بى‏طرفى همراه با تعهد» مثل «کوسه و ریش پهن‏» است; تعهد نمى‏تواند با بى‏طرفى جمع شود.
مدعاى این مقال آن است که مربى نباید فراگیر را در هاله‏اى از ابهام و تحیر تنها بگذارد و به امید آن‏که در «آینده‏» رشد فکرى لازم را پیدا مى‏کند، «اکنون‏» را مورد غفلت قرار دهد. سیره انبیا: چنین نشان مى‏دهد و تاریخ شهادت مى‏دهد که همه انسان‏ها به راهنما نیاز دارند و این نیاز در مراحل اولیه زندگى شدیدتر است. وظیفه مربى آن است که خودش حقیقت را بیابد و کام‏هاى تشنه را از این جام روح‏افزا سیراب کند (ارشاد). این همان رسالتى است که انبیا: بر دوش خود احساس مى‏کردند; چه آن‏که «نقش معلم در جامعه نقش انبیاست‏» (21) .
نکته‏اى که هست در نحوه انجام این مهم است. همواره بوده‏اند کسانى که با روش‏هاى تحکم‏آمیز و نفرت‏برانگیز خیال هدایت دیگران را داشته‏اند و با همین نیت، افراد را از پیام دینى خود بیزار ساخته‏اند. روشن است که این روش در هر زمینه‏اى اعمال شود نفرت مى‏آورد; منحصر به آموزش دین و محتواى دینى نیست. اساسا در تعریف هدایت، علاوه بر اشراف خود معلم بر مقصد و خیرخواهى او، وجود دو عنصر مهم دیگر ضرورى است:
الف. بیان و تعریف قانع کننده‏اى از حق و راه آن;
ب. لطف و محبت نسبت‏به مخاطب (22) .
بعید نیست که روى‏گردانى بعضى از کشورها از ارشاد و انتخاب شیوه تردیدآورى به نام «مقایسه میان ادیان‏» ناشى از اعمال شیوه‏هاى غیر صحیح و خالى از «لطف‏» بوده باشد; وگرنه همان‏گونه که گفته شد، ارائه طریق نیل به مقصد نه تنها با اختیار و انتخاب افراد منافاتى ندارد، بلکه اگر با رفق و مدارا همراه باشد، دقیقا نشان مى‏دهد که مربى براى تشخیص و تمیز فراگیر نیز، اهمیت قایل است.
در مجموع، به نظر مى‏رسد در تربیت دینى، باید میان دو عنصرى که به ظاهر ناسازگارند جمع شود: یکى احترام به شخصیت مخاطب و بها دادن به عنصر اختیار و انتخاب او و دیگر نیاز وى به راهنمایى و ارشاد. راه جمع این دو آن است که معلم از روى خیرخواهى طریق معینى را ارائه کند و استدلال خود را نیز عرضه نماید. چنین سیاستى را مى‏توان «طرفدارى منطقى و مستدل‏» نام‏گذارى کرد.
پى‏نوشتها
1 - 2- R. M. Thomas, Religious Education, in International Encyclopedia of Education, V. 9, P. 5000.
3- Elmer J. Thiessen, Introdoction and Religious Education, in Interchange 15/3 ( The ontario, Institute for Stadies in Education, 1984), PP. 28 - 29.
4- Ibid, PP. 27 - 43.
5-... سیف، روان‏شناسى پرورش، ص 210 - 217
6-7-8- Elmer J. Thiessen, Opcit,P.37/36
9- این مدرسه در دهه 1960 و به دست نیل تاسیس شد. شعار این مدرسه «انسان‏گرایى‏» و محور اصلى آن «آزادى شاگردان‏» بود. دانش‏آموز مختار بود که درس بخواند یا نخواند. معلم و شاگرد به یک اندازه حق داشتند و نتایج اجتماعى و عاطفى جاى نتایج آموزشى را گرفته بود. این نهضت را «نهضت تعلیم و تربیت آزاد» نیز خوانده‏اند. گزارش‏ها حاکى از آن است که آزادى افراطى در این مدرسه پیشرفت تحصیلى را متوقف کرد، به طورى‏که والدین با سواد فرزندان خود را به مدرسه دیگرى منتقل کردند.
10-11- A. S. Neill, Summehill (1984),P. 255.
12- relativism.
13- محمد فنایى اشکورى، معرفت‏شناسى دین، ص 55
14- Pragmatic.
15- معرفت‏شناسى دین، همان
16-17- John L. Elias, Philosophy ofEducation (1995), P. 129 / 130
18- اما اگر کسى بگوید: براى خدا فرقى نمى‏کند که «کدام دین‏» را بپذیرى، بلکه هر یک از ادیان الهى به اندازه دیگرى انسان را به مقصد مى‏رساند، مساله طور دیگرى مى‏شود و راه حل و پاسخ دیگرى دارد که در سطرهاى گذشته، بدان اشاره شد. تفصیل مطلب باید در کتب و مباحث کلامى پى‏گیرى شود.
19- سید محمد حسین طباطبائى، المیزان، ج 1، ص 34
20- John L. Elias, Philosophy ofEducation (Krieger publishingcompany, 1995), P. 129.
21- امام خمینى، صحیفه نور، ج 8، ص 239
22- راغب اصفهانى در المفردات فى الفاظ القرآن، بر این نکته تاکید دارد.

تاثیر نماز بر وسواس های فکری

تاثیر نماز بر وسواس های فکری

 

امام صادق (ع) : 

شیطان ، به وسیله وسواس نمی تواند بر ضرر بنده خدا کاری بکند

مگر آن که بنده از یاد خدا اعراض کرده باشد .(1)

 

     “ وسواس  ( Obsession) از قدیمی ترین اختلالات شناخته شده روانی است که بین مردم از شیوع نسبتا بالائی ( حدود دو درصد جامعه ) برخوردار است (2) وسواس را امروزه در دو عنوان کلی “ وسواس فکری ” ( مانند احتیاط یا تنفر مربوط به ترشحات و مواد دفعی بدن ، ترس از وقوع اتفاقات وحشتناک مثل آتش سوزی و مرگ و .. ) و “ وسواس عملی ”

( مانند شست و شوی دست ، استحمام ، آرایش مفرط ، امتحان درها و قفلها ، مرتب و منظم کردن ، احتکار و جمع آوری و .. ) طبقه بندی می کنند .(3)

     موضوع سخن امروز ما “ وسواس فکری است ” که می تواند مشکلات متعدد و مسایل آزار دهندة بسیاری را برای شخص مبتلا و اطرافیانش به همراه داشته باشد . در این حالت شخص مبتلا ممکن است تصاویری ذهنی به شکل صحنه های وحشتناک و ناراحت کننده بسیاری داشته باشد که هر چه بیمار سعی در مقاومت در مقابل آنها دارد ، نمی تواند از آنها خلاص شود این وسوسه فکری از موضوعات بسیار کلی مانند سؤال ذهنی درباره اینکه : چه کسی خدا را آفریده ؟ هدف از زندگی چیست ؟ و .. گرفته تا افکار گناه آلوده جنسی و ترسهای مرضی و .. متفاوت است و تقریبا همه این افکار بیمار را در وضعیت وحشتناکی قرار می دهند .

     اما درست برخلاف آنچه که در مورد شخصیتهایی مثل “ جان بانی یان ” ( خطیب و مؤلف انگلیسی در قرن هفدهم ) که به شدت از افکار وسواسی در ارتباط با خدا و مذهب رنج می برد . به نظر می رسد ، مذهب و شکوهمندترین جلوه آن یعنی “ نماز ” می توانند در زدودن وسواس فکری نقش بسیار مهمی بازی کنند .

گواه این موضوع نیز یادآوری این مساله است که در منابع اسلامی وسواس پدیده شناخته شده ایست و به آن به عنوان “ وسوسه ای از سوی شیطان ” اشاره می شود . به عنوان مثال در کتاب اصول کافی ( باب عقل و جهل ) آمده است : “ در نزد امام صادق (ع) شخصی را به عقل و درایت نام بردند و گفتند او وسواس دارد ، حضرت فرمود : چگونه عاقل است که شیطان را اطاعت می کند ؟ ”

     در این مورد حتی منابع اسلامی از قول معصومین (ع) روشهای متعددی را برای پیشگیری و درمان وسواس پیشنهاد کرده اند ، که از آن جمله بهره از ادعیه و اذکار خاصی از جمله ( لا اله الا ا… ) و ( لا حول و لا قوه الا باا … ) می باشد که در حقیقت ما حصل همه آن روشها را می توان در “ ذکر خدا ” خلاصه کرد .

     در منابع علمی جدید ، برای متوقف کردن افکار وسواسی ، علاوه بر درمانهای دارویی و حتی قبل از آن درمانها ، از روشهای خاصی استفاده می شود که مهمترین آنها روش “ توقیف فکر ” نام داد و بدین ترتیب است که از بیمار خواسته می شود که به طور عمد افکار وسواسی خود را آزاد بگذارد و در این بین ناگهان درمانگر با صدای بلند و بیزار کننده ، فریاد می زند : ایست !؟! به نظر می رسد این عمل جریان فکر وسواسی را متوقف می کند .(4) 

     با این وصف برخی از اذکار و توجهات حین نماز نه تنها به این قبیل روشها قابل مقایسه است ، بلکه بسیار موثرتر به نظر می رسد .

     استفاده زبان و ذهن از ذکر “ غیر المغضوب علیهم و الضالین ” که جدائی راه مؤمن را از ابلیس و شیطان نشان می دهد دست کم ده بار ، طی نمازهای یومیه و فیض بردن از سوره مبارکه “ ناس ” بعد از حمد ، بخصوص توجه آیات شریفه “ من شر وسواس الخناس ” “ الذی یوسوس فی الصدور الناس ” به عنوان عواملی قدرتمند در توقف افکار وسواسی مطرحند .

     همان طور که اشاره شد ائمه معصوم (ع) که پزشکان حقیقی بشرند ، برای دوری از وسواس “ ذکر خدا ” را پیشنهاد کرده اند و این فرمان الهی است که “ برای ذکر من نماز را به پا دارید ” ( اقم الصلوه لذکری ).

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. بحار الانوار . جلد 69 ، صفحه 124 ، حدیث 2

2. ترجمه سیناپس کاپلان ـ سادوک ـ جلد 2 ـ ص 519

3. همان منبع ص 524

4. روانپزشکی لینفوردریس ـ ص 302

تأثیر والدین بر رشد اخلاقى کودکان؛ تحلیلى مربوط به حیطه اجتماعى

تأثیر والدین بر رشد اخلاقى کودکان؛ تحلیلى مربوط به حیطه اجتماعى (1)
اشاره
در سده اخیر به موازات تحول در عرصه‏هاى مختلف، تحولات عظیمى نیز در عرصه علوم انسانى از جمله مباحث فلسفى و علوم تربیتى روى داده است. بى‏تردید این تحولات روبنایى است و خود حاکى از انقلاب در اندیشه‏هاى بنیادین آدمیان از جمله در نوع جهان‏بینى و فلسفه وجودى آنان است.
از جمله تحولات در این عرصه مربوط به حوزه مفاهیم و تعریف آن‏هاست. به بیان روشن‏تر، واژه‏هایى نظیر اخلاق و تربیت اخلاقى، معنا و مفهوم پیشین خود را از دست داده و معناى دیگرى از آن اراده مى‏شود. تردید نیست عمق تعریف عرفا و اندیشمندان اخلاقى پیشین، اعم از مسلمان و مسیحى، از اخلاق و تربیت با آنچه امروزه به این نام خوانده مى‏شود متفاوت است. راه‏یابى اندیشه‏هاى بنیان برانداز از قبیل نسبیت و... به وادى اخلاق، اخلاق عمیق و عرفانى غرب ـ و تا اندازه‏اى شرق ـ را در حد «کیفیت روابط اجتماعى» تنزل داده است و درون مایه‏هاى ذاتى و فطرى را به مظاهر و رفتار بیرونى تبدیل نموده است. به نظر مى‏رسد، در قرن حاضر آدمى بر آن شده به نوعى درون را به دست فراموشى سپرده و به رفتارها و امور دیدارى و شنیدارى بسنده کند.
به هر حال، مسائل مطرح شده در این گفتار، بسیار سنجیده و قابل تأمل است، به گونه‏اى که اندیشمندان تربیتى، همچنین روان‏شناسان از آن بى‏نیاز نیستند. سؤالاتى مانند این‏که چگونه مى‏توان روابط اجتماعى را به فرزندان آموخت، آیا والدین در ایجاد روابط اجتماعى فرزندان نقش دارند، نقش رابطه عاطفى یا رابطه عقلانى والدین با فرزندان در تعیین روابط اجتماعى فرزندان چگونه است و چگونه مى‏توان فرزندان را به رعایت مقررات اجتماعى وادار نمودوده‏ها سؤال‏دیگر از این دست به صورتى عالمانه‏وتحلیلى پاسخ داده شده است، هرچند در بسیارى موارد، جاى سخن همچنان باقى است.مترجم
هرچند دانشمندانى که در باب جامعه‏پذیرى نظریه‏پردازى کرده‏اند اعتقاد دارند درونى‏سازى امور اخلاقى Moral internalization )) اصولاً ریشه در تأثیر والدین بر کودکان دارد که از طریق اقدامات والدینى، راهکارهاى تنبیهى و سایر شیوه‏هایى که والدین انتخاب مى‏کنند صورت مى‏گیرد، اما نظریه‏پردازان ساختار ـ تحولى ( Structural - developmental ) معتقدند ماهیت سلسله مراتبى که بین والدین و فرزندان وجود دارد، رشد اخلاقى کودکان را شکل مى‏دهد. این عقیده به تأکید بیش از اندازه بر نقش سازنده همسالان و نهادهاى اجتماعى از قبیل مدرسه، در رشد اخلاق استدلالى و تقریبا نادیده گرفتن نقش خانواده منجر شده است. در این مقاله، از نقش والدین در رشد اخلاقى و اجتماعى کودکان از زاویه «نظریه حیطه اجتماعى» ـ دیدگاهى که اصالتا ساختارى تحولى است، اما در شیوه‏ها با نظریه‏پردازى‏هاى پیشین متفاوت است ـ سخن به میان آمده است.
براساس نظریه حیطه اجتماعى، کودکان از خلال تجربه اجتماعى با بزرگسالان (از قبیل والدین و معلمان) و همسالان و خویشان، انواع شناخت‏هاى اجتماعى، از جمله نظام اخلاقى و سایر علوم اجتماعى را کسب مى‏کنند. تأکید اولیه این مقاله بر رشد اخلاقى است، اما براى فهم نظریه حیطه اجتماعى، باید نظام اخلاقى در سایر حیطه‏هاى اجتماعى ـ شناختى توضیح داده شود. بدین ترتیب در ادامه، حیطه دانش اجتماعى به صورت خلاصه بیان خواهد شد، سپس دو گزاره ذیل درباره نقش والدین به دقت مورد بررسى قرار خواهند گرفت: اولاً، این سخن مطرح شده که واکنش‏هاى والدین که ماهیت عاطفى دارد، احتمالاً بستر را براى رشد اخلاقى کودکان آماده مى‏کند. در ضمن این بحث، مکانیسم‏هاى ویژه عاطفى نیز بیان شده است. ثانیا، این سخن مطرح شده است که جنبه‏هاى شناختى واکنش والدین نیز راه رشد اخلاقى کودکان را هموار مى‏کند. مقصود از این گفته، بیان اهمیت بازخوردهاى اختصاصى والدین در واکنش اجتماعى کودکان است.
حیطه علوم اجتماعى
براساس نظریه حیطه اجتماعى، بُعد اجتماعى انسان را نمى‏توان از سایر ابعاد او تفکیک کرد. کیفیت کنش‏هاى اجتماعى هر کودک با دیگرى متفاوت است و همین تفاوت‏ها به ساخت نظام‏ها یا حیطه‏هاى متفاوت علوم اجتماعى منجر شده است. بنابراین، ویژگى اندیشه کودکان در فعالیت‏هاى اجتماعى، نامتجانس بودن و مرکّب بودن از سوگیرى‏ها، انگیزش‏ها و اهداف متفاوت اجتماعى است.
والدین موظفند آسایش کودکان خود را تأمین نمایند، از حقوق آن‏ها حمایت کنند و طرز برقرارى رابطه با دیگران را به آن‏ها بیاموزند. براساس نظریه حیطه اجتماعى، این مسائل بخش‏هایى از حیطه اخلاقى است. نظام اخلاقى با مقرراتى سر و کار دارد که واکنش‏ها و نیز روابط اجتماعى مردم را تنظیم مى‏کند و بر مقولاتى از قبیل سود و زیان، اعتماد، عدالت و حقوق مبتنى است.
نظام اخلاقى در این مقاله به «فهم دیدگاه فرد از این‏که چگونه باید با دیگران رفتار کرد» تعریف شده است. این گفته نیز بیان شده که داورى‏هاى اخلاقى باید الزام‏آور، قابل تعمیم، غیرقابل تغییر و غیرشخصى بوده و از طریق معیار ـ نه از طریق توافق، گفت‏وگو یا سنت‏هاى نهادینه شده ـ تعیین شده باشند.
هرچند نظام اخلاقى، ترکیبى از واکنش‏هاى دو جانبه اجتماعى کودکان است، اما همه مقولات اجتماعى را نمى‏توان اخلاقى خواند. وظیفه والدین تربیت رفتار مناسب اجتماعى و تسهیل آرام و کارایى کافى دادن به واکنش‏هاى اجتماعى کودکان است. براساس نظریه حیطه اجتماعى، این مطالب جنبه‏هایى از فهم آدمیان از نظام‏ها، سازمان‏ها و سنت‏هاى اجتماعى است که از جهت ذهنى و تحولى با فهم ما از نظام اخلاقى متفاوت است. سنت‏هاى اجتماعى به مقرراتى استبدادى، تعیین شده با اجماع مردم، امورى مشابه با یکدیگر و رفتارهایى که واکنش افراد را نسبت به نظام‏هاى اجتماعى تنظیم و مجموعه‏اى از انتظارات را با توجه به رفتار مناسب تدارک مى‏کند، تعریف شده است. فرض این است که سنت‏ها تغییرپذیرند و از جهت محتوا نسبى و متکى بر مقررات و املاى مقررات برتر.
واکنش‏هاى اجتماعى نیز ممکن است به فهم آدمى از خود و دیگران به عنوان نظام روان‏شناختى نیازمند باشد. حیطه روان‏شناختى مربوط به فهم آدمى از خود، هویت، شخصیت و ویژگى‏هاى آن با توجه به علل رفتارى خود و سایر آدمیان است. در حیطه روان‏شناختى، دو بخش از یکدیگر تفکیک شده است: مسائل احتیاطى ( Prudential issues ) به امورى از قبیل وارد آوردن خسارت به خود، امنیت، آسایش و سلامت آدمى مربوط است. مقررات احتیاطى، مانند مقررات اخلاقى، فعالیت‏هایى را تنظیم مى‏کند که پى‏آمدهاى جسمانى براى مردم دارد، در حالى که نظام اخلاقى به نحوه واکنش مردم نسبت به یکدیگر مى‏پردازد. احتیاط به فعالیت‏هایى که پى‏آمدهاى مستقیم و منفى براى فرد دارد مرتبط مى‏باشد. مسائل شخصى فقط به فاعل نسبت داده مى‏شود و تابع مقررات سنتى و نظام اخلاقى است. مسائل شخصى متضمن گزینش و انتخاب امورى از قبیل دوستان یا نوع فعالیت، بسته به شرایط جسمانى و زندگى شخصى است. مسائل شخصى، بخشى از ذات آدمى است که مرز میان فرد و دنیاى اجتماعى را تشکیل مى‏دهد و این مرزها ممکن است فعالیت‏هایى باشند که از محدوده خانواده به فرزندان منتقل شده‏اند. اعتقادات شخصى افراد، جنبه‏اى مهم از خودمختارى افراد یا وجه متمایز هر فرد از دیگرى تلقّى مى‏شود.
نظریه‏هاى سنتى ساختار ـ تحولى
نظریه‏هاى سنتى ساختار ـ تحولى، رشد اخلاقى را فرایند افزایش تفاوت بین مقولات اخلاقى و غیر اخلاقى مانند مفهوم سنت، مآل‏اندیشى و مصلحت‏جویى توصیف مى‏کنند. نظریه حیطه اجتماعى از این جهت با این دیدگاه متفاوت است که در این نظریه، حیطه‏هاى اخلاقى، سنتى و روان‏شناختى از یکدیگر جدا بوده و نظام‏هایى تلقى مى‏شوند که از جهت تحولى، خود تنظیم ( Self regul ating ) بوده و داراى ترتیب خاصى نیستند، بلکه فرض آن است که این امور از دوران کودکى با یکدیگر وجود داشته‏اند. هرچند به نظر مى‏رسد کیفیت مفهوم در هر حیطه همراه با سن تغییر مى‏کند، اما تحقیقات نشان مى‏دهد که از دوران کودکى اولیه تا پایان جوانى، آدمیان با استفاده از معیارهاى نظرى فوق‏الذکر، حیطه‏ها را تشخیص مى‏دهند. درست است که غالب تحقیقات در دسترس، بر کودکان سفیدپوست با طبقه اجتماعى متوسط متمرکز بوده، اما مجموعه‏اى از تحقیقات که در طیفى از فرهنگ‏ها (مثل برزیل، کلمبیا، اسرائیل، هنگ کنگ، چین، ژاپن، کره، هند، اندونزى، نیجریه و زامبیا) انجام شده است و نیز تحقیقاتى که بر روى کودکانى از طبقات اجتماعى، مذاهب و قومیت‏هاى مختلف در ایالات متحده انجام گرفته، این تمایزات نظرى را تأیید مى‏کند.
غالب نظریه‏پردازى‏ها از منظر حیطه اجتماعى، بر تحول کودکان تأکید داشته‏اند. در عین حال، فهم والدین از مقررات اجتماعى، اهداف ایشان از پرورش کودک و نحوه نگرش، همچنین پاسخ آن‏ها به تخلفات کودکان نیز از جهت حیطه عقلانى متفاوت است. تحقیقات متعدد از بزرگسالان و واکنش کودکان به تخلفات، نشان مى‏دهد که والدین در حیطه‏هاى متفاوت، به صورت‏هاى متفاوتى پاسخ مى‏دهند. تحقیقات نشان مى‏دهد که انتخاب راه‏کارهاى تنبیهى توسط والدین به ماهیت تخلف بستگى دارد.
ریشه‏هاى تجربى نظام اخلاقى
نظریه حیطه اجتماعى بر ترکیب فعال علمى کودکان از تجارب متفاوت اجتماعى و واکنش متفاوت اطرافیان از جمله والدین و همتایان تأکید دارد. تحقیقات متعدد حاکى است که نوجوانان، خسارات جسمانى و روان‏شناختى، تقسیم شادى و قانون‏گریزى در حین تجربه مقررات، قانون‏ستیزى، جنایت و درگیرى با همتایان را به صورت گسترده‏اى در جامعه تجربه کرده‏اند. فرض این است که همین تجارب گوناگون نهایتا به ساخت مقولات اخلاقى منتهى مى‏شود.
به تعبیر روشن‏تر، تجربه کودکان به عنوان کسانى که در چالش‏هاى اخلاقى درگیر بوده و خود مجرم یا ناظر تخلفات اخلاقى بوده‏اند، به ترکیب اندیشه‏هاى انتزاعى از مفاهیمى از قبیل شادى و غم، و درست و نادرست منجر شده است. کودکان فهم خود درباره نادرستى قانون ستیزى را از تجربیات خود و از ویژگى‏هاى درونى آن فعالیت‏ها مانند زیان بار بودن یا غمگنانه بودن آن‏ها شکل مى‏دهند. این گزاره که واکنش‏هاى اجتماعى، موجب ساخت مبانى تجربى براى رشد علوم اجتماعى مى‏گردد، از طریق وارسى پاسخ‏ها به کودکانى که به گونه‏اى طبیعى در حال انجام واکنش‏هاى اجتماعى بوده‏اند، آزمایش شده است. محققان درصدد دست‏یابى به الگوهاى نظام‏دار از واکنش‏هاى اجتماعى‏اند که با تفاوت‏هاى فرضى آدمیان در مقولات اجتماعى هماهنگى داشته باشد. برداشت این است که تعامل میان واکنش‏هاى اجتماعى و داورى‏هاى اجتماعى ثابت مى‏کند که واکنش‏هاى اجتماعى مبناى تجربى ساخت علوم اجتماعى را فراهم مى‏آورد.
نتایج تحقیقات متعدد تجربى علاوه بر تحقیقات پیاژه ثابت مى‏کند که مخالفت کودکان با مسائل اخلاقى از قبیل: اعتراض به مالکیت اشیا (مانند برداشتن اسباب‏بازى دیگران یا نپذیرفتن هم بازى)، رعایت نکردن نوبت در بازى، تجاوز به حقوق هم‏بازى‏ها، آزارهاى روان‏شناختى (از قبیل مسخره کردن و صدا زدن نام افراد با بى‏ادبى) و نامهربانى‏ها و سایر مسائل اخلاقى، از ابتدا با همتایان و غالبا از بازى آزاد آن‏ها با یکدیگر آغاز مى‏شود. علاوه بر این، همان‏گونه که دان ( Dunn ) و همکاران او ثابت کرده‏اند درگیرى‏هاى اخلاقى و واکنش‏ها به صورت فراوان، ابتدا از برادران و خواهران آغاز مى‏شود. این در حالى است که تحقیقات موجود ثابت کرده است که درگیرى اخلاقى بین والدین و کودکان نسبتا اندک است.
غالب درگیرى‏هاى اخلاقى کودکان بدون مداخله بزرگسالان حل مى‏شود. برخى پژوهش‏ها نشان داده است که درگیرى همسالان با یکدیگر در رشد اخلاقى کودکان نقش مثبتى ایفا مى‏کند. تحقیقات درباره واکنش‏هاى اجتماعى که به صورت طبیعى میان کودکان پیش دبستانى و کسانى که به سن مدرسه رسیده‏اند ایجاد مى‏شود ثابت کرده است که کودکان (اساسا تمام قربانیان) به تخلفات اخلاقى با گفتارى دشنام‏آمیز یا مزخرف، با واکنش احساسى و شمردن برترى‏هاى خود پاسخ مى‏دهند. علاوه بر این، تهدید به انتقام و امر به توقف رفتارهاى رنجش‏آور، برخى از واکنش‏هاى آنان است. تحقیقات نشان مى‏دهد، بزرگسالان (از قبیل مادران و معلمان) در مقام پاسخ‏گویى به درگیرى‏ها و تضادهاى اخلاقى کودکان، معمولاً اصرار دارند دیدگاه قربانیان را بدانند و ارزیابى کنند که حق از آنِ چه کسى است. محتواهاى عاطفى این واکنش‏ها و شاخص‏هاى شناختى پاسخ‏هاى والدین، در ترکیب معقول‏تر مقولات اخلاقى نقش مهمى ایفا مى‏کند.
نقش عاطفه
عاطفه به دو صورت بر رشد اخلاقى اثر مى‏گذارد: اولاً، جرایم اخلاقى در حوزه عاطفى روابط والدین ـ کودکان اتفاق مى‏افتد. تحقیقات وسیع حاکى است که کیفیت پیوند والدین ـ کودکان و میزان گرمى این روابط بسیارى از ابعاد رشد کودکان را تحت تأثیر قرار مى‏دهد. علاوه بر این، یکى از مستدل‏ترین یافته‏هایى که در مقام بررسى واکنش‏هاى خانواده‏ها ـ که مراحل استدلال اخلاقى کهلبرگ را تسهیل مى‏کند ـ برآمده، این بوده است که عناصر عاطفى آن واکنش‏ها، مثل گرمى والدین، سرگرم کردن کودکان و حمایت از آنان، با رشد استدلال اخلاقى در کودکان رابطه دارد. بدین ترتیب، پیوند گرم و حمایت‏آمیز والدین و کودکان با یکدیگر، این احتمال را که کودکان تشویق شوند پیام‏هاى والدین را شنیده و به آن پاسخ دهند تقویت مى‏کند.
ثانیا، عکس‏العمل‏هاى عاطفى بخش تفکیک‏ناپذیر تجربه کودکان از تخلفات است و واکنش اجتماعى نسبت به مقررات اخلاقى، قانون‏ستیزى و تضادها ممکن است از طریق عاطفه والدین شدیدا تقویت شوند. عکس‏العمل عاطفى والدین، به شرط منطقى بودن، ممکن است فهم کودکان از مقررات اجتماعى و رمزگذارى آن مقررات را تسهیل کند. تحقیقات آرسنیو نشان داده که کودکان گاهى براى طفره رفتن از فهم، تمیزدادن و یادآوردن وقایع اخلاقى و اجتماعى، از پاسخ‏هاى عاطفى استفاده مى‏کنند. علاوه بر این، تحقیقات پیشین حاکى است که پاسخ‏هاى مادرانه به تخلفات اخلاقى با تأکید بر احساسات، براى کودکان خسارات بیش‏ترى را در پى خواهد داشت، در حالى که پى‏آمد پاسخ‏هاى شناختى تا این اندازه زیان‏آور نیست. احتمال بیش‏تر آن است که والدین در پاسخ به تخلفات اخلاقى، بیش از سایر تخلفات از عواطف منفى از جمله ابراز ناراحتى و خشم استفاده کنند. این‏گونه واکنش‏هاى عاطفى به شرط همراه بودن با تبییناتى که بر آسایش و حقوق دیگران تأکید دارد، ممکن است تأثیر استدلالات را افزایش دهد؛ زیرا این امر به کودکان کمک مى‏کند بر روى خسارات یا بى‏عدالتى‏هایى که خود مسبب آن بوده‏اند بیش‏تر فکر کنند.
علاوه بر آنچه بیان شد، تحقیقات نشان مى‏دهد که در انگیزش عاطفى، سطوح بسیار مطلوبى وجود دارد. خشم افراطى ممکن است از جهت انگیزشى تأثیرات منفى بر جاى گذارد و مانع توجه کودکان به احساسات دیگران شود. به عنوان مثال، بسیارى از مطالعات اخیر درباره تأثیرات نامتعادل عواطف نشان داده که انگیزش افراطى عواطف، به جاى این‏که به واکنش دیگرمحورى ( Other oriented ) مانند همدردى بینجامد، به خودمحورى ( Self Oriented ) و واکنش‏هاى انزجارآور عاطفى منجر مى‏شود.
این بیان‏که عاطفه ممکن است یکى از عناصر برجسته رشد اخلاقى باشد، با این سخن هافمن که نظاره کردن به انسانى که ناراحت است، موجب انگیزش همدردى آدمیان مى‏شود، تأیید شده است. به هر حال، از نظر هافمن مراحل رشد به صورت متوالى انجام مى‏گیرد و احساس همدردى ( empathy ) با دیگران، همراه با سن تغییر مى‏کند. در برابر، دیدگاهى که در این مقاله به صورت عمیق بررسى شده این است که تجارب عاطفى کودکان بخشى از فهم کودکان و همچنین تأثیرگذار بر فهم آنان از تخلف اخلاقى و نیز رمزگذارى آن است. اما آنچه هم‏زمان با سن تغییر مى‏کند پاسخ عاطفى نیست، بلکه معرفت ذهنى است.
جنبه‏هاى شناختى واکنش والدین
علاوه بر امور عاطفى، در میان واکنش‏هاى والدین نسبت به کودکان خود، عناصر شناختى نیز وجود دارد که احتمالاً رشد اخلاقى کودکان را تسهیل مى‏کند. تحقیقات حاکى است که کودکان اطلاعات خود درباره تخلفات اخلاقى را از منابع مختلف ـ از جمله مشاهده و تجربه مستقیم جرایم اخلاقى ـ کسب مى‏کنند. در عین حال، تجارب مستقیم تنها منبع رشد اخلاقى و اجتماعى نبوده و حتى همیشه مطلوب‏ترین یا مؤثرترین منبع نیز به حساب نمى‏آید. از دیدگاه حیطه اجتماعى، رابطه والدین با فرزندان، بخشى از تجارب اجتماعى کودکان است که احتمالاً در ترکیب دانسته‏هاى اخلاقى آنان مورد استفاده قرار مى‏گیرد. والدین با تبیین دلایلِ وضع مقررات اخلاقى و پاسخ مناسب به اخلاق‏ستیزى کودکان، مى‏توانند کودکان را به اندیشیدن عمیق درباره رفتارهاى خود وادار کرده و زمینه رشد اخلاقى آن‏ها را فراهم آورند.
مطالب مزبور به این نکته اشاره دارد که پیام‏هاى آن دسته از والدین که ـ درباره ماهیت حوادث و این‏که چرا رفتار خاصى را انتظار دارند یا چرا رفتارهاى نامطلوب را نمى‏پسندند ـ با فرزندان خود صریح‏تر سخن مى‏گویند، ممکن است مخصوصا بر نوجوانان تأثیر بیش‏ترى داشته باشد. این گفته به نوبه خود ثابت مى‏کند که اقامه دلیل، تبیین کردن و استدلال عقلانى، از سایر راهبردهاى انضباطى در تسهیل رشد اخلاقى کودکان و همچنین ایجاد تحول در سایر ابعاد آنان، تأثیر بیش‏ترى دارد.
هرچند مجموعه وسیعى از تحقیقات مربوط به رشد، اقامه دلیل به عنوان راهکارهاى تأدیبى را تأیید مى‏کند، اما برخى دانشمندان معتقدند اقامه دلیل، مقوله‏اى گسترده و تعریف ناشده است. دیدگاه حیطه اجتماعى با بیان این سخن که اقامه دلیل تنها در صورتى مؤثر است که با حیطه رفتارهایى که دیگران مشاهده مى‏کنند هماهنگ باشد، درک ما از اقامه دلیل به عنوان اقدام مؤثر والدینى را به صورت ویژه‏اى افزایش مى‏دهد؛ زیرا فقط همین تبیین‏هاست که کودکان را به شناخت اخلاقى مجهز مى‏کند.
به تعبیر روشن‏تر، ایجاد تحول اخلاقى مؤثرتر، تبیین مقررات اخلاقى و پاسخ به خشونت‏هاى اخلاقى نیاز به بیان پى‏آمد عملکردها نسبت به حقوق و رفاه دیگران دارد. تحقیقات گذشته که نشان مى‏دهد اقامه دلیل از جانب والدین، به ویژه با محوریت دیگران، با «درون سازى» و رشد «نگران بودن براى دیگران» ارتباط دارد، تأییدى بر این گفته است.
مطالعات شهودى واکنش در برابر تخلفات نشان داده است که مادران (و سایر بزرگسالان) به صورت طبیعى تبیین‏هاى خود را با ماهیت جرایم هماهنگ مى‏کنند و به ندرت بر این موضوع تأکید دارند که این عملکرد چگونه پى‏آمدى براى دیگران دارد و در واکنش به تخلفات اجتماعى نیز دلیلى اقامه نمى‏کنند. این یافته‏ها، فى نفسه، به طور ویژه این گفته را تأیید نمى‏کنند که واکنش‏هایى که با محدوده تخلفات هماهنگ‏اند، به صورت مناسب‏ترى توسط کودکان مورد قبول واقع مى‏شوند. به هر حال، تحقیقات تجربى بارها این گزاره را آشکارا آزموده است.
نتایج چندین پژوهش حاکى است که کودکان به صورت فعال پیام‏هاى اجتماعى را بر حسب آنچه خود مثبت مى‏دانند ارزیابى کرده و پیام‏هاى غیر مثبت را که با ماهیت وقایع تفاوت داشته باشد نمى‏پذیرند. در تحقیقى، کودکان پاسخ معلمان به قانون شکنى‏هاى اخلاقى و سنتى را، بر حسب حیطه آن تخلف، با گزینه‏هاى سه‏گانه موافق، مخالف یا بى‏نظر ارزیابى کردند. به عنوان مثال، کودکان گزاره‏هایى را ارزیابى مى‏کردند که در پاسخ به قانون شکنى‏هاى اخلاقى یا سنتى، بر ویژگى‏هاى درونى رفتارها (مثل خسارات یا صدماتى که آن تخلفات ایجاد کرده) تأکید داشت که به ترتیب با پاسخ‏هاى مناسب و نامناسب این ارزیابى صورت مى‏گرفت. از طرف دیگر، گزاره‏هایى را ارزیابى مى‏کردند که نشان دهنده این بود که آن رفتار خاص، در پاسخ به قانون شکنى‏هاى اخلاقى یا سنتى اختلال ایجاد مى‏کند. کودکان پاسخ‏هاى معلمان، همچنین خود معلمان را بسیار مثبت‏تر از حیطه نامناسب یا پاسخ‏هایى که در حیطه نامشخص قراردارد ارزیابى کردند. در مطالعات اخیر نیز یافته‏هاى مشابهى در رابطه با ارزیابى‏اى که کودکان پیش دبستانى از پاسخ‏هاى معلمان به چالش‏هاى مشابه به عمل آوردند به دست آمد. مطالعه بر روى دانش‏آموزان پیش دبستانى ژاپن در توکیو نیز همین نتیجه را به دست داد. بنابراین، مطالعات نشان مى‏دهد که کودکان هم‏سال درباره بزرگسالان به عنوان کارگزاران اجتماعى، به صورتى دستورى داورى مى‏کنند و پیام‏هاى بزرگسالان را بر حسب حیطه مثبت خود ارزیابى مى‏نمایند.
علاوه بر امور مزبور، نظریه حیطه اجتماعى معتقد است استدلال والدین در صورتى مؤثر است که شرایط رشد کودکان در آن لحاظ شده باشد. به بیانى عمیق‏تر، اقامه دلیل از جانب والدین هرگز مؤثر نیست، مگر این‏که استعدادهاى کلامى کودکان شکفته شده و قادر باشند پیام‏هاى آنان را درک کنند. تحقیقات بیانگر آن است که والدین در سال دوم پس از تولد کودکان، راهکارهاى فیزیکى براى جلوگیرى از قانون‏شکنى کودکان را به راهکارهاى کلامى تبدیل مى‏کنند. این یافته‏ها بدان معناست که والدین نسبت به تحولاتى که در رشد ادراکى کودکان اتفاق مى‏افتد به طور طبیعى واکنش نشان مى‏دهند. در عین حال، ممکن است این وضعیت حاکى از انتظارات رو به افزایش والدین از کودکان براى انجام رفتارهاى اخلاقى و سنتى مناسب باشد.
دانشمندان رشد ـ ساختارگرا شواهدى در دست دارند که اقامه دلیل به صورت تدریجى و متناسب، رشد کودکان را تسریع مى‏کند. اما تحقیقات درباره تمایز مطلوب [بین سنین رشد [نتایج متفاوتى به دست داده است. تحقیقات نشان مى‏دهد که پیام‏هاى والدین باید از سطح ادراکى کودکان اندکى پیچیده‏تر باشد، اما چندان برتر از درک آنان نباشد که کودکان پیام‏هاى والدین را با سطح ادراکى خود همانندسازى کنند. تحقیقات، همچنین نشان مى‏دهد زمانى که والدین مى‏خواهند الگوى واقعى اخلاقى در زندگى به کودکان نشان دهند، نوعا سطح استدلال خود را با سطح ادراکى کودکان، هماهنگ مى‏کنند.
این یافته‏ها و تحقیقاتى که در باب اقامه دلیل بدان‏ها اشارت رفت، تبیینى افزون‏تر از رابطه مستحکم میان سلطه والدین و درون‏سازى امور اخلاقى به دست مى‏دهد. تحقیقات اخیر بیان‏گر این حقیقت است که والدین سلطه‏طلب و سلطه‏جو و والدین منفعل از این جهت که داورى‏هاى اجتماعى آنان در حیطه مثبت باشد یا نه با یکدیگر تفاوت دارند. والدین سلطه‏جو، به عکس سایر والدین (که توسط فهرست جهانى مربوط به والدین ارزیابى شده است) درصددند در داورى‏ها و توجیهات، رفتارهاى اجتماعى، سنتى خود را اخلاقى نشان دهند. به عنوان مثال، آن‏ها تخلف از سنت‏ها، مثل دشنام دادن به دیگران، را به عنوان رفتارى که خلاف تکلیف و دیدگاه عمومى است تلقّى مى‏کنند. به نظر مى‏رسد والدین سلطه‏جو بیش از دیگران تمایل دارند در مسائل شخصى کودکان از قبیل انتخاب لباس، شیوه آرایش مو، هزینه کردن پول و همچنین مسائل مربوط به انتخاب دوست، به عنوان موضوعاتى که هم از جهت سنتى و هم قانونى در حوزه سیطره آن‏هاست، دخالت کنند. اگر به این گفته‏ها توجه کنیم، یافته‏هاى فوق با توضیحات بایومریند ( Baumrind ) درباره والدین سلطه‏جو ـ به عنوان کسانى که در صدد اخلاقى کردن و ایجاد مزاحمت (به ویژه در حیطه شخصى کودکان) بوده و فرمان‏برى را به عنوان یک فضیلت ارزشمند تلقى مى‏کنند ـ استحکام بیش‏ترى یافته است. به عکس، والدین آسان‏گیر بیش از دیگران درصدد محدود کردن تصمیم‏گیرى شخصى کودکان خویش‏اند و درباره بسیارى از مسائل از جمله مسائل شخصى، آینده‏نگرى و دوست یابى، شخصا براى کودکان تصمیم مى‏گیرند.
فقط والدین سلطه‏جو، بین مسائل اخلاقى، سنتى و شخصى مرزهاى روشنى قایل مى‏شوند، آن هم با شیوه‏هایى که با حیطه انتظارات نظرى هماهنگ است. این دسته از والدین مقررات اخلاقى و سنتى را به روشنى از یکدیگر متمایز مى‏دانند. علاوه بر این، پاسخ‏گوى نیازهاى کودکان در عرصه کنترل شخصى و انتخاب بوده و دخالت در مسائل شخصى کودکان را حق انحصارى و شخصى بزرگسالان مى‏دانند. درست، هم زمان، امورى را از قبیل دوستى و مسائل چند جانبه، به عنوان مسائلى که مشتمل بر هر دو عنصر سنتى و شخصى (مانند اتاق کودک که مى‏توان آن را به عنوان محدوده شخصى کودک یا بخشى از خانه تلقى کرد) است و به صورت سنتى تنظیم شده است تلقى کردند. یافته‏هاى فوق با این گفته باویومریند هماهنگ است که والدین سلطه‏جو با فرزندان خود بیش‏تر وارد مذاکره‏مى‏شوند، اما علاوه براین، وى پیشنهاد مى‏کرد والدین ابتدا درباره مسائل شخصى با فرزندان‏خویش گفت‏وگو کنند.
علاوه بر این، نظریه حیطه اجتماعى، یافته‏هاى مستحکم فعلى را، که ابراز قدرت باکم‏تر درونى شدن امور اخلاقى رابطه دارد، تأیید مى‏کند. برخى وجوه ابراز قدرت مانند صدور فرمان و گزاره‏هاى مربوط به مقررات بازگشت به سلطه والدینى و برخى مجازات‏ها ممکن است در جایگزین کردن رفتار ضد اجتماعى یا تسهیل رشد اخلاقى بى‏تأثیر باشند. این صرفا بدان دلیل است که کسانى که ابراز قدرت مى‏کنند
نمى‏توانند بین وجود دلیل و مقررات یا ممنوعیت‏ها رابطه برقرار کنند. این امر تبیین مى‏کند که چرا ابراز قدرت، به رفتارهاى ناخواسته پایان داده و نزاع‏هاى کوتاه مدت را کاهش مى‏دهد، اما رسش اخلاقى را آسان نمى‏کند. به عنوان نمونه، وجوه افراطى ابراز قدرت مانند واکنش‏هاى کاملاً منفى، از قبیل خشم یا زورگویى، ممکن است موجب رمیدگى کودکان شده، احساس امنیت را از آن‏ها زایل، در نتیجه، رشد اخلاقى آنان را مختل کند.
علاوه بر این، رابطه والدین و کودکان ممکن است درک اجتماعى کودکان را به شیوه‏هاى پیچیده‏ترى تحت تأثیر قرار دهد. همان‏گونه که برخى دانشمندان به این نکته توجه کرده‏اند، خانواده‏ها داراى ترتیب اجتماعى پیچیده‏اى هستند که متضمن نقش اجتماعى سلسله مراتبى و روابط قدرت است. در بسیارى خانواده‏ها در امورى از قبیل تقسیم قدرت (مانند قدرتى که در اختیار والدین و کودک است)، شیوه تخصیص منابع و این‏که چگونه فرصت‏ها (مثلاً براى کار یا ابداع) کم یا زیاد باشد، تبعیض وجود دارد. چنین نیست که کودکان (یا بزرگسالان) لزوما این ترتیب ساختارى را آن‏گونه که ارائه شد بپذیرند. تحقیقات فراوان حاکى است کودکان و نیز بزرگسالان، عقیده خود درباره عدالت را از سلسله مراتب متفاوت اجتماعى مى‏آموزند و این ارزیابى‏ها، به موقعیت افراد در سلسله مراتب اجتماعى بستگى دارد. کسانى از قبیل بانوان که نقش‏هاى فرعى‏ترى بر عهده دارند و از جهت انتخاب و آزادى، در جامعه محدودیت‏هاى بیش‏ترى را تجربه مى‏کنند، نسبت به کسانى که در موقعیت برتر برقرار دارند ـ یعنى کسانى که از قدرت گزینش و استحقاق افزون‏تر برخوردارند ـ بیش‏تر تمایل دارند اقدامات اجتماعى را غیرعادلانه ارزیابى کنند. بنابراین، کودکان پیام‏هاى اجتماعى ضمنى فراوانى را دریافت مى‏کنند که ممکن است براى ساخت معرفت اخلاقى از آن‏ها استفاده کنند. علاوه بر این، نتایج تحقیقات بیان‏گر آن است که افراد به سادگى پیام‏هاى اجتماعى را نمى‏پذیرند.
نتایج
خلاصه این‏که: والدین براى جلوگیرى از رفتارهاى خلاف اخلاق و آموزش دادن و واکنش نشان دادن نسبت به امور غیرقانونى نقش مهمى ایفا مى‏کنند و به دلیل وابستگى عاطفى به کودکان خود، منبع تجارب اجتماعى آنان به حساب مى‏آیند که در نهایت همین تجارب به شکل‏گیرى مقولات اخلاقى طى دوران کودکى و بزرگ‏سالى منجر مى‏شود. در دیدگاهى که هم اکنون عرضه شد، والدین تنها منابع تأثیرگذار بر رشد اخلاقى کودکان محسوب نمى‏شوند. نظام اخلاقى نیز مستقیما توسط والدین به کودکان منتقل نمى‏شود؛ زیرا اعمال خلاف قانون و درگیرى‏هاى اخلاقى، امورى است که اساسا در تعامل با همتایان و خویشان ریشه دارد؛ نقش والدین این است که درس‏هایى را که از همین تعاملات تشکیل شده تأیید کنند.
والدین به دلیل این‏که نگران رشد و رفاه کودکان خویش‏اند، اصولاً از اهمیت فراوان برخوردارند. روابط عاطفى و تعامل طولانى مدت و گسترده والدین با کودکان و همچنین توانایى والدین بر واکنش‏هاى فراوان، رشد اخلاقى کودکان را آسان مى‏کند. پژوهشى که ذکر آن رفت، حاکى است که واکنش والدین در برابر قانون‏شکنى کودکان و درگیرى‏هاى اخلاقى و تبیین ادلّه‏اى که بر رعایت مقررات و همچنین انتظارات اجتماعى دلالت مى‏کند، ممکن است رشد اخلاقى کودکان را تسهیل کند. این گزاره که حیطه مثبت والدین و اقامه ادلّه دقیق و توجیهات متناسب با رشد، درک اخلاقى کودکان را افزایش مى‏دهد، از منظر جامعه‏پذیرى با تحقیقات پیشین هماهنگ است. اما شرح و بسط تحقیق سابق و ارائه جزئیات بیش‏تر و توجه به ادلّه مختلف، ممکن است رشد را به صورتى مؤثر تحریک نماید. اقامه دلیل و توجیه، باید در حیطه متناسب انجام گیرد تا به کودکان کمک کند به نتایج رفتارهاى خود نسبت به دیگران توجه کنند و همچنین باید در سطوح شناختى قابل فهم براى کودکان باشد.
این توصیه بدان معنا نیست که تسهیل مؤثر رشد اخلاقى لزوما متضمن گفت‏وگوى عقلانى، بدون وجود عواطف است. همان‏گونه که تحقیقات مذکور ثابت کرده، عاطفه عنصرى مهم از واکنش‏هاى اجتماعى انسان است. واکنش‏هاى عاطفى والدین ـ از جمله عواطف منفى، همراه با محدودیت‏هاى معقولانه ـ نسبت به رفتار کودکان بدان شرط که با اقامه دلیل همراه باشد، با این هشدار به کودکان که باید به پیام‏هاى والدین توجه کرد، رشد اخلاقى کودکان را آسان مى‏نماید. هرچند تأکید این مقاله بر والدین است، اما روشن است نسبت به مدارسى که محور برنامه‏هاى آن تربیت اخلاقى است نیز این توصیه‏ها صادق است.
همان‏گونه که اشاره شد، بسیارى از تحقیقاتى که در این مقاله ذکر شد، بر روى کودکان سفیدپوست از طبقات متوسط امریکا انجام شده است. لازم است تحقیقات بیش‏ترى بر روى سایر کودکان از فرهنگ‏هاى مختلف، مانند گروه‏هاى متعدد موجود در امریکا صورت گیرد. داورى‏هاى اجتماعى افراد، در محدوده و همچنین سراسر فرهنگ‏ها ناهمگون است و آدمیان داراى سوگیرى‏هاى متفاوت اجتماعى‏اند. این سوگیرى‏ها ممکن است شامل اندیشه‏هاى متضاد درباره عدالت، تکالیف اشخاص، سنت‏ها، استقلال، انتخاب و استحقاقات شخصى باشد. در پژوهش‏ها باید این نکته بررسى شود که مقولات متفاوت اجتماعى چگونه در جوامع متعدد و امور متعدد اجتماعى کاربرد دارد. نکته پایانى این‏که هرچند براى آزمودن گزاره‏هایى که در این مقاله بیان شد، باید تحقیقات بیش‏ترى انجام گیرد، اما نظریه حیطه اجتماعى نقش مثبت والدین در رشد اخلاقى کودکان را از جهت سازنده بودن مورد تردید قرار مى‏دهد.
* مشخصات کتاب‏شناسى مقاله به شرح ذیل است:
Role of Parents in moral development: A Social Domain analyses. Judith G . Smetana. The Journal of Moral Education. volume 28, N.3 september 1999 , P.311

تاثیر نماز بر سلامت جسمی کودکان

تاثیر نماز بر سلامت جسمی کودکان
 
و أمر اهلک بالصلوه واصطبر علیها
و خانواده ات را به نماز و صبر نمودن بر آن امر کن  
( سوره مبارکه طه ـ آیه شریفه 132 )
 
     پزشکان اطفال ضرب المثل مشهوری بدین مضمون دارند که “ کودکان ” هرگز بزرگسالان کوچک نیستند. بدین معنا که عوالم روانی وحتی جسمی کودکان به کلی متفاوت از بزرگسالان است و جا دارد حتی آنها را نوع دیگر از انسان به حساب آوریم و در بعد بررسی فواید پزشکی نماز ، نکات متعددی را به سلامتی کودکان ، جدای از بزرگسالان اختصاص دهیم. اما از آنجا که بنا را بر اختصار گذاشته این تنها طی دو نکته و به گونه ای فهرست وار ، از برخی تاثیرات مستقیم و غیر مستقیم نماز بر سلامت جسمی و روانی کودکان ، سخن می گوییم .
     سلامت کودکان ، از آرزوها و ایده آلهای همه جوامع بشری است و از این رو مجامع بین المللی متعددی با قصد حمایت از سلامتی و کمک به پیشرفت کودکان ، بوجود آمده اند . اما آنچه که کمتر مورد توجه همه این مجامع بوده است ، شاید توجه به نقش بی نهایت عمیق دستورات دینی در ایجاد سلامتی اطفال باشد .
     بعنوان مثال حدود دو دهه پیش ، مجامع علمی جهان ، شیرمادر را برای شیرخواران ، بی کفایت تشخیص دادند و اقدام به تهیه شیر خشکی که گمان می بردند ، مفیدتر از شیر مادر است ، نمودند و انواع و اقسام شیر خشک را با تبلیغات وسیع بر له آنها و علیه شیر مادر ، به بازار فرستادند ، این در حالی بود که از قرنها پیش در آیات استوار قرآن از جمله آیه شریفه 233 از سوره مبارکه بقره و آیه 12 از سوره مبارکه لقمان ، چند بار تاکید بر استفاده از شیر مادر ، آن هم تا دو سال شده بود . با این وجود بسیاری از مادران ( از جمله حتی مادران مسلمان ) ، گول تبلیغات علمی را خوردند و به کودکان خود به جای حیاتی ترین و سلامتی بخش ترین ماده غذایی که توسط آفریدگار هستی تولید و توصیه شده بود ، شیر خشک بی خاصیت و بسیار مضر ساخت  انسانها را خوراندند .
     اما با پیشرفت بیشتر دانش و تجهیز بیشتر آزمایشگاههای علمی ، چند سال بعد برخی برتریهای شیر مادر ،روشن شد و این بود که دامنه تبلیغ علیه آن محدود تر شد و علم نسبی بشر اعلام کرد : “ شیر مادر ، تا حداقل 6 ماه مفیدترین ماده غذایی برای کودکان است ” که این دستور نیز هنوز ، با دستور قرآنی ، کمی متناقض به نظر می رسید ، تا این که آخرین تلاشهای بشر برای شکافتن هر چه بیشتر محتویات شیر مادر و شناسایی اجزای آن به نتیجه رسید و کار بدانجا کشید که سرانجام در سالهای اخیر ، علم به این حقیقت اعتراف کند که : شیر مادر ، آن هم تا دو سال ، ضروری ترین ، اساسی ترین و حیات بخش ترین نیاز کودک به شمار می آید و محرومیت کودک از شیرمادر ، او را در معرض طیف بسیار وسیعی از بیماریهای جسمی و روانی ، قرارمی دهد . و آیات شکوهمند قرآن و فرمایشات معصومین (ع) در این مورد همچنان استوار و درخشان بر جای خود بود .(1)
     با این قیاس ، می توان نتیجه گرفت وقتی که یکی از ساده ترین دستورهای قرآنی غنایی تا بدین حد مثلا “ در تامین سلامت کودکان دارد ، دستورات مؤکد و مکرر آن ( مثل نماز ) دیگر تا چه پایه ای مفید و سودمندند .
     واقعیت این است که سودمندی “ نماز در سلامت جسمی کودکان ، بوضوح قابل مشاهده است . از جمله این که با پایبندی به نماز در جامعه می توان به راحتی با آن گروه از بیماریهای مادرزادی بسیار شایع در نوزادان که بر اثر فسادهایی مانند اعتیاد ، الکلیسم ، بیماریهای مقاربتی و .. بوقوع می پیوندد ، وداع نمود .
     “ کودک آزاری “ که بخش مهمی از علل بستری و مراجعه کودکان به مراکز پزشکی و روانپزشکی را تشکیل می دهد ، در پرتو نماز و در جامعه نمازگزار ، بی معنی به حساب می آید . عفونت های گوناگونی که در کودکان ایجاد بیماری می کنند توسط نماز تعدیل می شوند بعنوان مثال به اثبات رسیده است که بخش مهمی از مرگ و میر نوزادان در بدو تولد به دلیل تماس با بدن آلوده اطرافیان ( از جمله دستهای آنها ) است . که طهارت دائمی ناشی از نماز می تواند یک عامل مهم پیشگیری از این قبیل مرگها باشد . که اگر به این قبیل مثالها ، فواید دیگری ناشی از زندگی یک کودک ، درر خانواده های مذهبی را ، اضافه بکنیم ، مثلا “  به سنت حسنه ختنه اطفال ، که خطر عفونتهای ادراری را در آنها تا یکصد برابر ، کاهش می دهد و یا عادت پیدا کردن به مسواک و .. را اضافه نماییم خواهیم دید که چگونه تعالیم اسلامی ، کودکان را در معرض سلامتی جسمانی قرار می دهد. یا این که آموزش وضو به کودکان ، که در واقع نوعی آموزش پاکیزگی و طهارت به آنهاست و از آنجا که بخش عمده ای از بیماریهایی عفونی شایع در اطفال از جمله حصبه ( تیفوئید ) ، فلج اطفال ، هپاتیت  A و .. از طریق مدفوعی ـ دهانی  ( Fecal  - Oral) انتقال می یابند ، می توان با بهره از طهارت ناشی از نماز ، از میزان بروز و شیوع این بیماریها به شدت کم نمود ، همانطور که امروزه در ممالک پیشرفته غربی ، آموزش شستن دستها قبل از صرف غذا ( که اتفاقا “ با اوقات نماز ، تقریبا ” مقارنت دارد ) از اصول اولیه ای است که به اطفال ، در مدارس ابتدایی ، آموزش داده می شود .  
     علاوه بر محاسن جسمی بسیار متعددی که از زندگی یک کودک در یک خانوداه مومن و نمازگزار ، برای او حاصل می شود ( از جمله این که مادر با تقوی و مومن کودک ، با اقتدای به قرآن و سخن معصومین (ع) کودکش را تا دو سال کامل شیر می دهد و این وظیفه بی نهایت بزرگ را به بهانه های پوچ و واهی ، از جمله اشتغال در بیرون منزل و .. رها نمی کند و در نتیحه کودک خود را در مقابل طیف بسیار وسیعی از بیماریهای مرگبار جسمی و روانی و انحرافات و اعتیادات و .. در آینده ایمن و واکسینه می کند ) (2) . می توان بدین نکته مهم نیز توجه نمود که ملکه شدن عادت حسنه نماز ،در کودک صرفنظر از عظمتهای عبودی بیشمار آن و صرفا ” از دیدگاه پزشکی ، به خاطر محاسن بهداشتی و طبی بیشماری که بر نماز مترتب است ( و ما به قسمت کوچکی از آنها در این مجموعه مقالات اشاره کرده ایم ) سبب خواهد شد که همه این محاسن بیشمار در آینده ،کودک را همراهی کند و او را در راه ساختن زندگی سالم و موفق یاری دهد .